eitaa logo
مُبین⁦🇮🇷⁩⁦🇵🇸⁩
1.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
252 فایل
و َمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ 🌱 «مبین» #مجمع_بانوان_یاری‌دهنده_نظام‌اسلامی ❇️⁩جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری ست... 🔸آیدی ارسال نظرات: @Mobinmashhad
مشاهده در ایتا
دانلود
! توی این وانفسای دنیا فراموشت نکردم! توی شلوغی قیامت فراموشم نڪن...🌾 🌹 "یادش با صلوات" 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
 یَا مَوْلاَنَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی ای مولای ما ای صاحب زمان، فریادرس، فریادرس، فریادرس، مرا دریاب، مرا دریاب، مرا دریاب. 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه 🔸هیچ گناهی را کوچک نشمارید و به کوچکی آن نگاه نکنید.  نگاه کنید ببینید مخالفت چه کسی را کردید. شاید غضب خدا در همین گناه باشد.  🔸از آن طرف، هیچ عبادتی را هم کوچک نشمارید، شاید که رضایت خدا در همین عبادت باشد.  دست کوری را می گیری و از این طرف خیابان به آن طرف می بری، نگو این که چیزی نیست،  یک وقت می بینی که همین کار کوچک تو ر ا بهشتی کرد.... 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
حضور پرویز ثابتی مسئول ادارهٔ سوم (مهم‌ترین رکن) ساواک در بین براندازان جمهوری اسلامی در امریکا نه تنها جای تعجب ندارد بلکه کاملا هم طبیعی است! جنبشی که نقاب آن «زن، زندگی، آزادی» است اما وقتی هنوز قدرت ندارد، در وسط خیابان آرمان علی وردی را سلاخی و روح الله عجمیان را با بدترین شکنجه ها شهید میکند، ادامه نسل جانیانی مثل پرویز ثابتی است. در واقع صورت مساله بسیار روشن است؛ وحشی ترین نیروهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب با هم به ائتلاف رسیده اند تا جمهوری اسلامی را ساقط کنند، نکته کار اینجاست که قبل از انقلاب قدرت داشتند و در تشکیلات ساواک مخالفانشان را شکنجه میکردند و امروز که در قدرت نیستند در کف خیابان همان وحشی گری ها را انجام دادند. 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
+۱۸ آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... مرا لخت آویزان می‌کردند و گاهی بر آلت تناسلی‌ام شلاق می‌زدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود... بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت) 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱چهارشنبه است ودلم سمت شما افتاده عطرصحن رضوی کل فضا افتاده... 🌱درو دیوار دلم آینه کاری شده است روی باب الحرَمش نام رضا افتاده... 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644