حسرت شهادت...💔🕊
چیزی که محمد با عشق به زبون میاورد اینکه وقتی تو خیابون می رفتیم بنر می زدن مثلا شهید فلانی برای مدافعین حرم با حسرت به اونا نگاه می کرد. هیچوقت یادم نمیره چندماه پیش از شهادتش بود که توماشین بودیم و مادرمم بود گفتش مامان می بینی، چی میشد من بجای این شهید میشدم. نمیذاری من برم اگه برم اینجوری شهید میشم. مادرم می گفت محمد اینجوری نگو من میمیرم، من باید عروسی تورو ببینم. سیزده بدر عیدنوروز بود ، گفت بلند شو بریم گفتیم کجا گفت: بریم قبور پنج شهید گمنام رو زیارت کنیم تـعـجـب کـردم یـه حـالــی داشت انگار بی قرار بود.
راوی خواهر شهید
نثار روح مطهرش صلوات...
#پلیس
#شهید_محمد_رضایی
شهیدی که با اهدای اعضا به سه نفر جان تازه بخشید
#مدافعان_حرم
@modafanharam