eitaa logo
اگرمدافعان حرم نبودند 🏴
77 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
10 فایل
🌿بسم رب المهدی🌿 🌱ارتباط باما @Myazd8 🌱مجوزکپی از کانال با 🌸ذکرسه‌صلوات🌸 🌱لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17171864539012
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ❣تانک در محاصره 🌻به روایت برادر شهید:«روزی به علت هوای گرم و وجود پشه‌ها، حمیدرضا به همراه همرزمش که راننده‌ی تانک بود، وارد تانک می‌شوند. در آنجا از روی کنجکاوی نحوه حرکت تانک را می‌پُرسد. 🌻چندروز بعد، داعش پیشروی می‌کند. آنها از دور شاهد بودند که تانک در میان نیروهای سپاه و داعش قرار گرفته است. ناگهان حمیدرضا به سمت تانک می‌دَوَد و سوار بر آن می‌شود و پس از چند حرکت اشتباه توانست بر تانک مسلط شود و آن را به عقب آورد. طبق گفته دوستانش، حمیدرضا ۲۵ ماشین و آمبولانس داعش را هم به غنیمت گرفت.» 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات   💞اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💞 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
میگه من ایستاده بودم که یه جوونی اومد🚶🏻... یه ش.هید بزرگواری بود به نام غلامعلی رجبی نوحه خون بود🎙 آدمی که شاید به اندازه چند جلد کتاب شعرهایی که سروده✍🏻 میگه من ایستاده بودم که یه جوونی اومد🚶🏻... پای تبلیغات گردان، گفت یه شعر جدید شنیدم خیلی قشنگ آقا غلامعلی اینو بخون. گفت:بگو ببینم، کاغذو بیار📝 در صورتی که این شعر،شعر خود غلامعلیِ که گفته غلامعلی هم نشست تا آخرش شعرو نوشت ما همینجوری مات مونده بودیم😳 خب بابا بگو شعر خودمه... بعد اینکه نوشت گفت عالیه👌🏻 میخونم شب هم تو گردان خوند اینم به همه میگفت من این شعرو دادم به غلامعلی😌 بهش گفتن چرا نگفتی شعر خودمه گفت ببینین این با یه سوز دلی برداشته یادداشت کرده الان دلش خوشه به من بده من باید حال گیری کنم؟!!❤️✨
یڪ‌روز به تعدادے از رزمنـده‌های نبݪ و الزهراء درس مۍداد.👮‍♀ وسـط درس دادݩ ناگهان همہ دراز کشیدند!😂😂 به عربے پرسیـد:«چتون شده؟»😐 گفتند:«شما گفتید دراز بڪشید!»😂 فهمید سوتۍ داده😂🤦‍♂ به روی خودش نیـاورد. گفت:«می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!»😅😁 شهید عباس دانشگر🌱
🍁 یک روز آمد در خانه ما و گفت را امروز لازم نداری؟✨ گفتم نه چطور؟🤔 گفت: بده من برم کشی کنم ✨ گفتم: باشه و ماشین را بهش دادم.✨ غروب که آمد گفت روغنی برنجی چیزی داری بردار و بیا داریم میریم خونه .🌱 یه چند تا چیز برداشتم و با ابراهیم راه افتادیم ... .🍃 ابراهیم،با پولی که چند مسافر کشی کرده بود،برای نیازمندان مواد غذایی تهیه می‌کرد و به آنها می‌داد.🙃☘ «در وقت این گونه ثواب می‌کرد» 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 🥺
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد 🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقه‌دادن خیلی اهمیت می‌داد. هروقت می‌خواست صدقه بدهد یا به در راه‌مانده‌ای پولی بدهد، درشت‌ترین پولی را که در جیبش بود، می‌بخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینه‌ای را کنار می‌گذاشت و به یکی از آشنایان می‌داد تا در تهیّه‌ی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم. 🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک می‌ریخت. می‌گفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانه‌ی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.» 🇮🇷
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد 🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقه‌دادن خیلی اهمیت می‌داد. هروقت می‌خواست صدقه بدهد یا به در راه‌مانده‌ای پولی بدهد، درشت‌ترین پولی را که در جیبش بود، می‌بخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینه‌ای را کنار می‌گذاشت و به یکی از آشنایان می‌داد تا در تهیّه‌ی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم. 🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک می‌ریخت. می‌گفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانه‌ی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.» 🇮🇷
💌 🟢شهید مدافع‌حرم ابوالفضل سرلک 🎙راوے: همسر شهید ☘حفظ آبرو پیش خدا و ائمه خیلی برای آقا ابوالفضل مهم بود؛ می‌گفت دوست دارم با آبرو از این مأموریت بیام. خیلی به فکر تربیت بچه‌ها بود که صحیح تربیت شوند، به من توصیه می‌کرد آرام باشم و بچه‌ها را خوب تربیت کنم تا بچه‌ها در راه اسلام باشند. ☘ابوالفضل بعد از شهادت حاج اصغر پاشاپور می‌گفت «چقدر قشنگ شهید شد! حتی جنازه هم ندارد و کاش من هم پیکر نداشته باشم.» گفتم اگر می‌خواهی شهید شوی، حرفی نیست اما باید پیکر داشته باشی؛ چون وقتی پیکر شهیدی نمی‌آید، خانواده همچنان چشم‌انتظار می‌مانند. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
💌 🌕شهید مدافع‌حرم حامد رضایی ♨️حسّاسیّت ویژه به بیت‌المال 🌻مادر شهید نقل می‌کند: حامد، عزیز دلم و همدمم بعد از فوت پدرش بود. از ابتدای جنگ سوریه در این کشور حضور داشت. سوم فروردین‌ماه پس از پنج‌بار اعزام از ما خداحافظی کرد. آخرین صحبت‌هایمان این بود که گفت مراقب خودم باشم و مثل همیشه که محکم هستم، اگر اتفاقی هم افتاد، محکم بایستم. حامد گفت مراقب دخترم باش! او یک دختر کوچولو به نام روشنا دارد. ❤️همیشه می‌گفت «نیاز است ما به آنجا برویم. مرزهای اسلام جوان می‌خواهد.» می‌گفتم آنجا امنیت ندارد و ممکن است اتفاقی برای تو بیفتد، می‌گفت «شهادت لیاقت می‌خواهد، اگر قسمت من مُردن باشد، فردا تصادف می‌کنم؛ پس چه بهتر شهید شوم». او ۲۰فروردین۱۳۹۷ طیّ حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هواییT4 سوریه به شهادت رسید. 🌻حامد خیلی در استفاده از اموال بیت‌المال حسّاسیّت داشت؛ تا جایی که حتی یک خودکار هم از پادگان با خودش به خانه نمی‌آورد و می‌گفت مال خودم نیست. او خیلی در این موارد دقت داشت. 🎂 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💐اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💌 🟢شهید مدافع‌حرم صمد فاتح نژاد ♨️جانبازِ جامانده از قافله شهدا 💚حاج صمد علاقه‌ی خاصی به شهدا و مراسم شهدا داشت. با توجّه به وضعیت جسمانی‌اش که جانباز قطع نخاعی بود، تا خبر یا دعوتی برای مراسم شهدا می‌رسید، حتماً حضور پیدا می‌کرد. 🌺در تشییع شهدا حتما سهمیه گل از تابوت شهید داشت؛ از روی ویلچر دستش به بالای تابوت نمی‌رسید ولی حتما اشاره می‌کرد که گل من رو بکَن و بده! چندروزی با گل شهید خوشحال بود و عشق‌بازی می‌کرد. خدا رو چه دیدی شاید حکمت شهادت در همین بود و بابی برای شهیدشدن است! 💚یکبار پرسیدم صمدجان! قبل از جانبازی هم گل برمی‌داشتی؟ جوابش برام جالب بود. گفت: بله برمی‌داشتم ولی نَه مثل تو! من کلّی گل از تابوت می‌کندم و نگه می‌داشتم؛ نَه یک شاخه نسیه و نیم‌قواره که تو می‌کَنی میدی. راستش را بخواهید داشتیم از مراسم تشییع برمی‌گشتیم و یه گل نصفه‌نیمه بیشتر نتونستم بکَنَم! خیلی شلوغ بود. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🪴اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🪴 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💌 💠شهید مدافع‌حرم علی اصغر شیردل همیشه می‌گفت🗣 یک چیزی که مانع میشه🤚 و داره منو به این دنیا دل‌بسته می‌کنه🫂 پسرم امیرعلی است👶🏻 امیرعلی بدجوری داره منو💜 به این دنیــــا دل‌بسته می‌کنه🎊 من همیشه می‌گفتم که♻️ بچه‌ خودته، مسئله‌ای نیست❌ متوجه نمی‌شدم که داره چی میگه🧐 ولی ایشون می‌خواست☝️ حتی از بچه‌اش،از همسرش🧕 و حتی از زندگیــــش بگــذره👋 و به ایــــن درجــــه والا برســــه🕊 چون چیزی رو بالاتر از🪜 زندگی‌ و زن و بچه‌اش می‌دید😯 عــــلی‌اصغــــر💙 خدا و ائمّه‌‌ اطهار رو می‌دید🦋 📀راوے : همسر شهید 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃‌🌺
💌 🌕شهید مدافع‌حرم مهدی دهقان ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید نقل می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌈اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌈 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💌 🌕شهیدمدافع‌حرم منصور مسلمی سواری ♨️فردا جواب خدا را چه بدهیم؟ 🌟همسر شهید نقل می‌کند: پسرِ بزرگم، علیرضا وقتی یکسالش بود، دچار عفونت روده شده و حالش خیلی بد شد. پزشکش گفت باید شیر خشک بچه را عوض کنیم و بدون قند باشد. تمام اهواز را گشتیم ولی آن شیر را پیدا نکردیم. من یک انگشتر داشتم که برای خرج بچه فروختیم. منصور با دوستش در تهران تماس گرفت اسم شیر را گفت و او هم دوتا از آن شیر برای ما فرستاد. ❤️یک نوزاد دختری بود که ناقص به دنیا آمده بود و پدر و مادرش که با هم اختلاف داشتند، بچّه را در بیمارستان ابوذر گذاشتند و گفتند ما این بچه را  نمی‌خواهیم. منصور اول به من گفت: «بچّه را ببریم خودمان بزرگ کنیم؟» گفتم: «نَه! از یک طرف بچه ناقص است که من حوصله مشکلاتش را ندارم و از طرف دیگر، ما بزرگش کنیم و بعد بیایند بگویند بچه ماست!» 🌟منصور گفت: «شیر خشکی که برای بچه آورده‌اند کجاست؟» نشانش دادم. پرستار بیمارستان تمام اتاق‌ها را می‌گشت و می‌گفت یک قاشق شیر برای این نوزاد می‌خواهم که دوشب است شیر نخورده است. بیماری آن نوزاد مثل بیماری بچه من بود. شهید رفت از داروخانه‌ی بیمارستان یک شیشه خرید و دو قاشق شیر برای آن نوزاد و یک قاشق برای بچه خودمان می‌گذاشت. ❤️من منصور را نگاه می‌کردم ولی به رویش نمی‌آوردم. به منصور گفتم: «شیشه خریدی برای چه کسی می‌بَری؟» گفت: «این نوزاد که پدر و مادرش رهایش کرده‌اند. فردا جواب خدا را چه بدهیم که از ما می‌پرسد مگر شما ناظر نبودید؟ مگر شما این آیه قرآن را فراموش کرده‌ای که می‌گوید که فردا از شما حساب می‌شود؟ این بچه چه گناهی کرده است؟» 🌟به من گفت: «راضی هستی یکی از قوطی‌ها را برایش ببرم؟» گفتم: «منصور! اگر این شیر تمام شود چه کنیم؟» گفت: «تو از حالا فردا را پیش‌بینی می‌کنی؟ تا یک لحظه دیگر هزاربار خدا را شُکر کن و قوطی شیر را به پرستار داد و گفت خانم! این برای همین بچّه که رهایش کرده‌اند باشد و به من گفت برایش دعا کن خانواده‌اش بیایند.» خدا شاهد است که بعد از یک ساعت خانواده‌اش با هم به تفاهم رسیدند و آمدند و بچه را به همراه شیر بُردند. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌈اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌈 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸