eitaa logo
مدافعان حجابیم
243 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱) قسمت 🦋پایان عمل جراحی🦋 احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند دیگر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبک شدم چقدر حس زیبایی بود درد از تمام بدنم جدا شد یک بار احساس راحتی کردم سبک شدم با خودم گفتم خدا را شکر از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم چقدر عمل خوبی انجام شد با اینکه کلی دستگاه به سر و صورت هم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بود را دیدم از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدن برای لحظاتی به همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت رفت چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم در همین حال و هوا بود که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمی‌دانم چرا این قدر او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم او در کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهرهء زیباست چقدر آشناست من او را کجا دیده ام سمت چپ نگاه کردم عمو و پسر عمه ام آقا جان سید و غیر ایستاده بودند اما یه مدتی قبل از دنیا رفته بود پسر عمه نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود از اینکه بعد از سالها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنار آن بود دوباره نگاه کردم من چقدر تورا دوست دارم چقدر چهره اش برایم آشناست یکبار یادم آمد که، حدود ۲۵ سال پیش شب قبل از سفر مشهد، عالم خواب ،حضرت عزرائیل........ با ادب سلام کردم .حضرت عزرائیل جواب دادند، محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفت :برویم؟، با تعجب گفتم کجا!! بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم دکتر جراح ،ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت مریض از دست رفت دیگه فایده نداره، بعد گفت خسته نباشید شما تلاش خودتون رو کردید، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک ها گفت دستگاه شوک رو بیارین نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل کردم همه از حرکت ایستاده بودند. عجیب بود که دکتر جراح من ،پشت به من قرار داشت، اما من می‌توانستم صورتش را ببینم حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می گذرد من افکار افرادی که داخل اتاق بودن را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد، من پشت درب اتاق را می دیدم، برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می‌گفت اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می‌توانستم بخوانم. با او خودش گفت خدا کند که برادرم برگرده او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه‌هایش کنیم یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند، کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاق‌های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد ، من او را هم می دیدم . 🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹 @chadoram