#بیو
ماییم و چِشم اِنتِظارِ یِک خَبَر....!
بَرگَرد اِی مِهربانتَرین پِدَر
.
.
❤••• اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج •••❤
•
"اَنگیزشـــــے💜🦄🌱"
- گفت🖤:
دنیا پوچ و بیارزش است
هیچ ارزشی ندارد...
+ گفتم💚:
حرفهای خوب بزن
دنیا بیارزش نیست
فقط انسانی زندگیکردن
خیلی سخت است...
@chadoram
•
🔴 آیا #چادرجهت #حجاب کافیست؟ 🤔
🌿 درجواب باید گفت متأسفانه برخی از چادری ها از غیرچادری ها بی حجاب تر هستند😒😳😑
✅ حجاب اگر همراه باعفت نباشد راه بجایی نمیبرد.
بدین معنی که وقتی یک خانم چادر برسر دارد باید رفتار و حتی نحوه راه رفتنش طوری باشد که سبب انگشت نمایی اش نشود،
چادر وقتی بر سر قرار میگیرد یعنی من مقید به قیود اسلام هستم نه اینکه عمداً چادر را طوری نگه دارد که بدنش معلوم باشد و در زیر چادر لباس مناسب نپوشیده باشد😳😑
💐 دراخرهم باید بگویم که حجاب باید ما را به کمال برساند نه خدای نکرده بخواهیم به وسیله حجاب به دیگران فخر بفروشیم و چادرهای گرانقیمت و طلاکاری شده بپوشیم یا چادر را صرفا جهت عادت یا...به سرکنیم ✋
👌باید توجه داشته باشیم که ابلیس در کمین اعمال صالح ماست و میخواهد به هر طریقی که شده انها را فاسد کند، رفتار بعضی از بانوان چادری موید همین کلام است.
🤲 خدایابه بانوان سرزمینم و همه ی بانوان عالم عفت عنایت بفرما🤲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@chadoram
🔴 دکتر #طناز_بحری بانوی پزشک ایرانی که بزرگ شده کشور هلند است در صفحه اینستاگرام خود پیرامون حجاب نوشت:
✍ از زمانی که به ارزش حجاب و رعایت آن پی بردم، تا زمانی که حجاب گذاشتم حدود ۱۰ سال طول کشید.
چند نفر از دوستان مسلمانم می گفتند که سخت می گیری، حجاب را بگذار، خدا کمک خواهد کرد، اما من می ترسیدم… می ترسیدم از آنکه قداست و ارزش حجاب را با کاستی های خودم زیر سوال ببرم.
من بارها شاهد نگاه تحقیر آمیز و آکنده از تمسخر همکارانم در مقابل رفتارها و کاستی های افراد محجبه بودم و نمی خواستم این برای من تکرار شود. چرا که چه بخواهیم و چه نخواهیم وقتی محجبه هستیم مسئولیت ما در قبال عملکردمان در جامعه چند برابر می شود، آن هم در یک جامعه غیر مسلمان.
برای همین روی اخلاق خودم کار کردم و سعی کردم در شغلم موفق باشم آنقدر که همکارانم از کار کردن با من چه از لحاظ علمی و چه اخلاقی راضی باشند.
حجاب برای من قداست داشت، حرمت و ارزش داشت، من باید لیاقت آن را پیدا می کردم. حجاب برای من فقط یک دستور دینی از طرف خداوند نبود.
حجاب برایم یک مبارزه بود، یک مبارزه همه جانبه با سنتگرایی متجدد عرب ها، که خود را مالک زنان می دانند و هر بلایی که دوست دارند سرشان می آورند.
مبارزه با استکبار و استبداد غرب که جهان گیر شده است، مبارزه با فرهنگ و نظام سرمایه داری کالاساز غرب از زنان، مبارزه با نگاه کلیشه ای و عقب افتاده به مسلمانان، و در آخر مبارزه با نفس خودم، برای اینکه وقتی هر روز صبح حجاب بر سر می گذارم به یاد آورم که این دنیا فانی است، یک نمایش است فقط برای سنجش اعمال من…
در دوران دانشجویی دوست ویتنامی باهوشی داشتم که متولد هلند بود، او خیلی نگران شرایط فرهنگی شرق آسیا بود، چرا که می گفت این کشورها که همیشه حیا و پوشیدگی برایشان مهم بوده با هجوم فرهنگ غرب همه آن ارزشها را دارند از دست می دهند…
حجاب برای من برگشتن به هویت اصلی خودم بود، هویت افتخار آمیز ایرانی اسلامی، فرهنگ و هویتی که بارها با تمام حمله های فرهنگ های مختلف در طول تاریخ نشان داده که آنقدر قوی بوده است که توانسته خودش را حفظ کند.
کاش می توانستیم از اول انقلاب حجاب را جور دیگری تعریف کنیم، به عنوان پوششی نه در قالب اسلام و یک دستور دینی بلکه به عنوان جزیی از فرهنگ غنی ایران زمین، که قرن ها است پوشیدگی، حجب و حیا، عفاف، اصالت و وقار انسانی برایش جزو مهمترین ارزش ها بوده است.
مطمئن هستم که این بار هم ملت حق شناس ایران زمین، به یاری خدا، هوشیارانه و مدبرانه با این حجم از خودباختگی ملت ها مقابل فرهنگ مخرب غرب خواهد ایستاد و فرهنگ خودش را حفظ خواهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@chadoram
رسول در ۱۵/اسفند/۱۳۴۷ در محله حکمآباد شهر تبریز به دنیا آمد. وى در خانوادهاى منور و مزین به نور اسلام و ایمان رشد کرد و پرورش یافت. او چون دیگر همسالانش در هفت سالگى قدم در راه کسب علم و دانش گذارد. امّا به علت نیاز خانوادهاش نصف روز را به نقاشى اتومبیل مشغول بود و نصف دیگر روز را به درس خواندن سپرى مىکرد.
او عاشق اسلام و انقلاب بود. هنوز هم پایگاه مقاومت «مسجد بزرگ حکمآباد» و پایگاه مقاومت «مالک اشتر» نوجوان باوقار و بىباکى را که شب و روزش به خدمت مىگذشت و سیماى مهربانش یادآور برادر شهیدش «صمد» بود را فراموش نکرده است. رسول چهارده سال بیشتر نداشت که شوق پرواز و هجرت در دلش آشیانهساخت.
او به راه رفته برادر مىاندیشید، به سلاح او، به سرزمین عروج. زمانى که در شهر بود اندوهى بىحصار میان چشمهاى آسمانىاش سوسو مىزد.
۲۲/خرداد/۱۳۶۶ از راه رسیده بود. آفتاب تازه خود را به بام آسمان رسانده و ستارگان خاکى را با اشتیاق به نظاره نشسته بود و رسول تازه از راز و نیاز فارغ شده بود و هنوز چشمانش از نم اشک مرطوب بود و آتش آه سینهاش از حسرت فراق خاموش نشده بود.
چشمانش رنگ دیگرى داشت، نگاهش بوى یاس مىداد نمىدانم شاید در خلسه آن آرامش آسمانى، آخرین دقایق انتظار را به شمارش ایستاده بود که تیر مستقیمى به بهانه عروج او، فضا را شکافت و بر سینه مهربان او بوسه زد.
رسول تاب ماندن نداشت، برادرش صمد او را به میهمانى شقایقها فرا خوانده و این زخم چون عطر بارانى نباریده، شوق سیراب شدن و طراوت را در جانش شعلهور ساخته بود. که آرام نالید: «خدایا! تاب ماندن ندارم، خدایا مرا از قفس جان برهان…»
منطقه شلمچه بود گروهان یکم، گردان حبیب بن مظاهر(س) لشکر ۳۱ عاشورا و رسول بىتاب رفتن، که در مسیر انتقال به پشت خط مقدم، اصابت خمپارهاى به ماشین حامل مجروح، جان آسمانى رسول را از قفس تن وارهانید و در جوار حسینیان آسود.
به روایت همسنگران شهید
منبع راسخون
📚موضوع مرتبط:
#شهید_رسول_جاهدالوار
#شهید_دفاع_مقدس
#معرفی
#زندگینامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#03_22
#jihad
#martyr
@chadoram
*⚘﷽⚘
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم
#خنده_حلال😂
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
@chadoram