eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.5هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
11.6هزار ویدیو
229 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
#اعتڪاف📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 آقای‌مهدوی:یک‌روز‌نماز‌صبح‌🌥 دیدم‌دوتاجوان‌‌🤨 از‌این‌جوان‌های‌طیف‌رنگین‌کم
📒 🦋 عموی‌شهید:مادراوج‌انتخابات‌بودیم☝️🏻 روزدوشنبه‌ای‌قراربودبه‌اعتکاف‌برود.🌱 ازروزجمعه‌اش‌اصرارداشت‌🙏🏻 که‌من‌دوشنبه‌بایدبرم🥺 هرچه‌‌به‌دوشنبه‌نزدیک‌می‌شدیم‌‌👀 فشارهای‌ما‌‌بیش‌تر‌می‌شد‌🤦🏻‍♂ چون‌بخش‌بسیارمهمی‌ازکارستادیِ‌ما‌ به‌عهده‌بابک‌بود.❤️ درمقابل،مقاومت‌بابک‌‌شدت‌پیدا‌می‌کرد و‌می‌گفت‌من‌حتما‌بایدبرم.😢شب‌یک‌شنبه‌بود من‌باحالت‌عصبانیت‌وپرخاشگری‌‌😤 بهش‌گوشزدکردم‌‌که‌آقااین‌همه‌کار..‌ این‌همه‌مهمون..مگه‌میشه‌شمابری؟!🚶🏻‍♂ بمون‌این‌کارمهمه🙁 اومدمچ‌دستم‌روگرفت‌ومن‌رو‌به‌اتاق‌برد‌.🚪 گفت:عموتضمین‌بده‌که‌من‌ سال‌دیگه‌‌این‌موقع‌هستم‌که‌برم‌اعتکاف🌙 گفتم:اگه‌تضمینه‌که‌من‌نمی‌تونم‌تضمین‌بدم‌ که‌تا‌یک‌ساعت‌دیگه‌ما‌هستیم‌یانه..❗️ گفت‌بحث‌همینه،خداوندفرصتی‌گذاشته‌ که‌ماسه‌روزبریم‌اعتکاف‌ که‌خدا‌از‌گناهمون‌بگذره‌‌.🔥 خلاصه‌بابک‌دوشنبه‌به‌اعتکاف‌رفت... دوست‌شهید:توی‌اعتکاف‌یک‌آقایی‌بود🧔🏻 که‌وزنش‌زیادبودوبنده‌خدا‌چشم‌هاش‌هم‌ خوب‌نمی‌دید،🖐🏼 حتمابایدموقع‌راه‌رفتن‌یکی‌کمکش‌می‌کرد.🌱 این‌بنده‌خدا‌بلندشددیدکسی‌نیست‌کمکش‌کنه‌‌ داشت‌تنها‌می‌رفت‌‌،همه‌نشسته‌بودیم‌ داشتیم‌نگاه‌می‌کردیم‌تنهاکسی‌که‌‌بلندشدو دست‌این‌آقاروگرفت،خودِبابک‌بود.🙂💔 ادامہ‌دارد.. 💯~ادامہ‌دارد...‌همراهمون‌باشید😉 ♥️|
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
#عموشاهین📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 چادر بچه‌ های‌ موشکی‌‌ اول‌ مقر بود.‌⛺️ من‌ با‌ آقای‌ فرشید زارع‌‌ صحبت‌
📒 🦋 یک‌‌ سهمیه‌ گوشت‌🥩 از‌ بچه‌های‌ فاطمیون‌‌ به‌ مارسید. ما این‌ گوشت‌ رو وسط‌ گلوله ها کباب‌ کردیم.🍢 یعنی‌‌ باور کنید پشت‌ سرِ ما‌ خمپاره‌‌ داشت‌ می‌آمد‌ پایین.من‌ و چندتا‌ از بچه‌های‌ مازندران‌ آتش‌ کرده‌ بودیم‌‌ داشتیم‌ کباب‌ می‌خوردیم.😂 یکهو دیدم‌ حاج‌ آقا‌ تشریف‌ آوردن‌،👳🏻‍♂ منم‌ حالا‌ این‌ سیخ‌ها رو گرفته‌ بودم‌ دستم‌ داشتم‌ می‌رفتم‌ سمت‌ حاجی‌🚶🏻‍♂ (‌سیخ‌ها‌ مال‌ همین‌ سمباده‌های‌ کلاج‌ بود😅)‌ بنده‌ خدا‌ اومد‌‌ من‌ رو‌ نگاه‌ کرد‌. بعد گفت:من‌ فکر‌ کردم‌ که‌ این‌ چه‌ مهماتیه‌ شاهین‌ داره‌ با خودش‌میاره😳 تاریک‌ بود،معلوم‌ نبود.بعد اومد دید کبابه!😑 ما گوشت‌ها‌ رو خورده‌ بودیم‌،😋 یک‌ مقدار از استخون‌ مونده‌ بود. گفت‌ نون‌ ترید بکنم‌ توش‌🍲 ما‌ که‌ لیاقت‌ گوشت‌ها را نداشتیم‌، لااقل‌ آب‌ استخوان‌ شما رو بخوریم.😅 💯~ادامہ‌ دارد...‌همراهمون‌ باشید😉 ♥️|⃣1⃣