eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ بسم‌اللھ‌الرحمن‌الرحیم ﴾ قرار‌ هرروزھ‌ ، ان‌شاالله قرائت‌دعاۍ "هفتم‌صحیفہ‌سجادیہ" کہ‌امام‌خامنہ‌اۍ خواندن‌آن‌راتوصیہ‌کردند...🌿 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 شهیدبزرگوار مهدی زین الدین:🌿 هر کس در شب را یاد کند، هم او را نزد یاد میکنند. را یاد کنید حتی با ذکر @modafehh
😃😀 😂 ●توی هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با بسته است. ●نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. ●کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! از خنده بچه ها رفت روی هوا !! تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای رو انجام بده . 😂😂😂 ●خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. @modafehh
دلبستہ‌ۍ عشـ🌷ـق، بستہ‌ۍ دنیا نیست💚 زندگے خـتـم به💠 شھـ🌹ـادت نشود زیبا نیست....🥀 @modafehh
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدل رهبر انقلاب امام خامنه ای تایید شد! 👏👏👏👏 اللهم احفظ قائدنا @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید این عادت همیشگی او و م ردش استکان را از روی میز برداشت و بخارش را نفس کشید و گفت: _لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی... مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه! استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست. حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی! لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود؛ اما آنقدر شدید باریده بود که هنوز هم امکان حرکت وجود نداشت؛ باید منتظر راهداری و امدادگران هاللاحمر بمانند. دستی جلوی چشمش قرار گرفت، حاج علی بستهای بیسکوئیت را مقابلش گرفته بود: _بخور، بهتر از هیچیه! وقت نشد وسایل سفر رو حاضر کنم؛ برگشتمون عجلهای شد. حال دخترمم خوب نیست، زنها بهتر این کارا رو بلدن! ارمیا: این حرفا چیه حاج علی، من مهمون ناخوانده شدم! حاج علی لبخندی زد و نگاهش مات جادهشد: _انگار این راه حاالحاالها باز نمیشه. چند ساعت پیش بود که بهمون خبر دادن دامادم شهید شده، سریع حرکت کردیم بریم ببینیم چی شده؛ هنوز نمی دونیم چیشده؛ اصال خبر شهادتش قطعی هست یا نه؟ نگاه کنجکاو ارمیا به حاج علی بود؛ ولی نگاه حاج علی هنوز به تاریکی مقابلش بود: _یک سال پیش بود که اومد بهم گفت میخوام برم سوریه! میگفت آیه راضی شده، اومده بود ازم اجازه بگیره؛ میدونست این راهی که میره احتمال برنگشتنش بیشتر از برگشتنشه! مرد و زن جوانش را بیوه کرد... ُ ارمیا پوزخندی زد به مردی که رفت و پوزخند زد به زنی که شوهرش را به کام مرگ فرستاده... زنی که حکم مرگ همسرش را داده بود دستش! ⏪ ... 📝 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه آرام آبجوشاش را مینوشید. کودک در بطنش تکانی خورد. کمرش درد گرفته بود از این همه نشستن! کودکش هم خسته بود و این خستگیاش از تکانهای مداومش مشخص بود. دستش را روی شکم برجستهاش گذاشت: "آرام باش جان مادر! آرام باش نفس پدر! آرام باش که خبر آوردهاند پدرت بینفس شده! تو آرام باش آرام جانم!" چشمانش را بست و وقتی گشود که صدای اذان از گوشی تلفنش بلند شد... صدای دلنشین اذان که پیچید، آیه چشمانش را از هم باز کرد. حاج علی از داشبورد بستهای درآورد و در آن را گشود. تیمم کرد و بعد خاک را به دست آیه داد. داخل ماشین نماز خواندند و ارمیا نگاه کرد به زنی که شوهرش را ساعاتی قبل از دست داده و نماز میخواند! به مردی که پناهش داده و آرام نماز میخواند! فشاری در قلبش حس کرد، فشاری که هر بار صدای اذان را میشنید احساس میکرد... فشاری که این نمازهای بیریا به قلبش میآورد. خورشید در حال خودنمایی بود که راهداری و هاللاحمر و راهنمایی و رانندگی به کمک هم راه را باز کرده و به خودروها کمک کردند که به راه خود ادامه دهند. ارمیا از صمیم قلب تشکر کرد: _واقعا ازتون ممنونم که چند ساعتی بهم پناه دادید! اگه نبودین من تو م این سرما می ردم. ُ حاج علی: این چه حرفیه پسرم؟! خدا هواتو داره. تا تهران هممسیریم، پشت سر ما باش که اگه اتفاقی افتاد دوباره تنها نباشی! _بیشتر از این شرمندهام نکنید حاج آقا! حاج علی: این حرفا رو نزن؛ پشت ماشین من بیا که خیالم راحت باشه! ارمیا لبخندی بر لب نشاند: _چشم! شما حرکت کنید منم پشت سرتونم! ⏪ ... 📝 📗 📙📗 📗📙📗
4_5782971368672855800.mp3
6.84M
ای بادصبا برسون سلام منو سلام بر حسین♥️】° سلام ای کوه نور ✨ سلام از راه دور سلام ای کربلا ✨ سلامــــــــــ ای نینوا 🎙 دکتر میثم مطیعی @modafehh