یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#نماز🍃 🌺 امیرالمؤمنین(علیه السلام): اگرنمازگذار میدانست تا چه حد مشمول #رحمت_الهی است، هرگز
#نماز🌿
۞﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰﴾۞
پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز پروردگارا و دعاى مرا بپذير (۴۰)
سوره ابراهیم
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
آمد کہ بگیرد ز علے نقطھ ضعفی!
بیچاره ندانسټ علی نقطہ ندارد...❤️
#سیدناالقائد
#سید_علی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🍃🍃
Γ
«دفاع از حرمین و مظلومیت مسلمانان را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را در پیروی از خط مشی این خانواده (اهل بیت عصمت و طهارت (ع) میدانم و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم گرداند》
|_
#قسمتیازوصیتنامه
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#منبر_مجازے🔗 🌱 تنــهایـے یعنـی، ڪسـینباشـد از رنـجهایت برایـش بگویـی، ےاشـادیهایت را بـه او ابـ
#منبر_مجازی
حقالناس
تنہاگناهےستڪهباگریہبراباعبدلله؏
پاڪنخواهدشد💣🚶🏻♂
#استاد_عالی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه💛 میگفت : تو سوريه وقت خواب ندارم، وقتى هم مى خوام بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم، ان
•|#شهیدانه🌱
❣آرزو داشت هم در بهشت زهرا قبری داشته باشد و هم کربلا. در جرف الصخر (نزدیک کربلا) تکهتکه شد. بخشی از بدنش را پیدا کردند ودر قطعه۲۶ دفن کردند. چندروز بعد تکههای دیگرش را پیدا ودر کربلا خاک کردند. دخترش ۳ساله بود و پسرش ۴ماه بعداز شهادتش بدنیا آمد.
🍃شهیدمدافعحرم حمیدرضازمانی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هجدهم
موقع جمع کردن میز، رها همانطور که پشت به مردها ایستاده و ظرف ها را تمیز میکرد و در سینک می گذاشت گفت: به نظرتون هیچ وقت
مشکلات و فراز و نشیب های زندگی تموم میشه؟
برگشت و نگاهش را به نگاه صدرا دوخت: همین چند وقت پیش بود که رامین اومد و قصد خراب کردن زندگیمون رو داشت! رفتن آیه و ارمیا و
حاج علی! معصومه و آزادی و مهدی که ممکنه از پیش ما بره! الانم رویا! کی بازی تموم میشه؟
احسان گفت: بهتره من برم. شب خوبی بود.
صدرا مقابل رها ایستاد: هیچ وقت تموم نمیشه! مهم این که پشت به پشت هم جلو بریم! کم نیاریم! اگه یکی کم آورد، اون یکی دستش رو
بگیره! زندگی جریان داره! مهم اعتماد و علاقه است! مهم ایمان و ایستادگی ماست! رویا یک اتفاق فراموش شده است!
رها سر به زیر شد و پرسید: هیچ وقت پشیمون نشدی؟
صدرا بدون تردید گفت: معلومه که پشیمونم!
رها لب گزید تا لبان لرزانش را صدرا نبیند اما دید. دید و لبخند زد و صدایش رنگ محبت گرفت: هزاران بار حسرت خوردم.
قطره ای اشک روی صورت رها فرود آمد.
صدرا قطره اشک را با سرانگشتش گرفت: حسرت خوردم که ایکاش جور دیگه با تو آشنا میشدم. جور دیگه با هم ازدواج میکردیم!
رها نگاه پر آبش را به نگاه خندان صدرا دوخت و صدرا باز هم ادامه داد:
کاش برات بزرگترین جشن عروسی رو میگرفتم. کاش بهترین ماه عسل رو برات مهیا میکردم! تو لایق بهترین ها بودی و هستی! حسرت خوردم که پدرم تو رو ندید، سینا تو رو ندید! حسرت روزهایی از عمرم رو میخورم که بی تو گذشت! حسرت لحظه هایی که تو رو داشتم و ندیدمت و دنبال رویایی پوچ رفتم! تو منو از منیّت رها کردی! تو منو از خودبینی رها کردی!
تو من بنده ی خدا کردی ، تو بهترینی رها ، حسرتم اینکه حسرت های زیادی ......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_نوزدهم
به دلت گذاشتم؛ روز آمد و کار و فعالیت آغار شد. در خانه زهرا خانم بود و رها. رهایی که چند وقتی بود، فعالیتش را به کمک های داوطلبانه برای مراکز بهزیستی و سالمندان محدود کرده بود. امروز مادر و دختر مانده بودند.
زهرا خانم در حال پوست کندن سیب بود که بغضش شکست. رها مادر را آغوش گرفت.
رها: چی شده مامان؟
زهرا خانم: دلم برای حاج علی تنگ شده. دلم برای آیه تنگ شده. دلم برای ارمیا تنگ شده. این سالها به هموش ُاخت گرفته بودم! با حاج علی تازه فهمیده بودم زندگی میتونه زیبا باشه.
ِ رها سر مادر را نوازش کرد: منم دلم تنگه! حاج علی پدر بود. ٱیه خواهر بود. ارمیا برادر بود. منم گاهی دلم میخواد بترکه! زینب رو که میبینم، ایلیا رو که میبینم، دلم آتیش میگیره براشون.
زهرا خانم گله کرد: کاش لااقل حاجی بود، من با این بچه ها چکار کنم؟
حاجی که رفت پشتم خالی شد. چرا خدا خوشبختی رو اینقدر دیر به من نشون داد و زود گرفت؟
رها دلداری داد: خیلی از مردم هیچ وقت طعم خوشبختی رو نمیچشن! خیلی از مردم در حسرت میمیرن. این سالها که خوشبخت بودی، آرزوی
خیلی هاست. الان خیلی چیزها داری که زمان زندگی با بابام نداشتی.
الان حداقل یک حقوق داری که مستقل باشی و نیاز به کسی نداشته باشی! حاجی و آیه یک خونه براتون گذاشتن که بی سقف نباشید! بچه ها هم که هر کدوم حقوق پدراشونو میگیرن و خرج زندگیتون لنگ نمیمونه! نگران بچه ها نباش! ما هستیم! سیدمحمد هم هست! این بچه ها امانت های مهم ما هستن.
زهرا خانم گفت: چند روزه گوشی زینب زنگ میزد و زینب جواب نمیداد.
نگران بودم که کی هست و چکار داره. دختر جوانه و آدم میترسه خب.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
امروزمان گذشت...
فردایمان را با گذشتت
شیرین کن...💝
ما به مهربانیت محتاجیم
رهایمان نكن...🌹
خدایا
شب ما را با یادت بخیر کن…💞✨
(قرائت سوره واقعه و نماز شب فرامش نشه
مارو از دعای خیرتون بهرهمند سازید🌿)
#شبتون_خوش
یا علـــے
『 @modafehh 』
•°🌱
سلام امام زمانم
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد)
شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث❄️☁️ امام علی (عليهالسلام): اظهار بى ميلۍ به ڪسى کہ به تو علاقه مند است سبب ڪاستى بهره تو د
#حدیث 💖🏷
پيامبر اکرم صلےاللهعلیهوآله :
اين دو عمـل چقدر باهم متفاوتند:
|⇦عملے كه لذتش میرود و عواقب سوء آن باقے میماند و
|⇦ عملے كه زحمتش میرود و اجر و پاداشش باقے است.
📚 حکمت121
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#خدا♥️
صبر داشته باش...
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#تلنگر🌵🔗
رفقا ...🗣
اینماهستیمکهاخروعاقبتمونرو
باکارهامونمشخصمیکنیم..
باگناهامون💔!
یااشکامونواسهظهور📜!
.
+تویاینراه!🚶♂
نهجنابحررویادتبره..
ونهابلیسوشمررو🖐🏻
.
حالاشمابایدانتخابکنی..
"یزیدی؟"
"یا حسینی!"⁉️
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#طب_سنتی
🔴چرا لبنیات برای دردهای مفصلی خوب نیست؟
✍یکی از باورهای غلط، مصرف زیاد لبنیات برای بهبود مبتلایان به دردهای مفصلی است
در صورتی که بیشتر دردهای مفصلی از مزاج سرد و تر پدید میآیند و با توجه به مزاج سرد و تر لبنیات، مصرف زیاد آن در این افراد نه تنها باعث کاهش درد نمیگردد، بلکه موجب شدت یافتن درد مفاصل میگردد
✔️ برای جبران کلسیم از انجیر و بادام درختی و خرما و…استفاده کنید
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
خدایا
فهمیده ام راه آسمان از درون من شروع میشود
از خلوت های تک نفره ام
از لحظاتی که خودم با خودم رودرواسی ندارم!
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_بیستم
دیروز روی میز گوشیشو گذاشته بود که زنگ خورد، دیدم محمدصادق!
نمیدونم با این دختر چکار داره که دست بردار نیست.
رها گفت: دلش گیره! کم کم باور میکنه! درسته اخلاق و رفتارش مورد پسند ما نیست، اما پسر بدی هم نیست. خودم با زینب صحبت میکنم.
حالا هم اشکهاتو پاک کن که بچه ها و صدرا برسن و ببینن مامان زهرامون گریه کرده، ناراحت میشن.
زهرا خانم اشک روی صورتش را با کف دستش پاک کرد و رها صورت مادر را بوسید.
زینب سادات از پشت تلفن به سیدمحمد گفت: بالاخره نامه رو داد. قبول کردن به صورت موقت مهمانم کنم برای تهران. امتحانات رو همینجا
میدم. ممنون عمو.
سیدمحمد گفت: نیاز به تشکر نیست عمو جون! وظیفه منه! میدونی خیلی برام عزیزی!
زینب سادات گفت: عمو!
سید محمد: جان عمو!
زینب سادات: چرا صدات خسته است؟
سیدمحمد: دیشب بیمارستان بودم، خواب بودم زنگ زدی.
زبنب سادات شرمنده شد: ببخشید. آخه دکتر فروزش میخواست با خودتون صحبت کنه.
سیدمحمد: دشمنت شرمنده عزیزم! اون فروزش شارلاتان هم میخواست من بدونم یکی طلبش هست! تو نگران این چیز ها نباش. داری حرکت
میکنی برگردی تهران؟
زینب سادات: نه عمو: باید برم سر خاک بابا مهدی و پدربزرگ، بعدش هم مامان و بابا و باباحاجی! یک سری هم به مامان فخری بزنم. بعدش میام. راستی عمو، اگه وقت کردی، یک وقتی برای ایلیا میذاری؟
سیدمحمد: چی شده مگه؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_بیست_یک
زینب سادات: همون احساس تنهایی و اینهاست. شما رو خیلی دوست داره. دیشب شنیدم به محسن میگفت دلم برای عمو محمد تنگ شده. به
محسن گفت که عمو بخاطر زینب میاد. میشه یک وقتی بذارید که با ایلیا برید بیرون دوتایی؟ مثل اون وقتا که بابا مامان بودن!؟
صدای سید محمد بیشتر گرفته شد: آره عمو! وقتمو خالی میکنم. شرمنده که حواسم نبود. خدا منو ببخشه که غافل شدم.
زینب سادات به میان حرف سید آمد: اینجوری نگو عمو! شرمنده نکن منو از گفتن این حرفها! شما هم کار و زندگی دارید! ایلیا یک کمی حساس شده.
سیدمحمد: متانت و حجب و حیای مادرت رو داری! عین مادرت درک میکنی همه رو و این ما رو همیشه شرمنده آیه کرده بود، الان هم شرمنده
تو! سلام منو هم به خانوادم برسون. انشاالله آخر هفته جور کنم بریم سرخاکشون که منم دلتنگم!
زینب تلفن را قطع کرد. سرش را به پشتی صندلی راننده تکیه داد و اندیشید » چقدر شبیه تو بودن سخت است! مادرم چقدر بزرگ بودی!
چقدر بهترین بودی؟! چرا من تلاشت برای بهترین بودن را ندیدم؟ انگار بهترین بودن در ذات تو بود. گویی تو زاده شده بودی تا بهترین باشی! تو
بدون تلاش مهربان بودی، بدون کوشش مهربانی می کردی، بدون درنگ بخشش میکردی. تو را خدا جور دیگری آفریده بود. تو را خدا شبیه فرشتگان آفریده بود. تو را خدا برای مهربانی آفریده بود. شبیه تو بودن سخت است مادر. آیه رحمت خدا بودن سخت است. آیه مهربانی خدا بودن سخت است. تو همیشه زیبا ترین آیه خدا بودی. «
همه خانه رها جمع بودند. جمعی که خیلی کوچک شده بود. امروز سیدمحمد، به دنبال ایلیا آمد. ایلیا غرق در شادی بود. چشمانش برق داشت وقتی به زینب سادات گفت: من و عمو داریم مردونه میریم بیرون!
مواظب خودتون باشید.
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
از ازل در طَلَبَت چشم تَرم گفت حسین
هرکجا بال زدم،
بال و پرم گفت حسین
مادرم داد به من درس محبت اما
من حسینی شدم از بس پدرم گفت حسین
شبتون حسینی 🌙
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی