#هر_روز_با_توسل
يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ،
يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ
يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ💚
@modafehh
📌چهارشنبه
ناهار:
باب الحوائج؛امام کاظم
(درود خدا بر او باد )
شام:
شمس الشموس؛امام رضا
(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
🌱شهـــید آقا مهدی باکری:
دنیا مثل شیشهای میماند،که یک دفعه
میبینی؛ از دستت افتاد و شکست…
#شهیدانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت7
رفتیم سمت اتاق آقای سهرابی
بعد از در زدن وارد اتاق شدیم
سارا: سلام
- سلام
سهرابی: سلام ،بلاخره تمام شد ؟
سارا یه لبخندی زد : بله ،تمام شد بفرمایید !
سهرابی: خسته نباشین
سارا: خیلی ممنون ،بیشتر زحمتاشو خانم یوسفی کشیدن
سهرابی: بازم ممنون،میتونین برین
سارا: فعلا با اجازه
از اتاق زدیم بیرون ،یه پفی کشیدیم و به هم نگاه کردیم
با هم گفتیم واااییی دیر شد
بدو بدو از پله ها رفتیم بالا
رسیدیم نزدیک کلاس هنوز نفس نفس میزدیم
سارا درو باز کرد
با دیدن استاد جدید خشکمون زد
سارا: واااییی آیه گندت بزنن ،افتادیم این ترم و
باورم نمیشد همون آقایی که صبح باهاش تصادف کرده بودم ،استاد جدیدمون بود
یعنی چند دقیقه هاج و واج نگاهش میکردیم
یه دفعه خودش گفت: شما واسه این کلاس هستین؟
من که لال شده بودم
سارا هم به تته پته افتاد
سارا: ب...بل....له ..
استادم یه لبخندی زد و گفت : بفرمایید
سارا هم چادرمو میکشید و همراهش داخل کلاس شدیم و
انتهای کلاس جایی نبود واسه نشستن که بریم بشینیم مجبوری جلو نشستیم ،دقیق رو به روی استاد
سارا هم از خجالت مقنعه و چادرشو میکشید جلو تر استادم شروع کرد به حرف زدن
استاد: فک کنم باید دوباره خودمو معرفی کنم
من هاشمی هستم استاد جدیدتون ،قبل از هر چیزی باید بهتون بگم ،من خیلی رو حضور و غیاب حساس هستم
بعد از من کسی حق وارد شدن به کلاس و نداره فقط یک بار اگه کسی غیبت داشته باشه حذف میشه
سارا: فک کنم میخواد با خاک یکسانمون کنه
- هیسسسس
یه دفعه یکی از ته کلاس پرسید: ببخشید استاد یعنی اگه کسی دم مرگم باشه نتونه بیاد هم اخراجش میکنین
بقیه بچه ها هم زدن زیر خنده ...
هاشمی: بله ،تو هر شرایطی که بودین ،باید بیاین کلاس
بلاخره کلاس تمام شد
سارا: پاشو آیه ،پاشو بریم عذر خواهی کنیم
- چرااا؟
سارا: به خاطر گندی که صبح زدیم،ولا اینی که من دیدم صد در صد ما رو این ترم میندازه
- بندازه ،به درک ،از خود راضی مغرور،ترم بعد با کریمی بر میدارم
سارا: اره اگه شهید نشه ،من که میرم ازش عذر خواهی میکنم،تو دوست داری نیا...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت8
با رفتن سارا منم وسیله هامو جمع کردم واز کلاس خارج شدم
داشتم از ساختمون خارج میشدم که سارا صدام زد
برگشتم دیدم کنار هاشمی ایستاده با دست اشاره میکنه که بیا
رفتم نزدیکشون
سارا: بازم ببخشید بابت امروز
هاشمی ( یه نگاهی به من کرد ) :
مهم نیست ،هر چی بود گذشت
بعد از کلی پاچه خواری کردن سارا از هاشمی خدا حافظی کردیم رفتیم سمت محوطه
سارا: میمردی تو هم یه کلمه حرف میزدی
- ولا اینجوری تو خوب جلو رفتی،دیگه حرفی واسه من نموند...
سارا: یعنی حناق میگرفتی یه عذر خواهی کنی
- واسه چی؟
مگه من زدم با ماشین بهش که عذر خواهی کنم
سارا: وااایی از دست تو آیه ،آخرش با کارات باید دوباره این درس و برداریم
- چه بهتر پایه امون قوی میشه
کلاسامون ساعت ۲ تمام شد از دانشگاه زدیم بیرون
یه کم پیاده قدم زدیم تا رسیدیم به یه پارک
سارا: راستی از آقا رضا چه خبر
- خوبه
سارا: چرا نمیان خواستگاری ،دیگه بچه نیستی که بزرگ شدی داری کم کم بوی ترشی میگیری ...
زدم به پهلوش: نه اینکه خودت الان چند دقیقه دیگه شوهرت میاد دنباله ت...
سارا: راستی با بچه ها میخوایم بریم کنسرت حامد زمانی میای؟
- نه حوصله ندارم
سارا: خوبه حالااااا،،نترس بابا با شنیدن صداش نظرت درباره آقا رضات عوض نمیشه...
- دیونه
سارا: خودتی،تو نیای منم نمیرم « بی تو هرگز»
- پاشو بریم خونه ،الان امیر مثل نکیر و منکر منتظرمه ....
سارا: آخییی، خوش به حالت که داداش داری ،ای کاش منم یه داداش داشتم
- ولا حاضرم دو دستی ببخشمش به تو یعنی یه کم پولم میزارم روش تقدیمت میکنم ،تو یکی از خوهرات و بدی به من ...
سارا: ععع دلت میاد ،داداش به این خوبی
- اهه ،خوبه حالا فاز احساسی نگیر پاشو بریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه چهل و ششم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه چهل و هفتم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
جـمـعـــــہ:
ناهار
امام حسن عسکری
(درود خدا بر او باد)
شام:
حضرت ولیعصر
(درود خدا بر او باد)
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
خطر ِ گرفتگی قلب . .
مراقب ِ قلبهاتون باشید :))
آیت الله کوهستانـے :
روزی میآید در فرداۍِ قیامت کھ
مردم دوست دارند به دنیا برگردند
و فقط یک " لا اله الا الله " بگویند
و بمیرند . . !
@modafehh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_اول چرا الغارات!!؟
آنچه افکار عمومی از حکومت امیرالمومنین در ذهن دارند سه جنگ مشهور حضرت با طلحه و زبیر معاویه و خوارج است این در حالی است که تمام این جنگها کمتر از نیمی از حکومت ۵ ساله حضرت را تشکیل میدهد و امیرالمومنین بعد از جنگ نهروان به مدت دو سال و نیم به حکومت ادامه دادند اما متاسفانه کمتر کسی از این دوران مهم مطلع است و کمتر به آن پرداخته میشود.
این سالهای روایت نشده از حکومت حضرت که به دوره غارات مشهور شده از جهاتی مهمتر و درسآموزتر از نیمه اول حکومت ایشان است و از قضا تناسب زیادی با شرایط و اتفاقات کنونی ما و منطقه دارد به همین دلیل است که این کتاب تنها کتابی است که سردار شهید سلیمانی به خواندن آن تاکید زیادی کرده است. کتاب حاضر تلخیص و ترجمه روان از کتاب معتبر و قدیمی الغارات است که به روایت این سالها میپردازد.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه چهل و هشتم قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
غمِ انتظار تو بردهام؛
به رَه خیآل تو مُردهام
قدمی به پرسش منگُشا؛
نفسی چو جان به بدن درآ ..
مهدینا💙
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#هر_روز_با_توسل
يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ
رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ
يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛💚
@modafehh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_دوم سفارش حاج قاسم چی بود؟
🥀سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:🥀
این کتاب الغارات را که قدیمیترین کتاب شیعه هست،
بخوانید؛
حتماً بخوانید؛
اگر آن را بخوانید،
امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت علی بن ابیطالب است، آگاهانهتر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه میکنیم ،
نظر میدهیم
و
دفاع میکنیم.
۱۳۹۷/۳/۱۷
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت9
یه در بست گرفتم رفتم سمت خونه
در و باز کردم بوی غذای مامان توی حیاط میپیچید کفشمو در آوردم گذاشتم داخل جا کفشی چشمم به یه کفش افتاد کفش بی بی بود از خوشحال پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم در خونه رو باز کردم
- بی بی جون. ،بی بی
مامان: چه خبرته دختر ،آرومتر
- بی بی کجاست ؟
مامان: سلامت و پشت در جا گذاشتی ؟
- ععع ببخشید سلام
مامان: بی بی تو اتاق تو خوابیده
- الهیی قربونش برم
دویدم سمت اتاقم در و آروم باز کردم
دیدم بی بی روی تختم آروم خوابیده
نزدیکش شدم
به دستاش بوسه زدم
که چشماشو باز کرد
- سلام بی بی جونم
بی بی: سلام به روی ماهت ،خسته نباشی
- خیلی ممنونم ، کی اومدین ؟
بی بی: صبح امیر اومد دنبالم ،منو آورد
- چه خوب شد که اومدین ،دلم براتون یه ذره شده بود
بی بی: الهی قربونت برم ،منم دلم برات تنگ شده بود،پاشو لباسات و عوض کن بریم یه چیزی بخوری !
- چشم
با رفتن بی بی لباسامو درآوردم ،لباسای خونه رو پوشیدم ،رفتم سمت پذیرایی ،کنار بی بی روی مبل نشستم
مامان: آیه ،پاشو بیا این سالادا دست تو رو میبوسه
- عع مامااان،،من تازه اومدم ،بزار یه کم پیش بی بی بشینم میام
مامان:دختر امشب عموت اینا میخوان بیان ،اون موقع که تو بخوای جدا شی از بی بی فک کنم نصف شب شده
- نمیشه صبر کنیم امیر بیاد ،وارد تره هااا
مامان: دختر اینجوری تو پیش میری ،هر کی ببرتت دو روزه برت میگردونه
بی بی: خیلی هم دلشون بخواد ،این دسته گل بشه عروس خونشون
با شنیدن این حرف لپام گل انداخت
همین لحظه در خونه باز شد و امیر وارد خونه شد
- بفرما مامان خانم ،اینم گل پسرت ،امیر جان آستینات و بالا بزن برو کمک مامان
امیر :سلام ،چی شده ؟
بی بی: سلام عزیزم
مامان: سلام ،خسته نباشی ، آیه پاشو بیا شب داره میشه
- ای بابا ، باشه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 10
بعد درست کردن سالاد رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم تو آینه داشتم خودمو نگاه میکردم که در اتاقم باز شد
امیر اومد داخل به دستاش نگاه کردم ببینم باز چیزی همراش نباشه
امیر: چیه ،نگاه نگاه میکنی
- ها،،هیچی ،کاری داری؟
امیر : میگم آیه
چند وقته میخوام باهام صحبت کنم
- در چه مورد؟
امیر: در مورد دوستت !
- هااااااا
امیر : چیه مگه چیزه بدی گفتم
- تو سارا رو کجا دیدی؟
امیر : آها پس اسمش ساراست
- یعنی تو اسمشم نمیدونستی؟
امیر : یه جور میگی اسمشو نمیدونستی که انگار روزی چند بار باهم میریم بیرون یا باهاش حرف میزنم
- بابا بیخیال،خل مشنگ تر از تو پیدا نمیشه ،حتمن میخوای بگی خوشت هم اومده ازش
امیر: اره
- واییی شوخی نکن،تو کی عاشقش شدی من نفهمیدم
امیر: ول کن این حرفا رو ،الان کمکم میکنی یا نه
- خیر
امیر: چرا؟
- حیف دوست من نیست که بیاد زن تو بشه
امیر یه دور چرخید : مگه من چمه
- یه دور دیگه بزن
( امیرم دوبار چرخید)
حالا که دقت میکنم ،خدا در و تخته رو عین هم ساخته ،یکی از یکی ....
( صدای زنگ آیفون اومد)
بریم مهمونا اومدن
امیر : عع پس تکلیف من چی میشه ؟
- هیچی،یه دور از روی درس تصمیم کبری بنویس تا بهت بگم ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام برای مادر یکی عزیزان که امروز فوت شدن ختم سوره تبارک(ملک) داریم
یاعلی بگید بسم الله 🖤🥺♥️
@khadem_sh