eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
📌سه شنبه ناهار: باقر العلوم؛امام محمد باقر (درود خدا بر او باد) شام: شیخ الائمه؛امام صادق (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 ⚔ جنگ جمل حدود چهار ماه بعد از بیعت مردم با امیرالمومنین ، و که از گرفتن پست و مقام در حکومت آن حضرت ناامید شده بودند ، به مکه رفتند و با ، همسر پیامبر دیدار کردند و نقشه جنگ با امیرالمومنین را ریختند. عایشه و طلحه و زبیر به و با حدود ۹۰۰ نفر از مکه به سمت بصره حرکت کردند تا در آنجا با طرفدارانشان همراه شوند و با امیرالمومنین بجنگند. (ع) نیز با حدود ۷۰۰ نفر از مدینه حرکت کرد و در ذی‌قار توقف کرد تا از سپاهیان حکومت اسلامی از شهر کوفه به آن حضرت ملحق شوند چرا که شهر کوفه محل استقرار نیروهای نظامی حکومت اسلامی بود. جنگ بین دو سپاه شروع شد و در این جنگ طلحه و زبیر و هزاران نفر از یاران آنها کشته شدند و امیرالمومنین پیروز شد. عایشه هم ابتدا به بصره و سپس از آنجا به مدینه فرستاده شد. امام علی بعد از به رفت و آن شهر را خودش قرار داد. @modafehh
📌چهارشنبه ناهار: باب الحوائج؛امام کاظم (درود خدا بر او باد ) شام: شمس الشموس؛امام رضا (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 ⚔ جنگ صفین با شروع خلافت امیرالمومنین تمام استاندارانی که توسط خلیفه سوم نصب شده بودند ، عزل شدند به جز دو نفر یکی که مالک اشتر واسطه شد تا امام علی او را بر باقی بگذارد و دیگری که به بهانه خونخواهی عثمان و مشروع نبودن حکومت امیرالمومنین حاضر به تحویل نشد. نامه نگاری‌ها و تلاش برای اینکه معاویه بپذیرد ولایت شام را تحویل دهد به جایی نرسید. در نتیجه سپاهیان امیرالمومنین تنها چهار ماه بعد از به سمت شام حرکت کردند و در منطقه با سپاهیان معاویه روبرو شدند و جنگ در ماه صفر سال ۳۷ هجری شروع شد و دو لشکر ۱۲ روز با هم جنگیدند. در شب آخر و پس از کشته شدن هزاران نفر ، یکی از منافقین لشکر امیرالمومنین خطبه خواند و گفت: اگر جنگ به این صورت پیش برود باعث از بین رفتن نسل عرب خواهد شد. زمانی که معاویه از این شکاف سپاه امام مطلع شد به پیشنهاد دستور داد قرآن‌ها را بر سر نیزه بزنند و از لشکر امام بخواهند که قرآن بین دو سپاه حکم و داور قرار بگیرد.این چنین شد که با وجود مخالفت امام بیشتر سپاه آن حضرت به حکمیت مایل شدند و نماینده سپاه امام و نماینده سپاه معاویه انتخاب شدند.بنابراین دو سپاه به سمت شام و کوفه برگشتن و قرار شد دو حکم در با هم دیدار کنند و بر اساس قرآن بین دو گروه داوری کنند.در نتیجه ی ساده لوحی ابوموسی امام علی از خلافت عزل و معاویه خلیفه گردید. @modafehh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت 11 وارد پذیرایی شدم ،چادررنگیمو روی سرم مرتب میکردم کنار در ورودی ایستادم که در باز شد و زن عمو و معصومه وارد خونه شدم در حالی که با زن عمو احوالپرسی میکردم چشمم به در بود و منتظر رضا ... معصومه نگاهی کرد به قیافه تابلوی من لبخندی زد معصومه: تو حیاطه داره با امیر صحبت میکنه لبخندی زدمو رفتم سمت آشپز خونه بابا و عمو هنوز نیومده بودن ،سینی چایی رو آماده کردم استکانا رو داخلش مرتب چیدم یه دفعه چشمم به پنجره افتاد رفتم نزدیک پنجره شدم و به امیر و رضا نگاه میکردم مامان : دنبال چیزی میگردی اون بیرون ؟ - هاااا...نه ..چقدر امشب ماه قشنگه تو آسمون مامان: آها ماه آسمون یا ماه زمین با شنیدن حرف مامان خجالت کشیدمو رفتم سمت سماور چایی رو داخل استکانا ریختم داشتم از آشپز خونه میرفتم بیرون که در خونه باز شد و امیرو رضا وارد خونه شدن رضا مثل همیشه خوشتیب و خوش لباس بود رضا : سلام مثل ندید بدیدااا که انگار صد ساله ندیده بودمش داشتم نگاهش میکردم - سلام امیر : خواهر من چاییت سرد شده هاا با حرف امیر فهمیدم باز دوباره گند زدم نمیدونم چرا هر موقع رضا رو میبینم خرابکاری میکنم چایی رو بردم گذاشتم روی میز که امیر زحمت دور زدنش و کشید بعد رفتم کنار معصومه نشستم معصومه اروم زیر گوشم گفت: راستی یه خبر خوب دارم برات نگاهش کردم : چی؟ معصومه: الان نمیتونم بگم تو جمع میترسم پس بیافتی ،بیشتر از این ضایع کنی با شنیدن حرفش متوجه شدم حرفش در مورد رضاست مچ دستشو گرفتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاقم در و بستم و نشستیم روی تخت - خوب بگو چیه خبرت؟ معصومه: اول یه نفس عمیقی بکش تا بگم حوصله جرو بحث و نداشتم و یه نفسی کشیدیم : حالا بگووووو معصومه: دیشب یواشکی شنیدم که مامان به بابا میگفت همین روزا بریم خاستگاری آیه واسه رضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸?🌸 💗💗 قسمت 12 با شنیدن حرفش چند لحظه ای تو شوک بودم معصومه : الووو ،خوبی؟ واایییی میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،شوهر ندیده... خندم گرفت از حرفش معصومه گونه مو بوسید و گفت: چند وقت دیگه میشی زنداداش خودم ،یه خواهر شوهر بازی سرت بیارررررم که نگوو زدم به بازوش :خیلی لوسی یه دفعه در اتاق باز شد امیر اومد داخل -ای خدااا ۲۷سالت شده هنوز یاد نگرفتی ،سرت و نندازی پایین بیای داخل امیر : خوبه حالا ،انگار اتاق رییس جمهوره ،بیاین عمو و بابا اومدن مامان صدات میزنه - باشه الان میام بعد چند دقیقه منو معصومه هم رفتیم تو پذیرایی ،رفتم نزدیک عمو شدم باهاش احوالپرسی کردم ،عمو پیشونیمو بوسید و با معصومه رفتیم سمت آشپز خونه مامان و زن عمو مشغول کشیدن غذا داخل ظرف بودن منم سفره رو برداشتم و رفتم سمت پذیرایی یه نگاهیی به امیر کردم - امیر جان بیا کمک امیر:آیه نمیشه نیام خودت بزاری - نخیر پاشو تنبل ،بدرد آینده ات میخوره امیر بلند شد و پشت سرش رضا هم بلند شد و سفره رو از من گرفت رضا: شما برین خودمون میزاریم - دستتون درد نکنه بعد از خوردن شام ،منو معصومه ظرفا رو شستیم و بعد با هم رفتیم توی حیاط روی تخت وسط حیاط نشستیم معصومه: خوشحالی نه؟ - از چی؟ معصومه: از اینکه قراره از ترشی در بیای - دیونه ،مگه من چند سالمه که همه فک میکنن ترشی شدم معصومه : به سن نیست که ،به بو هستش که بوی ترشیت تا خونه ما میاد .... میخواستم بزنمش که در خونه باز شد و امیر و رضا اومدن بیرون امیر : نگفتم این دو تا پینیکیو بیرونن معصومه : هر چی باشیم که از شما پت و مت که بهتریم با حرفش خندم گرفت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اکنون گلزار شهدا به نیابت از شما عزیزان 🌹🍂
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 ⚔جنگ نهروان زمانی که سپاه امام می‌خواست به کوفه برگردد عده‌ای از سپاهیان از کرده خود پشیمان شدند و یکدیگر را سرزنش می‌کردند که: چرا حکمیت را قبول کردند به همین علت وارد کوفه نشدند و به رفتند و درخواستشان از امام این بود که: باید با معاویه سریعا وارد جنگ بشویم اما امام قبول نمی‌کرد امام که حاضر نبود عهدی که معاویه بسته است را نقض کند می‌گفت: باید منتظر صدور حکم بمانیم بعدها به این گفتند. خوارج تا مدت‌ها به مخالفت با امیرالمومنین می‌پرداختند و حتی به امیرالمومنین که سخن آنها را نپذیرفته بود ، نسبت کفر می‌دادند. و گاهی خوارج به یاران امیرالمومنین و دوستان ایشان حمله می‌کردند و آنان را به قتل می‌رساندند مثلاً را به دلیل عدم برائت از علی(ع) گردن زده و شکم زن باردار او را دریده بودند. سپاه امام در حال اعزام مجدد به جنگ شامیان بود که یاران امام گفتند: نوامیس ما در کوفه به خاطر حملات در خطر هستند اول آنها را نابود کنیم سپس به جنگ شامیان برویم. در نتیجه سپاه امام راه خود را به طرف کج کرد. امام طبق معمول با آنها صحبت کرد و از آنها خواست از راهی که انتخاب کرده‌اند منصرف شوند در نتیجه اکثر آنها از جنگ کناره‌گیری کردند اما کسانی که باقی ماندند همگی به جز تعداد محدودی کشته شده‌اند. خوارج در عین حال که افراد بودند اما افرادی و بوده که عموما از ، و سپاه امیرالمومنین بودند. @modafehh