#از_شهید_بگو
درباره بدهی های خردش نسبت به کاسب ها حساس بود و همیشه آن ها را روی کاغذهای کوچکی می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود، من از آنها مطلع باشم و پرداخت شان کنم.
آن روز ناهار خیلی دیر آمد خانه. من باید می رفتم کلاس. گفت بگذار لباس هایم را عوض کنم و برسانمت. سوار موتور از کوچه که رد می شدیم، مغازه ای را نشان داد و گفت: عزیزم! به این مغازه پانصد تومان بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. پول خرد نداشتم. الان هم که بسته است. یادت باشد سری بعد که از اینجا رد شدیم، پرداختش کنیم.
گفتم: چشم! می نویسمش کنار بدهی های خرد که همه را یکجا پرداخت کنیم.
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم.✨
ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.»😅‼️
با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم.😌
حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند.‼️
آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم.😊❤️
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود.😊 اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد.
شب حضرت عباس (ع) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع).🥹
گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن✨
گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت.‼️
چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود.
همه جای بدنش ترکش خورده بود؛
مگر سینه اش که سالم سالم بود.😭 آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت:
این سینه هیچ وقت نمی سوزد.🥹😭❤️
✨@modafehh
#از_شهید_بگو
رفته بودیم فروشگاه محصولات فرهنگی امامزاده. ✨
تصمیم گرفتیم برای منزل جدید مان تابلویی از امام خامنه ای بگیریم. موقع حساب کردن، از فروشنده پرسید: «انگشتر درّ نجف دارید؟» نداشت.
از فروشگاه که بیرون آمدیم، انگشتانش را تا جلوی صورتم بالا آورد و گفت: «این انگشتر درّ نجف همیشه همراهمه.
شنیده ام هر کسی انشگتر درّ نجف همراهش باشد، روز قیامت حسرت نمی خورد.‼️
باید بروم این نگین را دو تکه اش کنم تا تو هم داشته باشی. دوست ندارم روز قیامت حسرت بخوری».❤️😊
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو ❤️
همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
زرخسار علی جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدارو شکر در راهت به خون افتاده ام بر خاک
وکفی بالعلم ناصرا🌱
حمید سیاهکالی مرادی✨❤️
۱۳۹۴/۸/۱۹
(شعر خود شهید حمید عزیز در اخر وصیت نامشون)🥺❤️
✨@modafehh
#از_شهید_بگو
یادم هست یه روز داخل سپاه برنامه بود و کیک میدادن به آقا حمید تعارف کردم برش داشت و رفت. موقع رفتن به خونه لباس معمولی داشت میپوشید ،کیک رو از داخل جیبش برداشت گذاشت داخل جیب کاپشنش....بعد گفت خوردن این کیک با اهل منزلم بالاترین خوشی برای من هست😊
یادمه هییت هم میرفتم باهاش دوتا شکلات برمیداشت و نمیخورد و میبرد تا با خانواده بخوره🌹🌹🌹🌹🌹🌹همیشه یاد خاطرات شهید آوینی میافتادم وقتی رفتارش رو میدیدم چون شهید آوینی هم تو خاطراتشون بود که هر چیزی رو بهشون تعارف میکردن میبردن تا با اهل منزلشون بخورن😔😔😔
آه که ما جامانده ایم....🌹🌹🌹شهدا شبیه هم هستن.
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد من گفتم دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه....
حمید آقا سریع گفتن نباید تقلب کنید مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
خودش میگفت بعضی وقتا ماموریت بودم و نرسیدم درس بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.....و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم😔
واقعا اون لحظه به نوع بینش حمید جان و تفکرش غبطه خوردم که اینقدر مراقب اعمال و ایمانش هست و مالش پاک پاک هست...
خوشابحالت رفیق نابم.❤️
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
"آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم :)
یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم
هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم 🥀🍂"
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
❣خاطره ایے از دایے شهید❣
دخترم وقتے بچه بود و به تازگے کلاس حفظ قران میفرستادیمش...یه شب خواب دیدم یه فرشته ایے اومد نزدیکم و بهم گفت ما دخترت رو انتخاب کردیم...
این خواب از یاد من رفته بود تا وقتے که داماد عزیز تر از جانم به شهادت رسید.. ناگهان به یاد این خواب افتادم...و گفتم سبحان الله از خواست و قدرت خداوند که روزے که دخترم رو وقتے بچه بود کلاس حفظ قران فرستادم این خواب رو دیدم و الان تو واقعیت شاهد به وقوع پیوستنش هستم ...که دختر من رو براے همسر شهید بودن انتخاب کرد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
همیشه در حال بدو بدو بود مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان میگفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن ‼️
فقط لبخند میزد همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و اینا بود ولی الان آرام آرام انگار که می دونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره 🥺❤️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو
خاطره ای از حمید آقا🌱✉
نماز باصفا میخوند.تو اتاق ارام و تاریک نماز میخوند سجدهای طولانی داشت دل از نماز نمیکند😊
ادبش عالی بود صداش هیچ وقت بلند نبود مهربان بود همه چیز رو برای همه میخواست جز خودمون...
مثلا اگه مغازه نزدیک خونه بسته بود سعی میکرد خرید نکنه و صبر کنه تا مغازه باز بشه چون میگفت همسایه هست و حق داره گردنمون 🌱
هیچ کس دست خالی از منزل ما نمیرفت اگه تقاضای کمک میکرد
مزار شهدا میرفت و حسابی با شهدا درد و دل میکرد🥺هر کس بهش ظلم هم میکرد باز با اخلاق و احترام باهاش برخورد میکرد💔
به مال حلال اهمیت میداد مراقب حق الناس بود مثلا از چراغ قرمز رد نمیشد تا ماشین ترمز کنه و باعث اصطحلاک ترمز بشه و بشه حق الناس‼️
مثل شهید باشیم🥀
شهید میشویم
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
🍃@modafehh
.
#از_شهید_بگو ❤️
_ وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد ((تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد...))😊
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد،،،
وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است...🍃
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
@modafehh
#از_شهید_بگو ❤️
گفتم: “حمید! به حرم حضرت زینب (س) رسیدی، من رو ویژه دعا کن.🥺
” گفت: “چشم عزیزم. اونجا که برسم حتماً به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود.😊
میگم که فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم.🥹 میگم وقتهایی که چشمات خیس بود و میپرسیدم چرا گریه کردی، حرفی نمیزدی، دور از چشم من گریه میکردی که ارادهٔ من ضعیف نشه.”✨
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو ❤️
------------
•
وقتۍ نوجوان بود و هییت تشکیل داده بودن... آقا حمیـد بہ همـراه برادر دوقلـۅش میرفتن کارگرێ تا با پولی که بہ دست میاوردن برای هییت وسیلہ بخرن.....خیلی به گستـرش هییت و ڪار فرهنگے علاقہمند بود.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
•
--------------
🍃@modafehh
#از_شهید_بگو ❤️
یه بار واسه نماز رفتیم نمازخونه دانشگاه. چون تعدادمون کم نبود تصمیم گرفتیم یه نفر از خودمون رو به عنوان امام جماعت انتخاب کنیم تا از ثواب جماعت بی بهره نباشیم.
اونجا همه از حمیدآقا رو انتخاب کردن ولی ایشون قبول نمیکرد و میگفت من لیاقتشو ندارم. بالأخره پس از کلی اصرار ایشون پذیرفتند و ما پشت ایشون نماز جماعت خوندیم.
نکته ای که بنده از نماز خوندنشون خوشم اومد و یاد گرفتم این بود که همیشه قبل بسم الله سوره حمد اعوذبالله من الشیطان رجیم میگفتند ...
.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🍃@modafehh