#خاطره ای از حمید اقا🍁
ایشان سال 1393 سه شب در معراج الشهدای خوزستان در نزد شهدای گمنام خوابیدند که همیشه جز بهترین لحظاتشان یاد می کردند.
همیشه عادت داشتند نمازشان را داخل اتاق تاریک و ساکت بخوانند .
همیشه برای نماز صبح صدای اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک به گوش می رسید محاسن زیبایشان خیس از اشک بود.
اولین بار که قرعه به نام ایشان در نیامد و اعزام نشد میگفت ای وای در شهادت بسته شد.
ایشان میگفت اگر قسمت من شهادت باشد من در قزوین هم انشاالله به آن میرسم.
@modafehh
#خاطره ای از حمید اقا🍁
یه بار واسه نماز رفتیم نمازخونه دانشگاه. چون تعدادمون کم نبود تصمیم گرفتیم یه نفر از خودمون رو به عنوان امام جماعت انتخاب کنیم تا از ثواب جماعت بی بهره نباشیم.
اونجا همه از حمیدآقا رو انتخاب کردن ولی ایشون قبول نمیکرد و میگفت من لیاقتشو ندارم. بالأخره پس از کلی اصرار ایشون پذیرفتند و ما پشت ایشون نماز جماعت خوندیم.
نکته ای که بنده از نماز خوندنشون خوشم اومد و یاد گرفتم این بود که همیشه قبل بسم الله سوره حمد اعوذبالله من الشیطان رجیم میگفتند ...
.
#کانال_رسمی_شهید
@modafehh
#خاطره ای از حمید اقا💜
حمید اقارابنده ازبدوتولد میشناشم چون مادرشون دخترخالمه همیشه بهم میگفتیم پسرخاله من درگوش حمیداقاوبرادرش اذان واقامه گفتم برادرهای دوقلوی بهم شبیه بودند بقدری شباهتشان زیادبود که فامیل برایشان سخت بود بدانند کدام حمیدوکدام سعید هست ولی من همیشه تشخیص میدادم خاله ام ودختر خاله ام که مادر بزرگوارشهید هست می فرمودند شماچگونه تشخیص میدهید الان هم مادرشهید یادش هست همیشه این نکته رایاد اوری میکند بچه های دخترخاله ام همگی مومن ومودب هستند اینو همه فامیل میدانند حمید اقاگل سرسبدبودند پدربزرگوارشهید هم ازهم رزمان زمان جنگ مابودندحمیداقامتولدبعدازجنگ بودند واقعاحمید اقابهترین بودند خداانتخابش کردونزدخودش برد این جهان برایش کوچک بود،
رازتشخیص رابعدازشهادت حمید اقابه مادرش عرض کردم گفتم یادتون هست به حمیداقامیگفتم نوربالا میزنی واقعاحمیداقانوربالا میزد بالای پیشانی کنارابرویش همیشه نورانی بود
راوی: از اقوام شهید🌷
@modafehh
#خاطره ای از حمید اقا💜
حمید اقارابنده ازبدوتولد میشناشم چون مادرشون دخترخالمه همیشه بهم میگفتیم پسرخاله من درگوش حمیداقاوبرادرش اذان واقامه گفتم برادرهای دوقلوی بهم شبیه بودند بقدری شباهتشان زیادبود که فامیل برایشان سخت بود بدانند کدام حمیدوکدام سعید هست ولی من همیشه تشخیص میدادم خاله ام ودختر خاله ام که مادر بزرگوارشهید هست می فرمودند شماچگونه تشخیص میدهید الان هم مادرشهید یادش هست همیشه این نکته رایاد اوری میکند بچه های دخترخاله ام همگی مومن ومودب هستند اینو همه فامیل میدانند حمید اقاگل سرسبدبودند پدربزرگوارشهید هم ازهم رزمان زمان جنگ مابودندحمیداقامتولدبعدازجنگ بودند واقعاحمید اقابهترین بودند خداانتخابش کردونزدخودش برد این جهان برایش کوچک بود،
رازتشخیص رابعدازشهادت حمید اقابه مادرش عرض کردم گفتم یادتون هست به حمیداقامیگفتم نوربالا میزنی واقعاحمیداقانوربالا میزد بالای پیشانی کنارابرویش همیشه نورانی بود
راوی: از اقوام شهید🌷
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#قسمتی_از_وصیت_نامه #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی: [آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمیها و
#خاطره ای از حمید اقا 🗒
حمید اقارابنده ازبدوتولد میشناسم چون مادرشون دخترخالمه همیشه بهم میگفتیم پسرخاله من درگوش حمیداقاوبرادرش اذان واقامه گفتم برادرهای دوقلوی بهم شبیه بودند بقدری شباهتشان زیادبود که فامیل برایشان سخت بود بدانند کدام حمیدوکدام سعید هست ولی من همیشه تشخیص میدادم خاله ام ودختر خاله ام که مادر بزرگوارشهید هست می فرمودند شماچگونه تشخیص میدهید الان هم مادرشهید یادش هست همیشه این نکته رایاد اوری میکند بچه های دخترخاله ام همگی مومن ومودب هستند اینو همه فامیل میدانند حمید اقاگل سرسبدبودند پدربزرگوارشهید هم ازهم رزمان زمان جنگ مابودندحمیداقامتولدبعدازجنگ بودند واقعاحمید اقابهترین بودند خداانتخابش کردونزدخودش برد این جهان برایش کوچک بود،
رازتشخیص رابعدازشهادت حمید اقابه مادرش عرض کردم گفتم یادتون هست به حمیداقامیگفتم نوربالا میزنی واقعاحمیداقانوربالا میزد بالای پیشانی کنارابرویش همیشه نورانی بود
راوی: از اقوام شهید🌷
•°| @modafehh |°•
#خاطره از شهید .
منو حمیدآقا باهم تو یه دانشگاه و کلاس بودیم. از اونجایی که منو حمیدجان و سیدجواد نسبت به بقیه مذهبی تر بودیم دوستای خوبی واسه هم شده بودیم. و همیشه توی انتخاب واحد باهم درس برمیداشتیم.
یه روز توی یکی از کلاس ها حمیدآقا کنفرانس داشت .
ایشون کنفرانس رو با آیه ای از قرآن شروع کرد و خیلیا خندیدن و جو کلاس رو متشنج کردند که هرکی جای ایشون بود استرس میگرفت
ولی حمیدآقا با تمام خونسردی کنفرانس رو ادامه دادند. گویی که همون آیه قرآن چنان آرامشی بهش داده که این چیزها واسش مهم نبود.
ایشون کنفرانس رو به خوبی ارائه دادند و بهترین نمره رو هم گرفتند...
.
@modafehh
#خاطره از #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🌹
منو حمیدآقا باهم تو یه دانشگاه و کلاس بودیم. از اونجایی که منو حمیدجان و سیدجواد نسبت به بقیه مذهبی تر بودیم دوستای خوبی واسه هم شده بودیم. و همیشه توی انتخاب واحد باهم درس برمیداشتیم.
یه روز توی یکی از کلاس ها حمیدآقا کنفرانس داشت .
ایشون کنفرانس رو با آیه ای از قرآن شروع کرد و خیلیا خندیدن و جو کلاس رو متشنج کردند که هرکی جای ایشون بود استرس میگرفت
ولی حمیدآقا با تمام خونسردی کنفرانس رو ادامه دادند. گویی که همون آیه قرآن چنان آرامشی بهش داده که این چیزها واسش مهم نبود.
ایشون کنفرانس رو به خوبی ارائه دادند و بهترین نمره رو هم گرفتند...
『 @modafehh 』
🌹شهید حاج احمد متوسلیان🌹
یکی میگفت:
"تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم میخواست حاج احمد را ببینم.همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه میرفتم، صحنهٔ عجیبی دیدم!
در میان آن سکوت و خلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچه ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت میزدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرف های ناهار بچه های قرارگاه را میشست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست."
#خاطره
『 @modafehh 』
✍️ #خاطره
آنقدر سجده های حمید آقا طولانی بود که همیشه برام سوال بود که تو این سجده های طولانی چی میگه به شوخی میگفتم بسه دیگه بزار خدا یه کم هم وقت داشته باشه برای بقیه بزاره حمید آقا هم لبخند میزد و چیزی نمیگفت حالا میفهمم که با خدا چه دلبری هایی میکرده که خدا هم طاقت دوریش رو نداشت و زود اونو برد پیش خودش
این حرفو خیلی بهش میزدم یادش بخیر
📝روایت از برادر شهید🌷
#شهیـد_حمید_سیاهکالی_مرادی
『 @modafehh 』
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
🌺 یک تجربه گر مرگ، در مشاهداتش، پیرامون تاثیر مهم تذکر دیگران و #امر_به_معروف برای اتمام حجّت گناهکاران می گوید...
[یادگیری: به تجربهٔ نزدیک به مرگ NED میگویند]
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
در گردان سیدالشهدا بودیم و او قسمت فاوای گردان بود یعنی بیسیمچی گردان بود . روزی نمی شد که به کنارش نروم و از حالش جویا نشوم . چون عاشق خودش و شعرهایش بودم .بسیار زیبا شعر می گفت در وصف ائمه اطهار و حضرت آقا . میرفتم کنارش و از شعرهایش برایم می خواند. بعد از شهادتش چند باری پیگیر شعرهایش بودم تا به چاپ برسد ولی نشد .خاطره
#خاطره از_شهید از زبان_ رفیق _و همکارشان 🌹🍃