eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.5هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
108 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
anjavi - komeil.mp3
زمان: حجم: 859.6K
‍ ‍ 😃 _ 🎤 جبهه و مداحی 🎼 وقتی شهید جلیل گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😃 @modafehh
anjavi - 2 damee.mp3
زمان: حجم: 376.6K
‍ ‍ 😃 _ 🎶 جبهه و مداحی 🎤 ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... 🌹🎊 عید شما مبارک🎊🌹 @modafehh
anjavi_haji.amini.mp3
زمان: حجم: 3.5M
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 😃 🥳 جبهه و شوخی خاطرات طنز در راهیان نور 💦 حاج آقا امینی رو با عبا و عمامه و ...ساعت ۲ نصف شب انداختنش تو آب 😱 🌹🎊 عید شما مبارک🎊🌹 @modafehh
anjavi - man agha.mp3
زمان: حجم: 170.1K
‍ ‍ ‍ 😃 🎤 جبهه و مداحی 🎼 ای زاده زهرا بیا، ای یوسف دلها بیا، آقا بیا آقا بیا ... 🌹🎊 عید شما مبارک🎊🌹 @modafehh
anjavi - semnan - somnan.mp3
زمان: حجم: 435.1K
‍ ‍ ‍ ‍ 😃 ♻️ هر شهری میرم برای شهدای آن شهر دعا می کنم "امام عزیزمون، شهدامون، شهدای سُمنان..." 😳😂😂 @modafehh
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان علامه جعفری رحمت الله (گفت:عجب خری هستی!! ) ‌‎••••❈✿🌹✿❈•••   @modafehh ••••❈✿🌹✿❈••••
💕 🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران می‌گويد روزی دوستم به من گفت : "غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می‌گرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕 🌺 مثل این ڪه مـی‌خواستی یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔 🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه می‌ڪنی.» 🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁 🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم «مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمی‌دونستم!» و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ... 《شهیـــــد مصطفـــــیٰ چمـــران》 ‌‎••••❈✿🌹✿❈•••   @modafehh ••••❈✿🌹✿❈••••
•😅♥️• 😆 یه نفر نام خانوادگیش: “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ” ﺑﻮﺩﻩ! ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، بنده خدا ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ! ✋️ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ 👮 همه ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ … 😂 ••✾ @modafehh ✾••
شهید سیاهکالی 🌿 ‍ 🕊 او رفت و من جا ماندم.. اصلا باور نمیکردم این قضیه تکرار شه... جمعه شب بود . میخواستیم بریم هیئت رفتم جلوی در منزلشون زنگ رو زدم، از خونه بیرون اومد و موتورش رو هم آورد. یه کلاه کاسکت داشت که همیشه موقع موتور روندن رو سرش میذاشت اونو رو سرش گذاشت و بندش رو بست . موتور رو روشن کرد و گفت سید بشین بریم! تا اومدم بشینم ترک موتورش،گازشو گرفت و رفت . فکر کرده بود من سوار شدم و ترکش نشستم از پشت هرچی صداش کردم صدامو نشنید و رفت . من هم میخندیدم و دنبالش راه افتادم قدم زنان و به رفتنش فقط نگاه میکردم رسید سر کوچه و داخل خیابون شد رفت داخل یه خیابون دیگه یه مسیر قابل توجهی رو طی کرد حالا باهام کار داشته، چندبار صدام زده و صدایی نشنیده و بالاخره برگشته بود و دیده بود که نیستم مسیر رفته شده رو برگشت و به هم رسیدیم... بدون اینکه چیزی به هم بگیم فقط خندیدیم . بهش میگفتم یعنی حمیدجان شما احساس نکردی کسی اصلا ترک موتورت نشسته یا نه؟ جوابش فقط خنده بود... °باورم نمیشه که این موضوع دوباره تکرار شد . اون رفت و من باز جا موندم...° راوی: دوست شهید 🌷🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
😂 چهار جمله که حوا نمی تونسته به ادم بگه🤫 1-آدمت می کنم🤨🔫 2- از شوهر مردم یاد بگیر😒💔 3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم 😃✨ 4- میرم خونه مامانم😐😂😂😂 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🤣 😅 محمدرضا داخل سنگر ⛺️ شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت: «آخرش نفهمیدم کجا بخوابم؟! هر جا می خوابم مشکلی برام پیش میاد.😑 یکی لگدم میکنه ☹️. یکی روم میفته. یکی...» 😫 از آخر سنگر داد زدم: «بیا این جا. این گوشهٔ سنگر. یه طرفِت من و یه طرفتم دیوار سنگره. کسی کاری به کارِت نداره. منم که آزارم به کسی نمی رسه».😁 کمی نگاهم کرد و گفت: «عجب گفتی! گوشه ای امن و امان 👏🏻. تو هم که آدم آروم و بی شرّ و شوری هستی»😊 و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر. 😴 خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش. منم خوابیدم و خوابم برد.🤭 خواب دیدم با یه عراقی 👾 دعوام شده. عراقی زد تو صورتم.😑 منم عصبانی شدم. دستمو بردم بالا و داد زدم: یا ابوالفضلِ علی! و بعد با مشت، محکم کوبیدم تو شکمش.👊🏻 همین که مشتو زدم، کسی داد زد: یا حسین! از صداش پریدم بالا. 😰 محمدرضا بود. هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می کرد و می گفت: «کی بود؟! چی شد؟!» 😧 مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند: 🤦🏻‍♂«نترس کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت».😂 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی