فیلمِ آخرین شبِ قدرِ آقا محسن حججی رو تو پیج خانومش دیدم:)
زار میزد و گریه میکرد...
شالِ مشکیش رو صورتش ...
شونه هاش میلرزید...
هق هق اش بلند شده بود...
ببین چی گفت و چی بُرد که میونِ اون همه جمعیت تو حرمِ امام رضا ،
این یدونه گلچین شد!
شد عزتِ ایران و ایرانی ..
این یدونه سَری تو سرا شد...
رفیق
گرفتی چی میگم؟
بقول حاج حسین، انقطاعی گریه کنین...
این زنجیر نفس که گرفتارت کرده رو امشب قطع کن..
این بندِ نافِ ۲نیارو امشب بِبُر...
بیین چیا بهت میدن:)
امشب خیلیا شهادت شون امضا میشه..
میشن جزوی از شهدای سال ۱۴۰۰:)
حالا به اسمِ
مدافعِ وطن..
مدافعِ حرم...
مدافعِ مردم..
مدافعِ حجاب...
گرفتنیه:) بگیر !
امشب بگیر ...
#التماس دعا
@modafehh
💔به جای قهر کردن باید
مشکل را شناخت
علت آن را یافت
و راه حلی برای آن پیدا کرد
❤️تا جایی که می توانید
نگذارید قهرتان طولانی شود
این ناراحتی پنهانی که در درون ما به وجود آمده
بعدا برای ما دردسر می آفریند.
#پس_از_ازدواج
💝 @modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نــود_پنـج
_باید سریعتر جمع وجور کنیم که بریم. زودتر برسیم تهران بهتره؛ باهلیکوپتر انتقالش میدیم که زود و راحت برسه، این کارا برای محمده؛
صدرا هم بمونه بعد از انجام کارا با هواپیمایی، قطاری، چیزی بیاد...
تا با زن و بچه راه بیفتیم طول میکشه، بهتره بریم، زودتر حرکت کنیم!
مسیح گفت:
_باشه! بریم؛ اما به محمد بگو هرچی شد بهمون زنگ بزنه، هنوز تو اتاق عمله.
ارمیا دست روی شانهی برادرش گذاشت:
_توکلت به خدا باشه!
مسیح نگاه گنگش را به ارمیا دوخت و لبخند روی صورت ارمیا که اطمینان میداد که انتخاب خوبی کردهای برادر!
مسیح کالفه دست روی صورتش کشید و گفت:
_خدا بخیر بگذرونه!
************************
وقتی وارد بزرگراه گرمسار شدند، همه خسته بودند. محمد اطالع داده بود که عمل تمام شده و کارهای انتقال و گرفتن هلیکوپتر انجام شده و
حرکت کردهاند. صدرا به شکایت رسیدگی کرده و با یکی از دوستانش که در مشهد وکالت میکند صحبت کرده بود که پیگیر کارها باشند؛ آنها هم
تا ساعتی دیگر برای تهران پرواز داشتند.
عجب ماه عسلی شده بود این ماه عسل... عجب زیارتی شده بود این زیارت... خدایا دیگر چه قصهای را شروع کردهای؟! چقدر شبیه آن سفر
شمال شده بود که سیدمهدی رفت و ارمیا آمد...
**************************
مریم که هوشیار شد، درد داشت؛ چشمانش باز نمیشد و صورتش میسوخت؛ قفسه ی سینهذاش درد داشت و شکمش میسوخت... درد داشت و یاد مادر و بچهها بود. محمدصادقش چه می کرد؟
زهرای کوچکش کجا بود؟ چقدر خوابیده بود؟غذا چه میخوردند؟ باید برایشان .......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نــود_شش
غذا میپخت؛ باید به حاجی یوسفی کمک میکرد! چرا اینقدر درد داشت؟ چه شد آن روز در کوچه؟
ناله ای از دهانش بیرون آمد که صدای زنی را شنید:
_مریم جون، به هوش اومدی عزیزم؟ درد داری؟
مریم به سختی گفت:
_آب...
خودش هم نفهمید که صدایش را شنیده و فهمیده بود چه میگوید یا نه اما چند قطره آب در دهانش ریخته شد.
هوشیاری اش بالاتر می آمد و دهنش به کار افتاده بود. سعی میکرد با بیحالی کنار بیاید و زودتر هوشیار شود. به سختی مغزش را بیدار نگه داشته و سعی میکرد موتورآن را روشن کند.
مریم: تو کی هستی؟
-من سایه ام! منو یادت میاد؟
مریم: سایه؟
ُ _آره! خونه حاج آقا یوسفی؛ اون شب تب کرده بودی، برات سرم کردم، یادت میاد؟
مریم: یادمه، چیشده؟ چرا چشمام بسته ست؟
_الام دکتر میاد باهات صحبت میکنه!
مریم: درد دارم!
_الان بهشون میگم!
صدای پا آمد و بعد دری که باز و بسته شد. خدایا چه شد؟ ذهنش بهترفعالیت میکرد و خاطرات به ذهنش میآمد. زنانی که به او حمله کردند،
حرف هایشان، کتک هایی که خورده بود و در آخر دستی که موهایش را کشید و چیزی که بر صورتش ریخته شد و سوزش عجیب صورتش...
خدایا...
چه بر سرش آمده بود؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
🌹اعمال مشترک #شب_قدر
شب قدر به یاد شھید حمید سیاهکالی
مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید 🌹
الهی آن شب که همه قرآن به سر می کنند ما را توفیق بده قرآن را به دل کنیم.
#التماس_دعا
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
←دعای روز نوزدهم #ماه_مبارك_رمضان 📖→
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الى الحَقّ المُبین.
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
#نماز_اول_وقت 💫
امام صادق(ع) فرمودند:
«خیر، هر انسانی گرفتار سهو در نماز می شود و لیکن مراد این است که نماز می خواند، ولی آن را در اوّل وقتش نمی خواند»
(وسائل الشیعة، ج 4، ص 114)
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
صفحه اینستاگرام #رهبر_انقلاب برای اولین بار تایمر گذاشته!
سخنرانی بسیار مهم رهبری را همه مردم ایران گوش کنیم.
🔺این سخنرانی ساعت ۱۸ روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ به صورت زنده از شبکههای سیما و سایت و حسابهای Khamenei.ir در شبکه های اجتماعی پخش خواهد شد.
💻 @modafehh
#طنز_جبهه 😂
رزمندهای تو جبهه
بی سیم میزنه میگه :
من حدود ۵۰۰ تا عراقی
دستگیر کردم
سریع بیاین ببرینشون ...
پشت بیسیم گفتن خودت بیار...!😁
گفت:نه شما بیاین اینا نمیذارن من بیام😅😅
#اللهمعجلولیڪالفرج💚
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
#قسمتیازوصیتنامه
••♥🌸-----------🌸♥••
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمیها و بی بصیرتیهای برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنههای حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر .
وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است.
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 واکنش صریح و جدی رهبر انقلاب به صوت ظریف
برخی حرفها تکرار اظهارات دشمنان است. رسانه های دشمن این حرف ها را پخش کردند.
آمریکاییها از نفوذ ایران در منطقه به شدت ناراضی هستند. از شهید سلیمانی ناراحت بودند به خاطر این موضوع.
در هیچ کجای دنیا سیاست خارجی توسط وزارت خارجه تعیین نمیشود و وزارت خارجه فقط مجری است. در کشور ما هم همینطور است. نباید جوری حرف بزنیم که انگار سیاست کشور را قبول نداریم.
#بیانات_رهبر
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نـود_هفت
ترس و اضطراب ضربان قلبش را بالا برده بود؛ در که باز شد صدای اعتراض دکتر بلند شد:
_چرا اینجوری میکنی؟ ضربان قلبت چرا اینقدر بالاست! خانم چی بهش گفتی؟
صدای سایه آمد:
_هیچی؛ من حرفی نزدم!
مریم: اون چی بود ریختن رو صورتم دکتر؟ چرا چشما و صورتم بسته ست؟ چه بلایی سرم اومده؟
دکتر: یه آرامبخش براش تزریق کنید؛ ضربان قلبش خیلی بالا رفته، یه کم آروم باش! چیزی نیست، به موقع رسوندنت بیمارستان! صورتتم بسته ست چون روی صورتت جراحی پلاستیک انجام دادیم؛ نگران نباش! ده روز از اون روز گذشته! بدنت رو به بهبوده و دیگه مشکلی نیست!
آرامبخش در رگهایش که جریان یافت دوباره ذهنش به تاریکی رفت و صداها دور و دورتر شد...
صدا میآمد. هنوز تاریکی بود اما صداها همه جا بود. در سمت چپ، راست، دور، نزدیک، همه جا بود. صدای نالهای آمد که گویی از دهان خودش بود.
-انگار بیدار شده!
-آره؛ مریم خانم، بیدارید؟
_کی اینجاست؟
_سایه ام! ساعت ملاقاته و کلی ملاقاتی داری؛ محمد هست، آیه، رها، همسراشون، آقا مسیح و آقا یوسف، همه هستن!
ِن مریم، مسیح نگاهش به آن باندپیچی
در تاریکی چشما هایی بود که تا ساعاتی دیگر باز میشد و دل در دلش نبود برای آثار باقی مانده ی آنهجوم ناجوانمردانه!
حاج علی استکان چایش را در دست گرفت و لبی تر.....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نــود_هشت
_چه سفر پر دردسری؛ اما باباجان، من از تو انتظار بیشتری داشتم.
اینجا جلوی شوهرت بهت میگم، کاری نکن که من و سیدمهدی شرمنده و سرافکنده بشیم.
ارمیا به دفاع از آیه ی این روزهایش برخاست:
_نه پدرجون، تقصیر من بود. شرایط برای آیه خانوم سخت بود و بهش فشار اومد. من پیش سیدمهدی شرمنده شدم. حال اون روز آیه خانوم و زینب جانم به خاطر درست مدیریت نکردن من بود؛ پیش شما و سید رو سیاه شدم.
ارمیا سرش را پایین انداخت و با پشت دست صورت غرق در خواب زینبش را نوازش کرد.
رها دست آیه را در دستش گرفت:
_دنبال مقصر نکردید؛ الان حال زینب مهمه. شما هر مشکلی با هم دارید، یار کشی نکنید. زینب بچه ایه که پدر نداشته و الان داره با پدرش
پازلذهای خالی شخصیتش رو پر میکنه. زینب رو وارد بازی "بچه ی تو، بچه ی من" نکنید. آیه جانم، همینطور که همه چیز تو سیدمهدی بود،
الان همه چیز زینب آقاارمیاست.
درسته نمیتونی فراموشش کنی، ما هم
نمیخوایم فراموش کنی، اما زندگی کن آیه! سیدمهدی تو رو گذاشته تا آینده رو بسازی، نه اینکه زندگی نازدونه و عزیزکرده اش رو خراب کنی؛ تو خودت راضی شدی، دلیلش هم مهم نیست! تو ذهنت بهونه نیار و رفتار اشتباهت و توجیه نکن، اگه واقعًا به خاطر زینب راضی شدی، الان به خاطر خودت زندگی کن! آیه عاشقی کن... دوباره جوونه بزن و سبز شو... آیه، عزیز دلم، سیدمهدی هم به این کارت راضی نیست.
آیه با پر چادر گلدارش، اشک چشمانش را ربود، نفس گرفت و گفت:
_دیشب مهدی اومد به خوابم.
ارمیا لب گزید و زیر چشمی به آیه اش نگاه کرد. دلش میخواست دست های همسر کمی بیوفا شده اش را بگیرد و بگوید "اشک نریز.....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
#حسیݩآرامجانم ♥️°
غم های مرده در دل
ما زنده ڪرد هجر
گويا شب فراق تو
روز قيامٺ است...
#شبتونڪربلایی🌙°
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
•°🌱
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
مـنسـخـتنـمےگـیـرم
سختاست؛جهانبےتو
#ادرڪنی...
#اللهمعجللولیڪالفرج♥️🌱
#اللهم_ارزقنا_کربلا
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
#خدا 💫
#تلنگر #شهیدانه🌱
میگفت↓
اگهطالب شهادت باشۍ!
یڪ نگاه حرامممکناست سالها؛
تورااز شهادت دورڪند..
وگفت↓
منحرفهاۍ لغو و بیهوده را
ڪمتر از لقمهۍ حرام نمیدانم
میگفت↓
فڪر ڪارباطل و حرام
حتۍاگرانجامهمنداده باشیم!
بهپاۍمانثبت خواهد شد
🕊شهدا حلال کنید ڪه حرام کردیم
جبهههاۍنور اڪسیژن است برایما،
غرق شدگان نَفَس ڪم آورده ...
شهدا شرمنده ایم
#شهید_بابک_نوری
#اللهمعجللولیکالفرج
#امامزمان
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
∞🍁🍁🍁∞
توصیههاے #رهبر درباره #شب_قدر
١_با آمادگے معنوے وارد قدر شوید.
٢_ساعات لیلةالقدر را مغتنم شمارید.
٣_از رزائل مادے خود را دور ڪنید.
۴_بهترین اعمال در این شب دعا است.
۵_به معانے دعاها توجه ڪنید.
۶_با خدا حرف بزنید.
٧_از خدایے متعال عذرخواهیے ڪنید.
٨_دلهایتان را با مقام والاے
امیرالمومنین آشنا ڪنید.
٩_به ولے عصر، ارواحنا فداه، توجه ڪنید.
١٠_در آیات خلقت و سرشت انسان تامل ڪنید.
١١_برایے مسائل کشور و مسلمین دعا ڪنید.
١٢_حاجات خود و مؤمنین را از خدا بخواهید.
#التماسدعا
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #شب_قدر
#امام_علي
#ماه_مبارك_رمضان
حیدر حیدر اول و آخر حیدر💚
- ونجواۍِڪوثر زِ بطنِخانھ علۍ؏
امشبواینسحر
بھگوشمیرسد !🥀 . . .
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
[الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَحْلُمُ عَنِّی
حَتَّى کَأَنِّی لاَ ذَنْبَ لِی ...
میگه که،
قربون اون خدایی برم که هرچی به حرفش گوش نمیدم، هرچی خلاف میلش عمل میکنم، هرچی دلشو میشکونم، بازم یه جوری باهام رفتار میکنه، یه جوری بُردباری میکنه انگار نه انگار کاری کردم؛ بازم میگه آقربونت برم بیا پیش خودم...
•ابوحمزه ثمالی
#توچنینخوبچرایی
پن: خدایا سربهراهمون کن
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_نــود_نـه
جانکم!بخواهی میروم، جوری که انگار از مادر زاده نشده ام" اما دریغ که نه اجازه ی گرفتن دستهایش را داشت و نه توان رفتن از زندگی اش را.
حاج علی افکارش را برید:
_خیر باشه بابا جان!
آیه: خواب دیدم مهمون داریم و کلی غذا درست کردم و سفره انداختم؛
همه بودن. وسط اون شلوغی، دیدم سیدمهدی دست آقا ارمیا رو گرفت وبرد اتاقمون.
من تو پذیرایی ایستاده بودم اما اونا رو میدیدم. دیدم که آقا ارمیا سیدمهدی کلاه کج سبزش گذاشت سر اقا آرمیا و اسلحه شم داد
دستش. بعد زد رو شونه ش و گفت یا علی! لبخند زد و از خونه رفت بیرون.
حاج علی لبخندی زد و گفت:
_خودت تعبیرشو میدونی بابا جان؛ سیدمهدی هم تو رو دست آقا ارمیا سپرده و رفته؛ البته وظیفه ی حفاظت از حرم هم با شماستا، آیه دار شدی،
حرم یادت نره.
ارمیا لبخنِد شرمگینی زد:
_حاجی من هرچی دارم از عمه جان دخترمه! هرچی دارم از حرم دارم.
شرمنده ی لطف و َکرِم بی انتهای این خاندانم؛ از بی بی جانم گرفته تاسیدمهدی و زینب سادات.
حاج علی لبخند زد به این همه اعتقاد و خلوص نیت این َمرِد پسرِی نوهی عزیز کرده اش را!
شده اش که عنوان دامادی داشت و پدر
زهرا خانوم بحث را عوض کرد:
_حالت تکلیِف اون مادر و دختر چی میشه؟
حاج علی: نمیدونم؛ باید خوِد مریم خانوم باشه تا بشه درباره ش تصمیم گرفت.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صــــد
ارمیا: پدر جان، وسط این تصمیما یه مسیح ما فکر کنید،داداشم التماس دعا از شما داره! علی که باشی، دست همهذی یتیم ها به دامانت میشه. پدری کنید برای برادِر بی پدرم!
محبوبه خانم: من میخوام براش مادری کنم؛ فخرالسادات برای شمامادری کرد و دامادت کرد، حاال نوبت منه. میخواستم اول با رها جانم
صحبت کنم و بعد بگم اما دیگه حرفش شد، همینجا میگم؛ رها جان
مادر، من نظرم بود شما بیاین پایین پیش من، و اون بالا رو بدیم به آقامسیح! اینجا برای من خیلی بزرگه، اینجوری برای تو سخت میشه اما
برای من انگار سینا دوباره زنده شده.
رها نگاهی به صدرا و مهدی کرد که مشغول بازی بودند. پسر ِک ساکت وآرامی که هیچ دردسری نداشت. تمام روزهایش شادی بود و لبخنِد خدا...
چرا شادیاش را قسمت نمیکرد؟
رها با لبخند به مادرشوهرش نگاه کرد:
_چه فکر ها که خوابه بغلش کنیم و
بیاریمش پایین؛ با صدرا صحبت میکنم که زودتر شرایط رو فراهم کنه.
زهرا خانوم خندید:
_حالا اول از عروس بله رو بگیرید!
محبوبه خانوم به شوخی پشت چشمی نازک کرد: _یعنی سخت تر از بله گرفت کنم! حالا کی میان؟ ِفخرالسادات از آیه جانه؟ من پسرمو داماد می
روی سوالش با ارمیا بود که جوابش را گرفت:
_اینطور که خبر دارم، فردا قراره منتقلش کنن تهران، یه عمل دیگه باید رو چشمش انجام بشه، حال مادرش هم بدتر شده و اونم منتقل میکنن اینجا.
تو این مدت نگهداری از خواهر برادرش با ماست تا مریم خانم مرخص بشن.
حاج علی: تکلیف مدرسه و اینا چیشد؟
صدرا همانطور که مهدی روی دوشش بود گفت:
_فقط برادرش مدرسه میرفت که من کاراشو درست کردم.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗