#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه پنجاه و شش قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
📌پنج شنبہ
ناهار :
جواد الائـمہ؛امام محمد تقی
(درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی
(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
شیطونـهکنارِ
گوشتزمزمهمیکنه:
تاجوونیاززندگیـتلذتببر !!
اماتوحواسـتباشه،
نکنهخوشگذرونیتبه
قیمتِشکسـتنِدلامامزمانمونباشه(:
-حواسمونهست💔!
#تلنگرانہ
#یادآوری
روز سی و یکم چله یک تسبیح صلوات
هدیه از طرف شهید حمید 😊
به آقا صاحب الزمان ❤️
۱۰ روز تا شهادت💔
@modafehhh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_دهم اوضاع حکومت مصر (۵)
معاویه چون از اهمیت #حکومتمصر آگاه بود، همواره در فکر تصرف آن بود از این رو جلسه ی تشکیل داد.
عمرعاص که فردی حیلهگر بود گفت: حکومت مصر و زیادی #مالیات و #جمعیتش، فکر تو را به خود مشغول کرده و ما را هم به همین علت جمع کردهای؟ پس بدان عزم خودت را جزم کن و این کار را انجام بده که این بهترین نظر و کار است؛ و بقیه هم حرف #عمرعاص را تایید کردند.
معاویه ، عمروعاص را همراه با لشکری فراوان راهی مصر کرد و به او گفت: با #همنظران ما و #مخالفان امیرالمومنین و #خونخواهان عثمان هم پیمان شو تا سریعتر به مقصودت برسی ، که اگر برسی تا ابد حاکم مصر خواهی ماند.
زمانی که عمرعاص به نزدیکی مصر رسید نامهای به #محمدبنابیبکر نوشت و گفت: پسر ابوبکر نگذار خونت بریزم ، مردم مصر همه به مخالفت با تو برخاستند و از بیعت تو پشیمانند ، خودت از مصر بیرون برو و حکومت را به ما بسپار چرا که من خیرخواه توام.
محمد اما نامهای به #امیرالمومنین نوشت: #عاصی #پسر #عاص با لشکری در حوالی مصر اردو زده؛ مردم مصر هم به دورش جمع شدهاند؛ کسانی هم که پیش من هستند در کارها سستی میکنند؛ اگر به مصر نیاز داری مال و نیرو برایم بفرست.
امام مردم را برای یاری محمد فراخواند اما آنان هم مثل همیشه از یاری امام خودداری کردند.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
#منم_قرآن_میخونم 🌱
صفحه پنجاه و هفت قرآن کریم✨
هدیه به شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
ما نجات را
سعادت را
آرامش را
فقط در سایهسار حکومت تو میشناسیم مولای موعود!
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله
#امام_زمان
#صبح_بخیر
#هر_روز_با_توسل
يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ
اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ
يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ💚
@modafehh
جـمـعـــــہ:
ناهار
امام حسن عسکری
(درود خدا بر او باد)
شام:
حضرت ولیعصر
(درود خدا بر او باد)
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
__امام حسن مجتبی ع میفرمایند :
واسه دنیا طوری تلاش کن که انگار تا ابد زنده ای
و واسه اخرتت طوری زندگی کن که انگار همین فردا میخوای بری‼️
#تلنگرانہ❤️
دعای دسته جمعی💚
همین الان یه دعا کن ✨
خُب
حالا یه صلوات بفرست که هم دعای خودت برآورده بشه هم تمام عزیزانی که الان دعا کردن🌸
#یادآوری
روز سی و دوم چله یک تسبیح صلوات
هدیه از طرف شهید حمید 😊
به آقا صاحب الزمان ❤️
۹ روز تا شهادت💔
@modafehhh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_دهم اوضاع حکومت مصر (۶)
محمد چون شرایط را اینگونه دید مردم را به جنگ دعوت کرد لذا یکی از فرماندههای دلاور خود به نام #کنانهبنبشر را به همراه ۲۰۰۰ نفر برای جنگ به بیرون شهر فرستاد و خود با همین تعداد در قصر ماند.
#کنانه دلاورانه میجنگید و در مقابل حملات #سپاهیانشام مقاومت میکرد ولی هر لحظه بر سپاهیان عمرعاص اضافه میشد.
کنایه همچنان که میجنگید این آیه را زیر لب میخواند (آل عمران / ۱۴۵) و همچنان شمشیر میزد تا به به شهادت رسید.
زمانی که خبر شهادت #کنایهبنبشر به شهر رسید یاران #محمدبنابیبکر هم از دور او پراکنده میشدند.
وقتی محمد خود را تنها دید ، از شهر خارج شد به #خرابهای پناه برد و چندین روز در آنجا پنهان ماند به طوری که از شدت #تشنگی نزدیک بود بمیرد.
عمرعاص ، به #معاویةبنحدیج دستور داد تا او را دستگیر کنند و نزد او بیاورند.
#معاویهبنحدیج ، محمد را دستگیر کرد و از آنجایی که نسبت به او #کینه و #بغض داشت ، میان #او و #محمدبنابیبکر نزاع لفظی بر سر #قتلعثمان و #ولایت علی بن ابی طالب برگرفت.
که سرانجام ، #معاویهبنحدیج به محمد گفت: میدانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را خواهم #کشت و در
#شکماینالاغمُردهمیگذارموآتشمیزنم.
معاویة بن حدیج فردی #ملعون و #خبیث بود که همواره به #امیرالمومنین دشنام میداد.
و بدین گونه محمد بن ابی بکر که #فرماندار امام در مصر بود کشته شد و مصر توسط #عمروعاص فتح و به دست #معاویه افتاد.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گام_های_عاشقی💗
قسمت25
نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل خونه
امیر روی مبل دراز کشیده بود و با دیدنم میخندید
- چیه شنگولی ؟
امیر: مامان زنگ زد ،واسه فرداشب قرار گذاشت !
- قرار چی؟
امیر: قرار جلسه ۵+۱
- بی مزه
امیر: من در عجبم تو چه جوری کنکور قبول شدی،انیشتین قرار خواستگاری دیگه
- چی میگییییییی؟ مامااااااان ،مامااااان!
مامان : چیه خونه رو گذاشتی رو سرت
- امیر راست میگه،زنگ زدین خونه سارا اینا
مامان: اره ،اینقدر مخمو خورد که هول شدم یه دفعه گفتم فرداشب
به امیر نگاه کردم خندم گرفت : یعنی تو نمیتونستی صبر کنی بزاری واسه آخر هفته
امیر: نخیر ،،از قدیم گفتن ،درکار خیر حاجت هیچ استخاره ای نیست
- دیووونه ،این الآن چه ربطی داشت به حرف من...
امیر: کلن مزمونش همینه که زود بریم
- حالا شماره خونشونو از کجا آوردی؟
امیر: با اجازه ات از دفتر تلفن توی اتاقت
یه نگاه شیطنتی بهش کردمو رفتم توی اتاقم
روی تختم دراز کشیدمو به کار احمقانه ای که کردم فکر میکردم ...
یه دفعه در اتاق باز شد و امیر وارد اتاق شد
- چیه ،باز چی میخوای؟
امیر اومد کنار تختم نشست
امیر:میگم آیه ،با سارا صحبت کردی ،فهمیدی که از من خوشش میاد یا نه
- آخه هویچ! اگه خوشش نمی اومد که نمیزاشت بری خواستگاریش ...
امیر: میگم ،من فرداشب چی باید بگم بهش
- یه کم دلقک بازی براش در بیار یه دل نه صد دل عاشقت میشه ...
بالشت کنار تخت و برداشت زد به سرم
- چیه ،چرا ناراحت میشی ، ولی خودمونیمااا در و تخته عین همین...
امیر: خوبه که لااقل ما مثل همیم تو چی،،بیچاره رضا باید تا آخر عمر تحملت کنه
- خیلی هم دلش بخواد ،پاشو برو بیرون میخوام بخوابم
امیر: انتقاد پذیرم نیستی دیگه. اخلاقت و عوض کن خواهر من
خواستم بالشت و سمتش پرت کنم که از اتاق رفت بیرون از حرفش خندم گرفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت26
صبح زود از خونه زدم بیرون یه دربست گرفتم ،رفتم سمت دانشگاه
وارد محوطه دانشگاه شدم که یکی صدام کرد
برگشتم نگاهش کردم سارابود
- سلام عروس خانم ،اینجا چیکار میکنی ناسلامتی امشب شب خواستگاریته
سارا: نمیخواستم بیام ،ولی منصوری تماس گرفت گفت حتما باید بیای تازه گفت تو هم باید باشی
- عع من چرا ؟
سارا: نمیدونم بریم ببینیم چیکار داره
با سارا سمت اتاق بسیج حرکت کردیم ،بعد از در زدن وارد اتاق شدیم
- سلام
سارا: سلام
منصوری: سلام بچه ها بشینین کارتون دارم
رفتیم روی صندلی که کنار میز بود نشستیم
منصوری: یه مشکلی پیش اومده ،بچه هایی که هر ساله پکیج برای راهیان نور درست میکردن الان نمیتونن درست کنن ،گفتم بیاین اینجا تا یه فکری بکنیم ببینیم چیکار باید بکنیم
سارا: ببخشید من و آیه اسممونو واسه این سفر خط زدیم
منصوری:عه چرا؟
سارا:خوب نمیتونیم بیایم دیگه
( با حرف سارا خندم گرفت، به منصوری نگاه کردم)
- درسته که نمیتونیم بیایم ولی پکیج و درست میکنیم
منصوری یه لبخندی زد:
خدا رو شکر ،من تنها امیدم شما بودین
- خوب حالا باید چیکار کنیم
منصوری: باید برین بسیج برادران اونجا آقای هاشمی کمکتون میکنه
با شنیدن اسم هاشمی اخمام رفت تو هم ،یه روزه اومده کل کارو سپردن بهش
سارا: باشه ،چشم
با سارا از اتاق بیرون رفتیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
عليكَ مِني السَلام
سَلامَ عاشِقٍ مُنتَظر،
لَيسَ لَهُ في الحِياةِ سِواكَ أمَل
سَيدي ياصاحِبَ الزَمانْ..
سلام بر عاشق منتظری که
جز تو امیدی به زندگی ندارد..❤️🌱
#هر_روز_با_توسل 😊
يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ
رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ
يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛💚
@modafehh
📌شنبہ
ناهار:
پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله
(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام:
آقا جانم حضرت امیر المومنین؛
(درود خـدا بر او باد)
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
تو خودت هر دری رو که صلاح میدونی
برای من باز کن...
# خدای مهربانم منبهتوقلباایماندارم♡
@modafehh