eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با داد رو به آنالی توپیدم . - مگه به تو نگفتم با لباس مناسب بیا بیرون ! از روی تخت بلند شد و با عصبانیت گفت : + دیگه خیلی داری پرو میشی ! اگر مزاحمم بگو برم ، لازم نیست جلوی همه پا بزاری رو غرورم و هرچی از دهنت در اومد بگی ! بد و بیراه هم نمی گفت ، خیلی تند رفته بودم . - آنالی ببین ... میدونم تند رفتم . اما کاوه رو که میشناسی . به شدت غیرتیه . کامران خواست ازم انتقام بگیره . به همین خاطر از نقطه ضعفم استفاده کرد . کاوه با دیدن تو و اون لباس هات ، شکش بیشتر شد . ب ... خواستم ادامه بدم که صدای خنده هایی از پایین به گوشم رسید . نگاهی به آنالی کردم و بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق رفتم . چند پله پایین اومدم و با دیدن قیافه مامان و خاله زهره اخمی روی صورتم نشوندم . یه خبرایی شده و من بی خبرم ! خاله زهره ، اونم اینجا . جور در نمیاد . برای اینکه ضایع نشم راهم رو به سمت آشپزخونه کج کردم که مامان با صدای بلندی گفت : × مروا خانوم فرهمند ! خوش گذشت ؟! پوزخندی تحویلش دادم . - چه جورم ، حسابی . به سمت آشپزخونه اومد و گفت : + کاملا مشخصه ‌! خوشی زده زیر دلت دیگه . همین جوری راه میری رو پولای بابات رو خرج می کنی ، من هم بودم بهم خوش میگذشت . فقط برای خودت بیکار و بی عار بگرد . دختره الاف . نگاه های همه به سمت ما برگشت . با تعجب بهش زل زدم ، غیر ممکنه این مادر من باشه ! غیر ممکنه ! کیکی که توی دستم بود رو ، روی زمین انداختم و با صدای بلندی گفتم : - اصلا می فهمی چی میگی ؟! خوشی زده زیر دل تو ! پولای بابا رو تو داری خرج می کنی نه من ! میدونی داری چی میگی ! کدوم پول ؟! پول چی کشک چی ؟! با عصبانیت انگشت اشارم رو بالا آوردم و به سمتش گرفتم . - اون شبی که توی تب داشتم میسوختم ، اون شبی که تا مرز تشنج رفتم و برگشتم . تو بالای سرم بودی ؟! تو که اورت اورت داشتی عکس های یهویی توی شمال میگرفتی ! اون شب تا مرز تشنج رفتم ، میدونی چی میگم ؟! تا مرز تشنج رفتم . به اون بابایی که داری ازش دم میزنی زنگ زدم تا هزینه های بیمارستان رو پرداخت کنه . اما اون چی کار کرد ؟! رو به جمع با فریاد گفتم : - فکر میکنید اون چی کار کرد ؟! تلفن رو ، روی من قطع کرد ! توی اون شهر غریب کسی نبود بهم کمک کنه ، ساعت ۴ صبح به این و اون رو زدم تا هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کنن . آره خوشی زده زیر دل من ! خوشی زده زیر دل منی که توی تک تک اون لحظات ، مرگ رو به چشمم دیدم اما تو و اون شوهر با غیرتت ، با خودتون نگفتید ما یه دختر داشتیم به اسم مروا . تو اصلا می فهمی داری چی میگی ؟! اون شبی که تصادف کردم چی ؟! از اونم برات بگم ؟! از شکستن سرم ، از شکستن دستم ... تو سرت روی متکا بود و راحت خوابیده بودی خواب جزایر هاوایی رو میدیدی ولی من چی ؟! توی شهر غریب توی بیمارستان ! تو اصلا مادر نیستی ! مادر نیستی بفهم ‌! با دستام به عقب هلش دادم و به سمت هال رفتم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛