حکمت همیشه رحمت است! 🌻🙃"
🔹 وقتی کاری انجام نمیشه، حتماً خیری توش هست...🌱
🔹وقتی مشکل پیش بیاد، حتماً حکمتی داره🌱
🔹وقتی تو زندگیت، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری...🌱
🔹وقتی بیمار میشی، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده...🌱
🔹وقتی دیگران بهت بدی میکنند، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی...🌱
🔹وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد، حتماً داری امتحان پس میدی...🌱
🔹وقتی دلت تنگ میشه، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی!🌱
🌱سلام 🌱✨ وقت بخیر✨
🔹امام علی(ع): هر كه به کارهای بی فایده مشغول شود، آرزوى مهمش را از دست مىدهد.
⏳امروز سهشنبه
۱۶ آذر ۱۴٠٠
۲ جمادیالاول ۱۴۴۳
۷ دسامبر ۲۰۲۱
#تقویم
#تلنگرانہ
استادپناهیان
میگفت: خدا هست. خدا دوستمون داره.
اینکه تو احساس تنهایی میکنی،
این یه احساس کاذبه؛
که حضرت آدم هم این رو احساس کرد
و به درخت ممنوعه نزدیک شد.
+ هیچوقت بخاطر احساس تنهایی
به درخت ممنوعه نزدیک نشو🙂!
🌱✨🌱✨😔
💕⃢🌱↬
#تلنگرانہ❌❌
👨🎓شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟ 💔
👨🏫استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور 💦و بخواب 🌒
👨🎓شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
👨🎓شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!
خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم 💦
کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! 💧
در ساحل رودخانه ای مشغول...🌊
👨🏫استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ 💦
تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...💔🖤💔
#امام_زمانღ
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر🌱
حاج آقا قرائتی:
هر معتاد
سالی صدها نفر رو معتاد میکنه...💔
بعد یک نماز خون سالی چند نفر رو نماز خون میکنه؟🥀
هر با حجاب سالی چند تا بی حجاب رو با حجاب میکنه؟🥀
بی تفاوت نباشیم⚠️
#داستانک ✨📚
مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد آیا به من اجازه میدهید که آرزوی مرگ بکنم؟
✅حضرت فرمود: مرگ چیزی است که چاره ای از آن نیست و مسافرتی است طولانی که سزاوار است برای کسی که بخواهد به این سفر برود ده هدیه با خود ببرد.(ایا هدایا را اماده کردی)
✅پرسید آن هدایا کدامند؟
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
۱- هدیه عزرائیل
۲- هدیه قبر
۳- هدیه نکیر و منکر
۴- هدیه میزان
۵- هدیه پل صراط
۶- هدیه مالک (خزانه دار جهنم)
۷- هدیه رضوان (خزانه دار بهشت)
۸- هدیه پیامبر
۹- هدیه جبرئیل
۱۰- و هدیه خداوند متعال
🌱اما هدیه عزائیل چهار چیزاست :
۱- رضایت حق داران
۲- قضای نمازها
۳- اشتیاق به خداوند
۴- آرزوی مرگ
🌱اما هدیه قبر چهار چیزاست :
۱- ترک سخن چینی
۲- استبراء
۳- تلاوت قرآن
۴- نماز شب
🌱اما هدیه نکیر و منکر چهار چیزاست :
۱- راستگویی
۲- ترک غیبت
۳- حق گویی
۴- تواضع در برابر همه
🌱اما هدیه میزان چهار چیزاست :
۱- فرو خوردن خشم
۲- تقوای راستین
۳- رفتن به سوی جماعت
۴- دعوت به سوی آمرزش الهی
🌱اما هدیه صراط چهار چیزاست :
۱- اخلاص عمل
۲- زیاد به یاد خدا بودن
۳- خوش اخلاقی
۴- تحمل کردن آزار دیگران
🌱اما هدیه مالک(خزانه دار جهنم) چهار چیزاست :
۱- گریه از ترس خداوند
۲- صدقه مخفی
۳- ترک گناهان
۴- خوش رفتاری با پدر و مادر
🌱اما هدیه رضوان(خزانه دار بهشت) چهار چیزاست :
۱- صبر در ناملایمات
۲- شکر بر نعمت
۳- انفاق مال در راه اطاعت خداوند
۴- رعایت امانت در مال وقفی
🌱اما هدیه رسول اکرم(ص) چهار چیزاست :
۱- دوست داشتن او
۲- پیروی از سنت او
۳- دوست داشتن اهل بیت او
۴- زبان را از بدی ها حفظ کردن
🌱 اما هدیه جبرئیل چهار چیزاست :
۱- کم حرف زدن
۲- کم خوردن
۳- کم خوابیدن
۴- مداومت بر حمد
🌱اما هدیه خداوند متعال چهار چیزاست :
۱- امر به نیکی
۲- نهی از بدی
۳- نصیحت و خیر خواهی برای مردم
۴- و مهربانی کردن با همه
🍃 این سخنان را با نیت خالص و جهت رضای الله ، پخش کن
🍃چراکه هر کس بر آن عمل نموده و به نسل های آینده برسد
🍃 إن شاءالله ، اجرش به تو خواهد رسید
✅باذکر صلوات شروع کنید
📚 کتاب المواعظ العدديه
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_سی_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
در حال خوندن پیام های قبلی بودم که متوجه شدم آنالی آنلاین شد ...
ضربان قلبم بالا رفت و دستانم که به دور گوشی حلقه شده بود خیس عرق شد ...
دلیل این حالات رو نمی دونستم شاید یک نوع دلتنگی بود...
انگشتام رو ، به روی صفحه کیبورد گزاشتم و کلمه سلام رو تایپ کردم سریع پشیمون شدم
و پاک کردم همین کار رو حدود ۵ یا ۶ بار تکرار کردم ولی با خودم گفتم چرا من پا پیش بزارم ؟ چرا غرور من بشکنه ؟
اصلا بهش چی بگم ؟ خودش گفت دوستی ما تمام شده پس دلیلی برای پیام دادن وجود نداره ...
پروفایلش رو چک کردم ...
صفحه ای سیاه گزاشته بود و در قسمت بیوگرافیش هم نوشته بود :
(یادته زیر گنبد کبود دو تا رفیق قدیمی بودیم و کلی حسود ؟
تقصر اون حسودا بود که حالا ما شدیم یکی بود و یکی نبود ...)
دلم هری پایین ریخت ...
یعنی اونم ... اونم دلش برای من تنگ شده ؟...
منظورش از این بیوگرافی چیه ؟ منظورش از اون رفیق قدیمی منم ؟
غرورمو گذاشتم کنار و کلمه سلام رو تایپ و ارسال کردم
سریع دو تا تیک آبی خورد وسین شد باورم نمیشد یعنی اونم توی پی وی من بود؟
+ سلام
_خوبی آنالی
+مرسی ... تو چطوری ؟
_منم خوبم
+کجایی؟
باید بهش چی میگفتم ؟ بگم اومدم راهیان نور ؟ بگم الان دارم میرم شلمچه ؟ بگم گارسونه رودیدم ؟ ماجرای راحیل رو بهش بگم ؟ از کجا شروع کنم ...
_من دارم میرم شلمچه
+به سلامتی ...
و رفت ... آفلاین شد ... از دستش دلخور نشدم مهم اینه که جوابمو داد و مهم تر از همه اینکه توی پی وی من بود و خیلی زود پیام رو خوند ...
گوشی رو برداشتم و چشمام رو ، روی هم گزاشتم ...
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_سی_و_هفتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
با تکونای دست مژده چشمامو باز کردم ...
با دیدن اتوبوس خالی و مژده تنها ، سریع سر جام نشستم و با صدای خواب آلودی گفتم :
_رسیدیم؟
مژده خنده نمکینی کرد و جواب داد :
+نه ،فعلا خیلی راه مونده
نگاهی به اطراف انداختم
هوا تاریک شده بود ...
_پس چرا ایستادیم؟
+بیست سوالیه ؟
وایسادیم برای نماز ، نمیای ؟
خواستم بگم حتما میام که با یاد آوری راحیل و دعوامون ،شخصیت خبیثم به درونم رسوخ کرد ...
اخمی روی پیشونیم نشوندم و با صدایی که عاری از هر حسی بود گفتم :
_نه نمیام
مژده که معلوم بود از لحنم جا خورده و دلگیر بود گفت :
+آخه ...
باصدای بلند تری ادامه دادم
_نشنیدی؟
گفتم که نمیام
مگه زوریه ؟...
مژده با وجود دلخوریش لبخندی زد و گفت :
+نه عزیزم
اینجا هیچی زوری نیست
پوزخندی به حرفش زدم و رومو به طرف پنجره برگردوندم
مژده هم بعد از چند ثانیه خیره شدن به صورتم ، از کنارم بلند شد و رفت بیرون .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_سی_و_هشتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
یک لحظه تمام حس های بد اومدن سراغم ...
من مگه آرامش نمیخواستم ؟
مگه برای همین نیومده بودم اینجا ؟
مگه برای همین آرامش با آنالی قطع رابطه نکرده بودم ؟
عصبی از حرف نسنجیده ای که به مژده زدم ، از جام بلند شدم و به طرف نماز خونه خواهران راه افتادم ...
به طرف سرویس بهداشتی خواهران رفتم تا وضو بگیرم
با دیدن خودم تو آینه روشویی یه لحظه تعجب کردم
خط چشمم پخش شده بود ...
چشمام هم پف کرده بود ...
رژم هم پاک شده بود ولی اثرش هنوز اطراف لبم مونده بود ...
یه لحظه یاد جوکر افتادم ...
با شنیدن صدای مژده به طرفش برگشتم در حال تمدید آرایش پاک شدم بودم که شروع کرد به صحبت کردن :
+مروا بخدا همینجوری ساده خوشگل تری تا این رنگ و لعابا ...
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم :
_مسخره میکنی ؟
+نه
مگه دیوانم؟
بخدا خیلی خوشگلی
با وجود تمام اصرار های مژده آرایشم رو تمدید کردم ...
با خودم گفتم
کسی که توی نماز خونه آرایش میکنه همین میشه دیگه...
هووف من از کِی خرافاتی شدم ؟
وجدان = از وقتی با اینا گشتی ...
بدون توجه به صدای درونم آرایشم رو پاک کردم و با بدبختی وضو گرفتم و به طرف نماز خونه راه افتادم ...
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃