شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد.📘
از قضاء استخاره بد آمد. 😟ولی اعتنا نکرد،😒 و سفرش را که برای تجارت💸 بود، آغاز کرد🐫. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت،😎🏝 و سود بسیاری به دست آورد.🤑💸💵
وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند،🤔 از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید✨ و جریان را از ایشان پرسید.🌱
امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده☺️ و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت🐪 در فلان منزل⛺️ آنچنان خسته بودی😩 که خوابت برد. 😴
و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده🏞 و نماز صبحت قضا شده بود؟!🤭😥
اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود،🛍🍇🏡 جبران دو رکعت نماز قضای تو نمیشد .😔
#داستانک📚
#نماز_اول_وقت 🦋
📜 #داستانک
✅ #امر_به_معروف
فرض کن قیامت شده و
نامه اعمالت رو آوردن...
توش نگاه میکنی میبینی نوشته ۱۰۰,۰۰۰ نفر رو باحجاب کرده!!😳😳
از تعجب شاخ درمیاری: «این چیه؟ من کی این کارو کردم که خودم خبر ندارم ؟!!!»😍😍😍
مأمور حساب و کتاب: «این آثار نهی از منکرهاته تا سالها پس از مرگت!»😊
▫️این همه...!!! نکنه به ریال نوشته😳
▪️نه بابا ریال چیه؟ تازه، هنوز بودی توی دنیا ....
▫️آخه من که هر چی نهی از منکر کردم خیلیا «به تو چه» و «تو نگاه نکن» و این حرفا جواب میدادن... چه اثری؟!🤔
▪️جلوی تو این حرفا رو میزدن. بعدتر که میرفتن و به حرفت و رفتار مؤدبانهات فکر میکردن تأثیر میگرفتن اما خودت بی خبر بودی...😇
▫️بازم این همه نمیشه!🤔
▪️بعضیاشونم چون قبل از تو کسی بهشون تذکر داده بود اما فقط ۱ نفر بود بیاثر بود. تو گفتی شد دو نفر و اثر گذاشت...😊
▪️بازم این همه نمیشه!!🤔
▫️خیلیا هم بچهها و نسل خانمایی هستن که محجبه شدن... از مادرشون که تو با تذکرت باحجابشون کردی اثر مثبت گرفتن... با واسطه ثوابش مال تو هم شده...😉
▫️ولی بازم این همه نمیشه...!🤔
▪️خیلی از محجبهها از ترویج حجابت ثابت قدمتر شدن...
▫️خب، بازم ایـــن همه نمیشه... !!🤔
▪️توی دنیا که بودی، این آیه رو نخونده بودی که هر کس کار خوب انجام بده «فله عشر أمثالها..» ده برابر براش حساب می کنن؟؟؟😠
▫️چرا، خوندم... اما بازم ایـــن همه... !!!🤔
▪️اه... بسه دیگه، چقدر گیر دادی... اگه نمیخوای پاکش کنم، نامه عملت رو بدم دست چپت؟😡
▫️نه نه نه...! غلط کردم. دیگه حرف نمیزنم.😅
▪️بیا... اینم اجر توهیناییه که توی این راه شنیدی... اگه یک کلمه باز حساب کتاب کنی من میدونم و تو...😒
▫️وااااای... عجب اجری...😍😍 کاش بیشتر از اینا بهم توهین میکردن... کاش میزدن تو گوشم، کاش میکشتنم... با این حساب اجر #شهید_خلیلی چیه؟🤔
▪️اون مقامش خیلی خاصه👌 شماها نمیبینید. وگرنه از حسرت کلی غبطه میخورین... بهتون رحم کردن که بی خبر گذاشتنتون.
▫️خوش به سعادتش...
▪️یه مژده هم دارم برات...☺
▫️چی؟
▪️پشت نامه عملت رو نگاه کن...
▫️پشتش...؟! أ....!!!!!!!! چیه ایییین؟ چقدر زیادهههه... همش مال منه؟؟ 😃
▪️بله، توی دنیا یه خاطره امر به معروف برای یه کانال فرستادی، خیلیا خوندن و #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر رو شروع کردن... تو توی ثواب همه اون امر به معروفا سهیم شدی ...💯
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#داستانک📚
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید:
شبی وارد جلسه شدم،کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود.
چشمم که به افراد جلسه افتاد،یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود،در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است.
جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود،ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت: به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری!
#داستانک📚👆
#امام_زمان✨
مادر و دختری پیش هم زندگی میکردند
یک شب دختر خواب میبیند
آقا امام زمان رو روی پل بزرگ اصفهان خواب ایستادن☺️
و میگن: چرا دیگه مادرت برای من نامه نمی نویسد؟💔
دختر میره برای مادرش تعریف میکنه.💕
وقتی مادر ماجرا رو میشنوه بسیار منقلب میشه و گریه میکنه.💔😔
و میگه: من همیشه برای آقا صاحب الزمان نامه می نوشتم ولی باخودم گفتم چه فایده ای داره من که جواب نامه هارو نمیگیرم...😔 (درصورتی که آقا همیشه منتظر هست ما باهاش حرف بزنیم و برامون دعا کنه)
دختر میپرسه: اخه پس دلیل اینکه آقا رو پل بزرگ اصفهان بودن چی بود؟🤔
مادر دوباره گریه اش میگیره و میگه من همیشه وقتی نامه مینوشتم اونها رو از بالای پل می انداختم داخل رود زیر پل...🌱
#داستانک
#تامل
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹
به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔
کیا موافقن؟؟؟ ✅
کیامخالف؟؟؟؟ ❌
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔
ولی استاد جواب نمیداد...😐
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓
درس خوندیم📚📖🖊
هزینه دادیم 💵💶💷
زمان صرف کردیم...🕒
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔
تنها کسی که موافق بود ....
#کمی_تفکر ✨🌱
#داستانک ✨📚
مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد آیا به من اجازه میدهید که آرزوی مرگ بکنم؟
✅حضرت فرمود: مرگ چیزی است که چاره ای از آن نیست و مسافرتی است طولانی که سزاوار است برای کسی که بخواهد به این سفر برود ده هدیه با خود ببرد.(ایا هدایا را اماده کردی)
✅پرسید آن هدایا کدامند؟
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
۱- هدیه عزرائیل
۲- هدیه قبر
۳- هدیه نکیر و منکر
۴- هدیه میزان
۵- هدیه پل صراط
۶- هدیه مالک (خزانه دار جهنم)
۷- هدیه رضوان (خزانه دار بهشت)
۸- هدیه پیامبر
۹- هدیه جبرئیل
۱۰- و هدیه خداوند متعال
🌱اما هدیه عزائیل چهار چیزاست :
۱- رضایت حق داران
۲- قضای نمازها
۳- اشتیاق به خداوند
۴- آرزوی مرگ
🌱اما هدیه قبر چهار چیزاست :
۱- ترک سخن چینی
۲- استبراء
۳- تلاوت قرآن
۴- نماز شب
🌱اما هدیه نکیر و منکر چهار چیزاست :
۱- راستگویی
۲- ترک غیبت
۳- حق گویی
۴- تواضع در برابر همه
🌱اما هدیه میزان چهار چیزاست :
۱- فرو خوردن خشم
۲- تقوای راستین
۳- رفتن به سوی جماعت
۴- دعوت به سوی آمرزش الهی
🌱اما هدیه صراط چهار چیزاست :
۱- اخلاص عمل
۲- زیاد به یاد خدا بودن
۳- خوش اخلاقی
۴- تحمل کردن آزار دیگران
🌱اما هدیه مالک(خزانه دار جهنم) چهار چیزاست :
۱- گریه از ترس خداوند
۲- صدقه مخفی
۳- ترک گناهان
۴- خوش رفتاری با پدر و مادر
🌱اما هدیه رضوان(خزانه دار بهشت) چهار چیزاست :
۱- صبر در ناملایمات
۲- شکر بر نعمت
۳- انفاق مال در راه اطاعت خداوند
۴- رعایت امانت در مال وقفی
🌱اما هدیه رسول اکرم(ص) چهار چیزاست :
۱- دوست داشتن او
۲- پیروی از سنت او
۳- دوست داشتن اهل بیت او
۴- زبان را از بدی ها حفظ کردن
🌱 اما هدیه جبرئیل چهار چیزاست :
۱- کم حرف زدن
۲- کم خوردن
۳- کم خوابیدن
۴- مداومت بر حمد
🌱اما هدیه خداوند متعال چهار چیزاست :
۱- امر به نیکی
۲- نهی از بدی
۳- نصیحت و خیر خواهی برای مردم
۴- و مهربانی کردن با همه
🍃 این سخنان را با نیت خالص و جهت رضای الله ، پخش کن
🍃چراکه هر کس بر آن عمل نموده و به نسل های آینده برسد
🍃 إن شاءالله ، اجرش به تو خواهد رسید
✅باذکر صلوات شروع کنید
📚 کتاب المواعظ العدديه
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#داستانک📚
دختری یک تبلت خریده بود.
پدرش وقتی تبلت را دید پرسید:
وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟
دختر گفت:
روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.
پدر:
کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟
دختر:
نه!
پدر:
به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟
دختر:
نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.
پدر:
چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟
دختر:
اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم.
پدر:
کاور که کشیدی زشت شد؟
دختر:
به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه.
پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت
و فقط گفت:
“حجاب” یعنی همین
#حجاب🕊
واسا رد نکن حرف مهم دارمم😑✨
ی چنل آوردم مخصوص دخترای خوبمون هوهو🧘🏼♀✨
توش کلی چیزای::🌝☁️
#مذهبی🙇🏻♀✨
#عاشقانه❤️✨
#رمان🌎✨
#داستانک🌪✨
#شهیدانه🕴🏻✨
#انگیزشی👒✨
#تلنگرانه🔥✨
#استیکر☁️✨
#دخترونه🥣✨
و ڪݪۍ مطاڶب نابہ دیگہ🦋✨
دخیا تازه خبر خوببب ورود پسرا ممنوعه🧚🏻♀✨
https://eitaa.com/joinchat/2981232797C3d5ff4450c
بدو عضو شو تا از دستت نرفتههه🏃🏼♀✨
#داستانک📚
دو خواهر، همین طور شوخی و جدی سرظرف شستن آن روز یکی به دو می کردند.
یکی شان گفت خسته ام. این دفعه تو ظرف ها را بشوی! 😡
آن یکی جواب داد اگر تو خسته ای من هم خسته ام. نوبت خودت است.😡
بگو مگو برنده نداشت و ظرف ها ماند.
نزدیک اذان که شد، ظاهرا امام برای وضو رفت توی آشپزخانه.
اما وضوی آقا این بار خیلی طول کشید. خواهران نگران شدند و رفتند به آشپزخانه که ببینند خدای نکرده اتفاقی برای امام نیفتاده باشد.
وارد آشپزخانه که شدند، خشک شان زد.
امام بود و آستین های بالا زده یک کپه ظرف شسته شده تر و تمیز. ☺️
امام که تعجب شان را دیدند، لبخندی زد و گفت حرف هایتان را که شنیدم، احساس کردم که این دفعه نوبت من است که ظرف ها را بشویم.
🌸امام خمینی «ره»🌸