•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_نود_و_نهم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
با صدای مژده به خودم اومدم و از ماشین پیاده شدم .
رنگم زرد زرد شده بود ، حالت تهوع شدیدی داشتم ، صورتم بی روح بود و توان راه رفتن نداشتم .
مدام پاهام سست میشد و مثل یک مُرده متحرک بودم .
پشت سر مژده ایستادم و چادرم رو بیشتر جلوی صورتم کشیدم .
کاوه با یه یا الله وارد خونه شد و من هم همراه مژده وارد شدم .
حیاط خیلی زیبا و با صفایی داشتند ، یه باغچه بزرگ سمت چپ حیاط و دور تا دورش هم گلدون های رنگارنگ چیده شده بود .
درخت خیلی بزرگی هم داخل باغچه کاشته بودند که سایش کل حیاط رو پوشونده بود.
چند تا خانوم مسن توی حیاط مشغول تمیز کردن سبزی ها بودند .
کاوه کنار گوش مژده چیزایی گفت و نگاهی به من انداخت و از خونه خارج شد .
به در هال که رسیدیم همین که خواستم دستگیره رو فشار بدم در باز شد .
خجالت زده سرم رو پایین انداختم که با شنیدن صدای آشنایی کل بدنم به لرزه افتاد.
حجتی با تته پته گفت .
+ سلام خانم محمدی ، تبریک میگم .
خوش اومدید ، شرمنده برای مراسم شما بنده ماموریت بودم و قسمت نشد که بیام .
با شنیدن صداش اشک به چشمام هجوم آورد ولی سرم رو بلند نکردم و همون جوری به زمین زل زدم .
مژده تشکری کرد و گفت :
+ مروا جان یکم میری اون ورتر .
درست جلوی در ایستاده بودم و اینجوری نه حجتی می تونست بیاد بیرون نه مژده میتونست بره داخل .
سرم رو که بلند کردم باهاش چشم تو چشم شدم ، دهنش از تعجب باز موند ، فکرش رو نمی کرد که دختر چادری روبروش همون مروای گستاخ راهیان نور باشه .
با دیدنش توی کت و شلوار مشکی قطره اشکی از چشمم پایین افتاد و باعث شد که خجالت زده سرم رو پایین بندازم .
با صدایی که پر از بغض بود و میلرزید گفتم :
- سلام ، تبریک میگم آقای حجتی ، خوشبخت بشید .
بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه از کنارش رد شدم و توی راهرو ایستادم ، چند قطره اشک از چشمم پایین اومد که سریع با دستم پاکشون کردم .
+ مروا خوبی تو ؟!
چت شد یهو ؟
لبخند بی روحی زدم .
- هیچی نیست بابا ، صبحونه نخوردم یکم معده درد دارم .
نگاهم رو به خونه دوختم .
وقتی در هال رو باز میکردی سمت چپش یه راه پله بود که به طبقه بالا ختم میشد و روبروی در هال هم یعنی زیر راه پله ها یه سالن خیلی بزرگ بود .
دکوراسیون خونه سفید و طوسی بود ، از کنار پله ها رد شدیم و وارد سالن شدیم ، درست زیر راه پله و سمت چپ سالن یه آشپزخونه خیلی بزرگ بود ، میز ناهارخوریشون هم سفید و طوسی بود .
نگاهم رو از خونه گرفتم و به مژده دوختم .
در همین حین آیه با یه لباس ساتن نقره ای رنگ خیلی بلند جلومون ظاهر شد .
لبخند پهنی زدم .
- سلام بر آیه جان .
چه خوشگل شدی عزیزم .
آیه در آغوش گرفتم که من هم دستام رو دور کمرش حلقه کردم .
× سلام عزیزم ، خوش اومدی .
از آغوشش جدا شدم که رو به مژده گفت :
× چرا اومدین اینجا ؟!
اینجا که کسی نیست ، مامان اینا طبقه بالا هستن .
همراه با آیه هم قدم شدیم و به سمت طبقه بالا رفتیم .
روی هر پله که پا میذاشتم قلبم فشرده و فشرده تر می شد و نفس کشیدن برام سخت تر .
وقتی صدای خنده هاشون رو از بالا میشنیدم حالت تهوعم بیشتر میشد .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •
بندھ دلم میخواهد این جوانان ما شما دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتّی دانشآموزان مدارس، روی ریزترین پدیدههای سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید . .!
#حضرتآقــٰا!!
این شهید عزیز یوسف قربانی کسی نداره پدر مادرم نداره امروز سالگردش هست براش فاتحه ای بفرستید
شهیدی که ۶ماهگی پدرش فوت کرد
۶سالگی مادرش
۸سالگی مادربزرگش
۱۰سالگی تنها برادرش
۲۰سالگی غریب و تنها در شلمچه و در عملیات کربلای ۵شهید شد.
این شهید بزرگوار غریب و بی کس بودند.از امروز بیایید بشیم خواهرش وبرادرش 😔😔😔همیشه یادش کنیم حتی با ذکر یه صلوات
#شهیدانه
#جهت_شادی_روحشون_صلوات
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
_سلام خوبی زهراجون؟¿
+سلام نه زینب جون.
_آخه چرا ؟¿
چون حوصله ام سررفته😔😔😔
کل ایتاراگشتم ولی ی کانال دخترونه خوب پیدانکردم😞😞😞
آخی ، خب اینکه ناراحتی نداره من ی کانال میشناسم کلی
فعالیت میکنه مثل:👇👇👇👈👉
👇
#استیکر
#پسزمینه #پروفایل
#چادرانه #تم
#تستهوش #چالش
#دانش #هنر #مذهبی
#برنامه_های_کاربردیو...
_هرچی بگم کم گفتم خیلی عالیه
+وای واقعا آخه چرامن اینوپیدانکردم
_چون این مال دخترای مخصوصه فقط لینکش روبه دخترای مخصوص چادری بده که عضوشن
+باشه راستی لینکش کجاست؟¿
_ایناهاش
♡ (\(
(„• ֊ •„) ♡
╭┅∪∪────┅╮
https://eitaa.com/joinchat/3579379835C7ea2bf1750
╰┅──────┅╯
چندروزبعد
زینب جونم ممنونتم کانالی که معرفی کردی عالیه
🙏🙏🙏🙏💝💝💝💝
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⭕️توسل دختر زشت شب عروسی به سیدالشهدا
🔴 دختری صورتش چاله چوله و لک داشت.خواستگار نداشت. بالاخره یه خواستگار پیدا شد😔 یه آرایشگر اوردن کاری تونست بکنه. دختر گفت قیافم همینه از این بهتر نمیشم خیلی گریه کرد😭 سجاده رو باز کرد، مهر کربلا رو برداشت. به امام حسین (ع) گفت: من بخاطر صورتم خواستگار ندارم مشکلم آسون کن. تربت امام حسین رو به صورتش کشید.شب خواستگار رسید😱 همین که داماد دختر رو دید...😱😱😔
🔰ادامه ماجرا اینجا #سنجاق شده👇
https://eitaa.com/joinchat/1133379698C98c6f283d5
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
دنیای #رنگی_رنگی ایتا🌈
#کیف_های_خاص🌿✨
پر از سبدهای دخترونه 🧚💛
_________🌸________________
دنیایی پر از سبد های #کیوت🥺💜
ست زمستونی 🤍❄️←ست پاییزی🍁🧡
#کیف_های_شیک🌿🌷
کیف_یونیکورن💜🦄#کیف_میکی_موس❤️
#سبدای_جینگول😍#فرشینه🌛🌜
________🍓⛓️_______________
#گالری الینا|èlińa🌻💛
تنوع بی نظیری در طرح و رنگ داره😉
#کیفیت_بالا↑ 🔥 #قیمت_پایین↓
{منتظرتون_هستیم🖇️💕}👇^^
https://eitaa.com/joinchat/395182205Ce341e22feb
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
⟆﷽⟅
ښݪاݥ ݔة ڋۅښټاݧ ڲݪم✾
من امروز یه کانال زدم به نام :
↲ڋݗټږاݩ ݘاڋږي↳
که در اون این فعالیت ها را می کنم:
#اسلایم و کرانچ
#رمان✍👇
#پارت_1
با ناباوری نگاهی به مغازه مرتضی انداختم. تمام وسایلش پخش زمین شده بود. شیشه ها شکسته بود و خودش هم با یقه پاره و سر وضع نامرتب جلوی در نشسته بود و به زمین خیره بود.
از ماشین پیاده شدم و دوباره همه جارا ور انداز کردم.
با دیدن من برخاست یک رگه خون از گوشه پیشانی اش تا زیر گونه اش راه افتاده بود.
مضطرب جلو رفتم و گفتم
چی شده؟
لبخندی زدو گفت
همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه
خنده تلخی کردم جمله مرتضی مرا به شش ماه پیش پرتاب کرد.
اگر میخوای بقیه اش را بخونی عضو شو🌹و
#کلی_فعالیت_دیگه
اڲږ ټۅ ھݥ ڋۅښټ ڋاڔي عۻۅ ݔۺے ږۅي ایڋےڪاݩاݪ ڬڷیݣ ڪݧ⇣
⇄@Chadormmr⇇✾