🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت یکم 🍃
"حوزه حاج آقا مجتهدی"
راوی: ايرج گرائی
💠سالهای آخر قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود.
تقريباً کســی از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزی نمیگفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.
ابراهيم خيلی معنویتر شــده بود. صبحها يک پلاســتيک مشكی دستش میگرفت و به سمت بازار میرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود.
يکروز با موتور از ســر خيابان رد میشدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داداش ابراهیم کجا ميری؟!
گفت: ميرم بازار.
ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم. چيه!؟
گفت: هيچی کتابه!
بين راه، سر کوچهی نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت.
تعجب کردم! محل کار ابراهيم اينجا نبود! پس کجا رفت!؟
بــا كنجكاوی بــه دنبالش رفتم، تا اينکه رفت داخل يک مســجد. من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوی میخوانه.
از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد ميشد سؤال کردم:
ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟
جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی.
با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمیکردم ابراهيم طلبه شده باشه.
آنجا روی ديوار، حديثی از پيامبر(ص) نوشته شده بود:
"آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش میکنند:
"علماء، کسانیکه به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت".
📿شب وقتی از زورخانه بيرون میرفتم گفتم: داداش ابراهیم، حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟!
يکدفعه با تعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت:
آدم حيفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبهی رسمی نيســتم.
همينطوری برای اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار، ولی فعلاً به کسی حرفی نزن.
تــا زمان پيروزی انقــلاب، روال کاری ابراهيم به اين صــورت بود.
پس از پيروزی انقلاب، آنقدر مشــغوليتهای ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهای قبلی نمیرسيد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
🇮🇷🇮🇷🇮🇷﷽🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/mofidestan
گروه اصلی در پیامرسان مرجع ایتا
👇👇👇👇👇👇👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://chat.whatsapp.com/CC83A8CHuVyDEg1rf9yRdv
🇮🇷 گروههای مطالب مفید و استوری ها
( به دیگران معرفی کنید )