🔅«سکوت»
♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشتهم داره تکرار میکنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»
رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.»
مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»
✍سردار حسین فتاحی
📍#سلیمانی_عزیز، ص۹۷
🔅«دوستداشتنیتر از پدر»
♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای نالهاش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم.»
پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آنوقت این طور آه میکشید، این طور خودش را سرزنش میکرد.
✍ابراهیم شهریاری
📍#سلیمانی_عزیز، ص۱۸۳
📌 به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (س)
✍[مداح خوشصدا، مداح حرفهای، مداح اسم و رسمدار، مداح کشوری؛ هیچکدام از اینها لازم نبود تا اشک چشم حاج قاسم جاری شود و شانههایش بلرزد. کافی بود روضهای باشد و مداح بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله» بگوید: «السلام علیک یا فاطمه الزهرا.» نام اهل بیت(ع) را که میشنید، با تمام وجود میسوخت.]
📚 #سلیمانی_عزیز۲ گذری بر زندگی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی/ انتشارات حماسه یاران
📌 به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (س)
✍[مداح خوشصدا، مداح حرفهای، مداح اسم و رسمدار، مداح کشوری؛ هیچکدام از اینها لازم نبود تا اشک چشم حاج قاسم جاری شود و شانههایش بلرزد. کافی بود روضهای باشد و مداح بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله» بگوید: «السلام علیک یا فاطمه الزهرا.» نام اهل بیت(ع) را که میشنید، با تمام وجود میسوخت.]
📚 #سلیمانی_عزیز۲ گذری بر زندگی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی/ انتشارات حماسه یاران