🔴 #نشانه_ها/مردم میفهمند؛ دولت چطور؟!
🔹️ بچه که بودیم در دروس ابتدایی ما درسی بود به نام پسرک باهوش که مضمونش چنین بود: مردی الاغش را گم کرده بود و در پی او میگشت تا به پسری رسید و از پسرک سوال کرد که الاغ مرا ندیدی؟ پسرک نیز گفت: همان الاغی که چشم چپش کور، پای راستش لنگ و بارش جو و گندم بود؟ مرد با خوشحالی گفت آری، کجاست الاغم؟ پسرک نیز در جواب گفت: نمیدانم!! بین آنها نزاع در گرفت و نتیجه کار به #محکمه رسید...
🔸️ قاضی به پسرک گفت: تو چطور الاغ را ندیدی اما نشانه های او را درست میشناسی؟!! پسر در پاسخ گفت: در بین راه رد پای الاغی را مشاهده کردم که اثر پای راستش کم عمقتر در زمین مانده، علف های سمت راست کوچه خورده شده بود ولی طرف دیگر باقی مانده بود، در سمتی از راه مقداری گندم ریخته بود و در سمتی دیگر جو، پس فهمیدم که الاغی که پای راستش لنگ،چشم چپش کور و بارش گندم و جو بوده از کوچه عبور کرده است...
🔹️ حال حکایت روزگار ماست #مقصران_اصلی بی تدبیرها، خسارات محض،اختلاسها و نابسامانی های کنونی متعجبانه به مردم میگویند که چرا انگشت اتهام و تقصیر را به سوی ما نشانه گرفته اید؟!!! در حالی که بی خبراند از #بصیرت عمارگونه مردم ایران که آنها بر اساس #نشانه_ها به قضاوت نشسته اند نه قسم حضرت عباس دروغ!!
🔸️ کیست که نداند خوابیدن چرخ اقتصادی کشور، کاهش ارزش ریال، گسترش تحریمها، افزایش تورم افسارگسیخته، جری شدن منافقین و آل سعود در چنگ اندازی بر امنیت کشور، افزایش قاچاق و دهها خسارت محض دیگر حاصل اعتماد به #کدخدا ، غفلت از نفوذ، بی توجهی به اقتصاد مقاومتی و نادیده گرفتن رهنمودهای رهبری است؟!!
🔹️ آری؛ در افکار عمومی مردم مقصران اصلی و واقعی خسارات و مشکلات کنونی کشور که ناشی از بی تدبیری در مدیریت کلان کشور است #محکوم شده اند و جیغ های بنفش و سبزشان جز رسوایی و عریانتر شدن نفاق و عیان شدن وعده های دروغشان نتیجه ای ندارد.
✍سیداحمدرضوی
#بنزین_روحانی
✅ بدون سانسور
🔴مردم می فهمند؛ دولت چطور؟!
🔹اول:
جمعه به بازار میوه و تره بار یکی از مناطق متوسط شهر رفتیم. بعد از گران شدن بنزین هنوز خرید نرفته بودم. قیمت ها وحشتناک شده بود. گوجه ۱۰،پیاز ۸،نارنگی دو کیلو ۱۵😐... می گفتند وانت نیسان ها که بار میادین تره بار را جابجا می کنند سهمیه ای ندارند و برای همین قیمت بالا کشیده. هیچ دیگر، سبک برگشتیم. چون فقط نیمی از مقداری که قصد کرده بودیم را خریدیم!
در راه برگشت با خودم فکر می کردم این گرانی حتما مردم را عصبانی تر می کند و عمرا بجز ما حزب اللهی ها کسی فردا در راهپیمایی شرکت کند و آخر هم فحشش را ما می خوریم که با شرکت در راهپیمایی امنیت، خیال دولت را راحت می کنیم و زیر لب کلماتی شایسته همان کسی که می دانید حواله کردم...
🔸دوم:
روی پل ایستاده بودم و جمعیت مردم را نگاه می کردم. به کارون نگاه می کردم و به مردم. اغراق نکردم اگر بگویم مردم خروشان تر بودند. آنجا که هم «مرگ بر آمریکا» می گفتند و هم «مرگ بر گرانی». خیلی ها آمده بودند؛ خیلی ها. حتی بعضی را دیدم با کیسه های خرید یا عکس رادیولوژی بودند؛ یعنی با قصد قبلی نیامده بودند. اما ماندند و به سیل جمعیت پیوستند. شعار می دادند «آشوب گر بیریشه، اهواز حلب نمیشه» شاید ده دلیل هست برای اینکه نه تهران دمشق می شود و نه اهواز حلب؛ اما مهمترین دلیلش همین مردمند. مردمی که قدرت تفکیک دارند. تفکیک امنیت از معیشت؛ تفکیک اصل از فرع؛ تفکیک اعتراض و اغتشاش...
🔹سوم:
راهپیمایی به انتها رسید. یک لحظه با خودم فکر کردم سخنران مراسم کیست؟ کاش می شد یکی از وزرا بود؛ نه یکی از معاونین اقتصادی رئیس جمهور؛ نه استاندار خوزستان؛ نه یکی از معاونانش... صدای مجری مراسم مرا به خود آورد که کجای کاری خوش خیال... سخنران نماینده ولی فقیه است!
نماینده ولی فقیه باید به مردم چه بگوید؟ او باید از این مردم قدرشناس تشکر کند و عرق شرم از پیشانی پاک کند؟ او که همیشه بین مردم بوده و مردم حرف های او را و او حرف های مردم را شنیده. البته نماینده ولی فقیه آمده تا از مردمی که با وجود اعتراض به وضع معیشت پای نظام و حفظ امنیت ایستاده اند، قدردانی کند. اما امروز روزی بود که باید یکی ازدولت هم می آمد و با مردم حرف می زد و اظهار شرم و عذرخواهی می کرد و پایشان را می بوسید. مردمی که اگر فهم و نجابتشان نبود، امروز اوضاع طور دیگری بود. یکی از دولت حاضر نشد به خودش زحمت بدهد و به این مردم سختی کشیده و فداکار قول بدهد که گرانی را کنترل خواهند کرد و اجازه ادامه التهاب بازار را نمی دهند و از اقدامات انجام شده گزارش دهد! مردم وظیفه خود را خوب می فهمند. آیا دولت هم می فهمد؟!
✍ رها عبداللهی
#بنزین_روحانی
✅ بدون سانسور
رسیدن به #لذت_بندگی و
#برنامه_ترک_گناه 106
🔷🔶✅✔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی 26
"علت پرخاشگری"
🔴یه خصوصیتی که در جامعه ی ما هر روز داره بیشتر دیده میده
"خشم و عصبانیت" هست.
⚠️خیلی از خانم ها از عصبی بودن شوهر یا بچه هاشون شکایت میکنن.
گاهی بعضی خانم ها سر بچه هاشون پرخاشگری میکنن و..
⛔️ علت و ریشه ی اصلی عصبانیت چیه؟⁉️
🔵اینکه میبینید افراد، زود به زود عصبی میشن
ریشه ی اصلیش در #راحت_طلبی هست.
🔶آدمی که راحت طلب باشه، "با کوچکترین چیز ناخوشایندی ناراحت میشه."
🔴خب عزیزم تو چرا انقدر راحت طلبی که حالا با یه اتفاق کوچک، ناراحت میشی؟؟؟!
😒
یکمی این راحت طلبیت رو بزن دیگه!
😥حاج آقا خودم دلم میخواد عصبی نشم اما نمیتونم!
✔️یه چند روزی تمرینات مبارزه با راحت طلبی رو "به صورت واقعی" انجام بده
✅اونوقت ببین چقدر صبور میشی.
اینطوری واقعا "راحت" میشی.
🔴مشکل اینه که آدم راحت طلب
هیچ وقت به "راحتی درست و حسابی" هم نمیرسه❌
✅ اگه واقعا میخوای راحت باشی
⚠️این "حس پلید و خاک بر سر راحت طلبی" رو از وجود خودت بکش بیرون.
📛 نمیشه آدم راحت طلب بخواد جلوی خودش رو بگیره و پرخاشگری نکنه.
⛔️نمیشه!😒
🔴حالا هی برو کتابای روانشناسی رو زیر و رو کن!
🔴هی برو دعا و نماز و قرآن بخون!
آقا فایده نداره🚫
❌تا این تن راحت طلبت رو به کار نندازی
هیییییچ فایده ای نداره
✔️ این تنهامسیر آرامش هست....
🌱✅➖➖💖
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#رمان_هاد پارت ۵ البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پی
#رمان_هاد
پارت ۷
- بعضی وقتا تگری هم میشه
- مامانت می دونه تو نمی خوای؟
- بدونه هم براش فرقی نمی کنه. دیشب از اینکه با سر و وضع نامرتب رفتم تو اتاق اینقدر عصبانی بود
که کارد می زدی خونش در نمی اومد. وقتی رفتن اومده سراغ من میگه خالت از حرف زدنت ناراحت
شده. یکی نیست بگه اگه ناراحت شده برای چی هر روز بازم خونه ماست؟
سعید با قیافه ای متفکرانه که اصلا بهش نمی آمد! گفت:
- نمی دونم چرا این مامان ها اینقدر برای آدم نقشه می کشن. از وقتی دو سانتی هستی برات دنبال زن
می گردن بعد اولین کسی هم که با زنه دشمن می شه خودشونن!
- مامان من سالی یه بار هم نمیاد تو اتاق من. هر بار کارش دارم میگه کی این همه پله رو میاد؟ اما برای دعوا و بحث سر این چیزا هیچ پله ای نیست
- بابات چی میگه؟
شروین مایوسانه سر تکان داد:
- تنها چیزی که برای اون مهمه نمایشگاهه!
- اما تو که تا چند ماه پیش مخالف نبودی
- چند ماه پیش، چند ماه پیش بود. حالا دیگه حوصله خودمم ندارم. چه برسه به این لوس بازی ها
- گناه داره بنده خدا، این همه به پات نشسته
- تو رفیق منی یا فامیل اون؟
سعید خندید:
- می دونی؟ دارم فکر می کنم خواستگاری که تو بری چی میشه
- من درسم تموم شه یه راست می ذارنم سر سفره عقد. به این چیزا نمی رسم ....
- من می گم فرار کن. جون تو خیلی باحال میشه. تیتر اول روزنامه ها : داماد فراری!
- حوصله این جیمز باند بازی ها رو ندارم. خودش خسته میشه ول می کنه. بی خیال....
دیشب به اندازه
کافی از حضورشون تلمذ کردم. نمی خوام بهش فکر کنم. بهتره راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم
نگاهی به اطراف کرد و وقتی دید سعید ساکت شده گفت:
- چی شد؟ غیر حرف های خاله زنکی چیزی نداری؟
- اطلاعات عمومی می خوای؟
- خب؟
- اون پسره رو می بینی؟
شروین دستش را به طرف دانشجوهایی که آنجا بودند دراز کرد و گفت:
- یه صد تایی می بینم. چه مدلی می خوای؟
- اون که کت و شلوار قهوه ای داره. کیف دستشه. عینک آفتابی زده
- خب؟
- استاد جدیده
- از کجا می دونی؟
- دیروز سر یکی از کلاس ها دیدمش. داشت درس میداد
شروین استاد را ورنداز کرد و گفت:
- یه کم لاغره ولی خوش تیپه. استاد چی هست؟
- نمی دونم
- موهاش بلنده؟
- عجیبه نه؟
شروین شانه ای بالا انداخت و با نگاهش استاد جدید را تعقیب کرد تا وارد ساختمان کلاس ها شد.
- اینا هم حوصلشون سر می ره. می افتن به جون استادها هی استاد عوض می کنن. به نظرت چیزی
بارش هست؟
- خیلی جوونه، به هرحال برای من که فرقی نمی کنه
بعد سر چرخاند و درحالیکه به ردیف درخت های روبرویش خیره شده بود گفت:
- می دونی؟ چند وقته به سرم زده بی خیال دانشگاه شم. یعنی حوصلش رو ندارم
سعید دستش را روی پیشانی شروین گذاشت و گفت:
- عجیبه! با اینکه تو سایه ایم بازم خیلی داغه!
- تو هم که همه چی رو به مسخره می گیری
- تو یا دیوونه ای که این حرف رو می زنی یا شوخی می کنی؟
- هر جور دوست داری فکر کن
- بعد از سه سال؟ یعنی نمی تونی این یک سال رو تمام کنی؟ حیف این همه وقت و انرژی نیست؟
- حوصلش روندارم اصلاً می خوام انصراف بدم.
سعید در حالیکه کش و قوس می آمد گفت:
- حالا چرا انصراف؟ دنگ و فنگش زیاده. همین جوری نیا
ادامه دارد...
✍ میم - مشکات. @Goli64
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#رمان_هاد
پارت ۸
شروین کیفش را که به خاطر حرکت سعید افتاده بود برداشت و گفت:
- چقدر وول می خوری؟
بعد در حالی که خاک کیفش را می تکاند ادامه داد:
- اونجوری اگه لو بره مجبورم می کنن برگردم. اگه انصراف بدم همه چی تموم می شه...
- به بهونه کلاس بیا بیرون که لو نره...
- تا کی؟
- خونوادت چی؟ به همین راحتی قبول می کنن؟
- اهمیتی نداره. فوقش یه کم سر وصدا می کنن. منم یه هفته ای بی خیال خونه می شم تا اوضاع آروم بشه. البته اگر کسی بفهمه که من کلاس نمی رم. نمی کشنم که! اگه بخوان اذیت کنن شاید اصلاً خودم...
سعید نذاشت حرفش تمام شود.
- پاشو بریم کلاس. یه کم دیگه اینجا بمونیم مخت کلاًتعطیل می شه...
- کلاس نمیام. حوصلشو ندارم
سعید روبرویش ایستاد و بدون اینکه حرفی بزند با نگاهی عاقل اندر سفیه بهش خیره شد. شروین که
خودش هم مردد بود دستش را دراز کرد. سعید دستش را گرفت و کشید و گفت:
- خودم یه فکری برات می کنم
- نمی خواد. زیادی به مخت فشار میاری. عادت نداره می ترکه، خون تو هم می افته گردنم...
- خوبه که. اینجوری به جرم قتل اعدامت می کنن. مگه نمی خوای بمیری؟!
بذار، خودم یه فکری می کنم که حال کنی....
شروین گفت:
- من با هیچی حال نمی کنم
کیفش را روی کولش جابجا کرد و ادامه داد:
- توبرو، منم میام
سعید از پله ها بالا رفت و شروین سلانه، سلانه، به سمت اتاق آموزش رفت. نگاهی به تابلو انداخت.
سالن خلوت شده بود. هنوز دو دل بود. چشم هایش را بست و سرش را پائین انداخت.
- ببخشید؟
سربلند کرد. یک نفر جلویش توی قاب در ایستاده بود. شناختش.
- میشه رد شم؟
کنار رفت. استاد جوان لبخندی زد و رد شد. شروین کمی مکث کرد. بالاخره تصمیمش را گرفت. پایش
را برداشت که وارد اتاق شود که صدائی آمد. سرش را عقب آورد و نگاه کرد. استاد بود که روی زمین
ولو شده بود. ناخودآگاه به طرفش رفت.
- حالتون خوبه؟
- بله، چیزی نیست. پام پیچ خورد. افتادم
کمکش کرد تا وسایلش را جمع کند.
- مشکلی نیست؟
- نه، خیلی ممنون
.می خواست برود که ...
- ببخشید؟
استاد کاغذی را از جیبش بیرون آورد و نشان شروین داد
- شما این آدرس رو بلدید؟
کاغذ را گرفت و نگاه کرد.
- بله، نزدیک امیدیه است!
استاد گفت:
- ممنون می شم راهنمائی کنید
و همانطور که به موهایش که به هم ریخته بود دست می کشید و مرتب شان می کرد گفت:
- بلد نیستم چطوری برم و خندید. صدای گرم و آرامی داشت.
از خنده اش لبخندی روی لب شروین نشست. نگاهی به آموزش انداخت و مشغول توضیح دادن شد. صدای در آموزش بلند شد. آقای نعمتی، مسئول آموزش، بود که داشت از اتاق بیرون می رفت. رو به استاد گفت:
- ببخشید. چند لحظه
با عجله به طرف آموزش رفت.
- ببخشید آقای نعمتی یه کاری داشتم
آقای نعمتی که داشت در را قفل می کرد گفت:
- چه کاری؟
- یه برگ انصراف می خواستم
آقای نعمتی کلید را توی جیبش گذاشت و مشغول شماره گیری با گوشی اش شد:
ادامه دارد...
✍ میم - مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#سلام_امام_زمانم
بر دیده ی ما ضیا بده مهدی جان❣
بر سینه ی ما صفا بده مهدی جان❣
دور سر مادرت💞 بگردان چیزی
آن را صدقه به ما بده مهدی جان❣
🌸اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان🌸
💐🍃💐
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
بصیرت سواد نیست بینش است
🔘 بصیرت
یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر،
در, برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد
🔘 بصیرت
یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت ها نباشد ،
بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزى
🔘 بصیرت
یعنی اینکه بدانی حتی مسجد می تواند "مسجد ضِرار"باشد و پیامبر (ص)
آن را " خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید
🔘 بصیرت
یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق منحرف نکند
🔘بصیرت
یعنی اینکه بدانی
جانباز صفین می تواند قاتل
حسین(ع) در کربلا باشد
🔘 بصیرت
یعنی اینکه بدانی
در جنگ با فتنه نمی توانی آغازگر باشی ،
اما تا ضربه نهایی نباید از پا بنشینی
🔘 بصیرت
یعنی اینکه نگذاری فتنه گران
شیرت را " بدوشند یا بر پشتت سوار شوند
🔘 بصیرت
یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به
تندروی و "ابوموسی اشعری" ها را "
به اعتدال ، نشناسى
🔘 بصیرت ;
یعنی اینکه بدانی "معاویه"ها
به سست عنصرهای سپاهِ علی (ع) "
دل بسته اند
🔘 بصیرت
یعنی اینکه بدانی
تاریخ ، تکرار می شود
نه با جزئیاتش ؛ بلکه با خطوط
کلی اش
↩ مسجد ضرارها
↩ قرآن بر نیزه کردن ها
↩ حکمیت ها
↩ خشک مغزی ها
↩ سابقه فروشی ها و ...
انتخاب با خودمان است که
اهل بینش باشیم
یا اهل سواد
اهل خواندن باشیم
یا اهل فهمیدن
جزئیات تاریخ را " بخوانیم
یا خطوط کلّی آنرا " بدانیم ...
#بصیرت
#سیداحمدرضوی
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
Hame Chi Aroome.mp3
2.72M
با تلاش دولت تدبیر و امید !
همه چی آرومه
با صدای برادر
علی زکریایی است