#حکایت
♦️سعدی میگوید:
👣 در کاروان حج، درویشی همراه ما بود که یکی از فرمانروایان عرب او را صد دینار بخشیده بود تا در حج به نیابت از او قربانی کند.
⭕️ طایفهای از دزدان ناگاه بر کاروان زدند و اموال را پاک بِبُردند. بازرگانان به گریه و زاری افتادند و فریاد بیفایده خواندند...
▫️گر تضرع کنی و گر فریاد
▫️دزد زر باز پس نخواهد داد
💠 به جز آن درویشِ صالح که بر آرامش خویش مانده بود و تغییری در او نیامده بود...
🔹 گفتم: مگر درهمهای تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند! ولیکن مرا با آنها آن انس و الفت نبود که به وقت دوری، خستهدل شوم.
▫️نباید بستن اندر چیز و کس دل
▫️که دل برداشتن کاریست مشکل
📕 گلستان سعدی، باب ۵، حکایت ۱۸
(با اندکی دخل و تصرف)
#انسان_شناسی
#تنهامسیر
@mohabbatkhoda
هدایت شده از رِشمیز🐜
#حکایت
💠همنشین موسی(علیه السلام):
روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد : خدایا می خواهم همنشینی را که در بهشت دارم ببینم که چگونه شخصی است!❓
جبرئیل بر او نازل شد و گفت : یا موسی علیه السلام قصابی که در فلان محل است همنشین تو است. حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده ، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشــــ🍗ــت است.
شب که شد جوان مقداری گوشــ🍗ـــــت برداشت و به سوی منزل روان گردید.
موسی علیه السلام از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت : مهمان نمی خواهی؟
گفت : بفرمائید ، موسی علیه السلام را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذائی تهیه نمود ، آنگاه زنبیلی از طبقه فوقانی به زیر آورد ، پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد ، غذا را با دست خویش به او خورانید.
موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد پیرزن کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود؛ بعد جوان برای حضرت موسی علیه السلام غذا آورد و خوردند.
موسی علیه السلام سوال کرد حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد : این پیرزن مادر من است ، چون وضع مادی ام خوب نیست که کنیزی برایش بخرم خودم او را خدمت می کنم.🌹🌱
پرسید : آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ گفت : هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید : خدا ترا ببخشد و همنشین و هم درجه حضرت موسی در بهشـــ🌱ـــــت کند موسی علیه السلام فرمود : ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده است ، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.💫🕊
🐜@reshmiz