#دستهای_پنهان
#قسمت_سی_وهشتم
بیسوادي و نـادانی به طورشـگفت آوري فراگیر است و مرا به یـاد روزهاي تسـّلط کلیسا برکشورمان می انـدازد، به جز مردان
دینی درکربلاو نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن میداند.
اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سر میبرند.
نظام ناپایدار است و هرج ومرج همهچیز را فراگرفته است.
اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاري بین آنان وجود ندارد.
عالمان دین در امور مذهبی غوطه ور و از زندگی دنیا دورند.
دشـتها و بیشتر بیابـان بـدون کشت وکـار است، دو رود دجله و فرات ازسـرزمینهایشـان میگـذرد وگویی نزد آنان میهمان
است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به سر میبرد.
چهـار مـاه درکربلاو نجف مانـدم و به بیماري شدیـدي نیز مبتلاشـدم چنانچه از ادامه زنـدگی مأیوس گشـتم،سه هفته بیمار
بودم به پزشـکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از اسـتفاده بهبود یافتم. تابسـتان به شّدت گرم بود و من در هنگام
بیماري در زیرزمین،جایی موسوم به سـرداب به سـر می بردم.
این سـرداب از ِ
آن صاحبخانه اي بودکه اتاقی از او اجاره کرده
بودم و او غذا و دارو را لطفی اندك در برابر نعمتهاي خدا میدانست چراکه مرا زائر امیرالمؤمنین علیهالسلام می پنداشت.
در روزهاي نخست بیماري غذایم آب پرنده اي موسوم به ماکیان بود،سپس پزشک اجازه دادگوشت آنرا هم بخورم