#رمان_هاد
پارت۳۷
از جیب من؟ و اگه باختی؟
- و حتماً
- جهنم، یه ماه دیگه می خرم
بازی هایشان در حد هم بود. یکی شروین، یکی سعید، توپ آخر مال شروین بود. اگر توپ نارنجی را
در پاکت می انداخت برده بود. نگاهی به سعید کرد. لبخندی زد. توپ را زد. توپ سفید و نارنجی با هم
داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک گفت:
- خیلی شل بازی کردی
- باید پولش جور می شد
- رفیق با حالی داری سعید
آرش گفت:
- مگه اینجا بالیووده؟
شروین نگاهی به سعید کرد، با سر اشاره ای به آرش کرد و خندید...
سوار ماشین که شدند شروین گفت:
- قیافش رو دیدی؟ خیلی دیدنی بود
- خوب سوسکش کردی. داشت منفجر می شد
- حیف شد. کاش بیشتر شرط بسته بودم
- خب می بستی
- دیگه باید براش چک می کشیدم
- بابا ما کلی برات کلاس گذاشتیم، می خوای آبروی ما رو ببری؟
- من چقدر بذارم تو جیبم آبروی شما حفظ می شه؟
- یه قدری بذار که آرش دیگه سر این یکی دستمون نندازه
- باشه، دفعه دیگه دسته چکم رو همرام میارم فعلا بریم یه چیزی بخوریم که دارم از گسنگی می میرم.
این را گفت و فرمان را چرخاند.
سعید کمی از نوشابه اش را سر کشید و گفت:
- خوبه، راضی هستید؟
- خسیس بازی درآوردی یه شب شام دادی ها، پیتزا؟
- کم با کلاسه؟ تو که همینم ندادی
آلزایمر! اون قلیون و دیزی رو کی حساب کرد؟
- ها؟ چی می گه؟ بابا بیا پولت رو پس بگیر. اگر از شانس منه از امشب این مسیر رو عوارضی می بندن
- فکر کنم تا دو سه هفته دیگه نتونم جم بخورم
سعید گازی به پیتزایش زد و با نگاهی پرسشگر به شروین خیره شد.
- جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان
- بی خیال، چهار تا شو حل کن بگو نتونستم
- اونم می گه آره جون خودت. تو راه حل ندی سنگین تری
- وقتی داشت می بردت می دونستم یه کاری دستت میده. گفتم بیام دنبالت اما فکر نمی کردم اینقدر خل باشی.
- اصلا نفهمیدم چی شد. خودم هم نمیدونم چرا قبول کردم. نتونستم بگم نه!
- آخه آدم کم بود؟
- یارو فکر کرده من خیلی بارمه. می گفت نمره های پارسال رو دیده
- همون هایی که از رو دست محمد نوشتی؟
شروین شانه ای بالا انداخت:
- حتماً، یه بار تقلب کردیم. افتاده بودیم بهتر بود
- نتیجه اخلاقیش این می شه که هیچ وقت تقلب نکن. همیشه نون بازوت رو بخور، ... قیافشو!
- حالا کجاش رو دیدی!
- خوشم می آد خودت هم میدونی چه افتضاحی بار آوردی
سعید پول را به صندوق داد وگفت:
- حالا خیلی ناراحت نباش. می ری کنارش از گل و بلبل می گید. تو هم که بدت نمیاد. هی ازت حال و
احوال می پرسه تو هم حال کن
شروین خندید.
*
کلاس که تعطیل شد صبر کرد تا خلوت شود. رفت سر میز.
- سلام
- سلام آقای کسرایی
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#رمان_هاد
پارت۳۸
تعدادی برگه روی میز گذاشت.
- اینا جواب سوال های فصل اول
شاهرخ برگه ها را گرفت و با لبخندی حاکی از سپاس گفت:
- ممنون
- البته من چند تائیش رو نتونستم حل کنم. کنارش علامت گذاشتم
- عیبی نداره. برای همین ها هم ممنون
آسون بود
- گفتم اگر فصل ها رو جدا جدا بیارم وقت دارید اشکالاتش رو برطرف کنید. این فصل نسبتاً اسون بود ولی فصل های بعد سخت تره. فکر کنم اشکالاتش بیشتر بشه
- هرچقدرش رو بتونید حل کنید کمک بزرگیه
بعد کیفش را برداشت و گفت:
- اگر مشکلی داشتید می تونید بیاید دفترم، اکثر مواقع اونجا هستم
از کلاس که بیرون آمد دم در ایستاد و گفت:
- در ضمن خونه من رو هم که بلدید. خوشحال می شم
خداحافظی کرد و رفت. سعید که از دور کلاس را می پائید وقتی دید شاهرخ رفت وارد اتاق شد.
- گفتی؟
- گیر تر از این حرفاست که فکر کنی
- شاید متوجه منظورت نمیشه . واضح تر بگو
- عمراً ، من دهنم رو باز کنم تا تهش رو می خونه. نمی خواد به خودش بگیره
- پس دوباره بایکوت؟
شروین سر جنباند....
در زد. کمی طول کشید تا در باز شود.
- سلام، شمائید؟بفرمائید
سلام کرد و دست شاهرخ را که به طرفش دراز شده بود گرفت. از پله ها پائین رفت. کف حیاط آب
پاشی شده بود. شاهرخ جلو رفت ،کنار تخت ایستاد رویش را برگرداند و گفت:
- نمی شینی؟
نگاهی به تخت و بعد به شاهرخ کرد. جلو رفت. شاهرخ وارد ساختمان شد تا تلفن را که زنگ میزد
جواب بدهد و شروین آرام گوشه تخت نشست و کیفش را توی بغلش گذاشت.نگاهی به دور تادور حیاط
انداخت.ساختمان خانه به شکل ال بود. پنجره های چوبی و قهوه ای رنگ. از سمت چپ در ورودی تا
نزدیک قسمت شرقی خانه باغچه بود. .باغچه ای پر از پیچک و گل های شب بود.گل ها آنقدر انبوه
بودند که دیوار را کاملا پوشانده بودند. حتی تنه درخت سرو و اناری که در باغچه بود هم پیدا نبود و
فقط از شاخه های بیرون زده درخت انار و میوه هایی که به آن آویزان بود می شد فهمید که این وسط
درختی هم هست. روبروی تختی که شروین رویش نشسته بود حوضی بود مربعی شکل با کاشی های
ادامه دارد....
✍ میم - مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#نهج_البلاغه
✨عِبَادَاللّهِ، احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الاَْعْمَالُ، وَ يَکْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ، وَ تَشِيبُ فِيهِ الاَْطْفَالُ
🔷بندگان خدا! از روزی بترسید که اعمال و رفتار انسان وارسی می شود ، روزی که پر از تشویش و اضطراب است و کودکان در آن روز پیر می گردند .
📚 خطبه ۱۵۷
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 142
🔹✦🌺•┈•✾🌴
#مبارزه_با_راحت_طلبی 62
⭕️یه نکته ی روانشناسی رو عرض کنم خیلی دقت کنید:
🔸وقتی آدم به یه چیزی "علاقه" داره و احتمال میده که "میتونه اون رو به دست بیاره"
و میبینه اون چیز رو "بعضیا تا حدودی به دست آوردن"
❌ یه اتفاق بدی برای انسان می افته!
⛔️ این اتفاق بد اینه که برای خودش "حق" قائل میشه که اون چیز رو به دست بیاره.
👈 در واقع این که علاقه داره به اون چیز
تبدیل میشه به اینکه "من حقمه" اون رو به دست بیارم!
😒
🔹از نظر روانی آدم بدجوری برای خودش حق قائل میشه.
😒
⭕️اونوقت اگه به اون چیز نرسید عصبی میشه.
🔻با خدا در میفته! با مردم و اطرافیانش درگیر میشه و...
⭕️ اونوقت جالبه که این ویژگی روانی بیخود و زشتی که در انسان ها وجود داره، در فرهنگ غرب براش برنامه ریزی میشه!!!😒
🚫کل سیستم ها فقط برای رسیدن به این ویژگی روانی کار میکنن!
😒
ببینید اونجا چقدر داغونه! اگرچه توی کشور ما هم کم نیستن کسانی که دنبال نهادینه کردن این تفکر غلط باشن!
🔴مثلا میگن یک زن چون "میتونه" فلان کار ها رو انجام بده
پس "حق" هم داره انجام بده!
⭕️مثل اینکه یه نفر زورش برسه یه نفر دیگه رو بکشه، بگه پس من حق دارم اون رو بکشم!😒
🔻به همین سادگی حق تولید میکنن!
⛔️ اونوقت خدا میدونه از این "تولید حق احمقانه" چقدر دارن بشریت رو بدبخت میکنن.
چقدر زندگی خانم ها سخت تر میشه.
🚫 مثلا میگن یه زن چون میتونه با مردهای متعددی همزمان ارتباط داشته باشه پس حقشه!
😒
به همین سادگی!
🔴آخه بنده ی خدا مگه آدم هر کاری که میتونه رو باید حتما انجام بده؟
خب شما میتونی بچه ی خودت رو خفه کنی!
یعنی حالا چون میتونی پس حق هم داری خفش کنی؟!😒
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
6⃣
#آزادی_معنوی 👉
نوع دیگر آزادی ، #آزادی_معنوی است .
تفاوتی که میان #مکتب_انبیاء و #مکتب های_بشری هست ،
در این است که #پیغمبران آمده اند ،
تا علاوه بر #آزادی_اجتماعی ، به بشر #آزادی_معنوی بدهند.
و #آزادی_معنوی هست که بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد.
تنها آزادی اجتماعی نیست که #مقدس است ، #آزادی_معنوی هم #مقدس است.
و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست .
و این است درد امروز جامعه بشری که بشر امروز می خواهد ، آزادی اجتماعی را تامین کند .. ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود .،
یعنی نمی تواند ، قدرتش را ندارد.
چون #آزادی_معنوی را جز از طریق#نبوت ،#انبیاء ،#دین ،#ایمان و #کتابهای_آسمانی
#نمی توان تامین کرد.👌
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام ناب 👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
7⃣
#آزادی_معنوی 👉
#آزادی_معنوی یعنی چه ؟ 🤔
انسان یک موجود مرکب و دارای #قوا و #غرایز گوناگونی است.
در وجود انسان ، هزاران قوه نیرومند هست.
انسان #شهوت دارد ،#غضب دارد ، #حرص و #طمع دارد ،
#جاه طلبی و #افزون طلبی دارد.
🔱 در مقابل ، #عقل دارد ،#فطرت دارد،
#وجدان_اخلاقی دارد.
انسان از نظر معنا ، باطن و روح خودش ممکن است یک #آدم_آزاد باشد 👉
و ممکن است یک #آدم_برده و #بنده باشد ، 👉
یعنی ممکن است انسان #بنده_ خودش باشد ،
#اسیر_خشم خودش باشد ،
#اسیر_افزون طلبی خودش باشد ..
و ممکن است از #همه_اینها #آزاد باشد .
گفت :
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
😊
ممکن است انسانی باشد که همان طور که از نظر اجتماعی #آزادمرد است ،
زیر بار ذلت نمی رود و زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند ،
از نظر اخلاق و معنویت هم #آزادی خودش را حفظ کرده باشد .
یعنی #وجدان و #عقل خود را #آزاد نگه داشته باشد .
این #آزادی همان است که در زبان دین (#تزکیه_نفس) و (#تقوا) گفته می شود. 👉😊
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب 👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1