eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
141 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
💚امام علی علیه السلام؛ 💎فقرِ بی خردی را، ثروت برطرف نمی کند
📚کتاب تنها گریه کن 🌸فصل سوم/ قسمت بیستم 📖 بالاخره شرایط جور شد و راهی مشهد شديم. اولین بار بود سوار قطار شدم. یک کوپه ی شش نفره برای من، اوستا حبیب، محمد، فاطمه، مادرم و خاله بتول. اوستا حبیب با مادرم مشورت کرد که خاله را هم ببریم. می گفت اشرف سادات خودش به تنهایی نیاز دارد یک نفر مدام حواسش بهش باشد، بچه ها هم هستند. یک نفر دیگر همراهمان بیاید، خیال همه مان راحت می شود. تازه، خاله هم زیارتی می رود و دل سبک می کند. این شد که شش تایی جاگیر شدیم داخل کوپه. قطار که از ایستگاه راه آهن راه افتاد، حالم یک طوری بود. دلم می خواست شیشه را باز کنم. از اوستا حبیب پرسیدم: «این شیشه چه جوری میاد پایین؟ یه کمی هوا بیاد تو.» پرده ی طوسی کهنه اش را جمع کرد و گفت: «این باز نمیشه. فقط بالاش یه کمی جای رفت و آمد هواست. نگران نباش؛ راه بیفته عادت میکنی.» سرم را چرخاندم و فکر کردم سه چهار ساعت دیگر که هوا تاریک بشود، چطوری می خواهیم بخوابیم. از حبیب پرسیدم. از صندلی اش بلند شد و با یک تکان، صندلی را کشید جلو. نشیمنش چسبید به نشیمن صندلی روبه رویی و جا باز شد. خنده ام گرفت. همراه تکان های قطار، دل من هم تکان می خورد. از زندگی خسته شده بودم. تحملم كم شده بود؛ حتی حوصله خودم را هم نداشتم، چه برسد به بچه ها. کمی که صدایشان در می آمد، دعوایشان می کردم. مادرم و خاله بتول بچه ها را به زبان می گرفتند و حواسشان را پرت می کردند. کلافه، فقط به بیرون نگاه می کردم. بیابان بود. تا چشم کار می کرد، برهوت بود و وقتی شب شد، آن بیرون فقط تاریکی می دیدم. مدام از خودم می پرسیدم یعنی خوب می شوم؟ می توانم بچه هایم را بزرگ کنم؟ مادر مریض به درد بچه ها نمی خورد. مادری که ناغافل از حال می رفت و می افتاد گوشه ی اتاق. رسیده بودیم به مشهد و قطار، به سمت ایستگاه می رفت که اوستا حبیب صدایم زد و گفت: «اشرف سادات بیا.» ایستاده بود توی راهروی قطار، جلوی پنجره. با دست به یک جایی بیرون قطار اشاره کرد و گفت: اگه حواستو جمع کنی، می تونی یه لحظه گنبد طلای آقا رو ببینی. الانه که پیدا بشه.» از کنار دستش، چشمم را دوختم به آنجایی که با نوک انگشت اشاره اش، نشانم می داد. خیلی معطل نماندم. قطار رد شد و چشم های من خیره ماند به یک گنبد زرد. من فقط داشتم نگاه می کردم. شنیدم اوستا حبیب گفت: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» و تا به خودم بیایم، قطار رد شد و چشمم از عکس گنبد خالی شد. برگشتم و دیدم اوستا حبیب دست به سینه مانده و هنوز چشم هایش بسته است. نگاه من را که روی خودش حس کرد، چشم هایش را باز کرد و گفت: «غصه نخور. زود می ریم جا پیدا می کنیم و می ریم حرم. اینجا فقط یه لحظه کوتاه وقتی قطار رد می شه، گنبد و گلدسته ها پیدا میشن.» همان طور هم شد؛ از راه آهن که تاکسی گرفتیم، اوستا حبیب از راننده خواست ما را ببرد یک مسافرخانه ی خلوت و البته نزدیک حرم. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۲۰ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تا حالا کاری کردید دو طرفش بُرد بُرد باشه؟ 🌕 خیلی از افراد مؤمن ممکن است در طول سالهای عبادت خود سجده‌شان(از نظر آناتومی و شکل بدن) اشتباه بوده باشد. ✅ با دیدن این کلیپ، هم با نحوه صحیح سجده و هم اثرات طبی آن آشنا شوید. 🔴 سجده های طولانی از ویژگی‌های یاران امام مهدی 💚 امام صادق علیه‌السلام در وصف اصحاب امام مهدی عجل الله فرجه می‌فرمایند: «اثر سجده در پیشانی‌هایشان نشسته؛ شیران روز و راهبان شب هستند. در بین رکن و مقام با وی بیعت کنند.» 📘بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۸۶
 🌸 *مارشال جانسون* E. Marshall Johnson تازه مسلمان از آمریکا 💠او یکی از دانشمندان برجسته امریکا و رئیس دپارتمان آناتومی و مدیر انستیتو Danicl دانشگاه توماس جفرسون فیلادلفیا است که درباره ی آیات جنین شناسی قرآن مطالعه و تحقیق به عمل آورده و مسلمان شده است. او می گوید: "توصیف مراحل جنین موجود در قرآن نمی تواند تصادفی و اتفاقی باشد، احتمال دارد که محمد (صلی الله علیه واله) یک میکروسکوپ بسیار قوی داشته ولی قرآن مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش است در حالی که میکروسکوپ قرن ها بعد از حضرت محمد (صلی الله علیه واله) اختراع شده است. پروفسور جانسون با لبخند اظهار داشت: البته اولین میکروسکوپ اختراع شده قادر نبود بیش از ۱۰ برابر بزرگنمایی کند و تصویر آن هم واضح نبود". 💠آنگاه گفت: *هیچ ضدیت و مغایرتی با این حقیقت که واسطه ی الهی در بیانات حضرت محمد (صلی الله علیه واله) در کار است، نمی یابم* ..... ☀️ *پروفسورهایی که مسلمان شدند*. 🔹️ادامه مطلب در لینک زیر ؛👇 ☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان https://rahyafteha.ir
📖 با کتاب انس بگیریم،....
🌸سوره يس/۵۰ *پس، ﻧﻪ می توانند ﻭصیتی ﻛﻨﻨﺪ ﻭ(اگر بیرون خانه باشند) ﻧﻪ می توانند به ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‌ خود برگردند* . 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
‏عکس از سین نصرتی
🌈صبح پنجشنبه بخیر، فرصتی دیگر از طرف خداوند است که زندگی را زندگی کنی، یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد وافی 🔻 دو دروغ بزرگ در موضوع فرزندآوری! # *کسانی که در شبکه های مجازی، فرزندآوری را برای مسلمانان، مسخره میکنند، برای خودشان از هر ترفندی استفاده می کنند تا نسلشان زیاد شود، مردم فریب نخورند*. 👼🏻 کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِعسل) 👼🏻 @ghandeassall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 الحمدلله دارند دق میکنند ...☺️ و ان شاالله از این عصبانیت بمیرند😊 👈 *اگر آموزش رقص و موسیقی به بچه ها بود، خفه خون می گرفتند، این همه عکس العمل برای اینه که نکنه نسل مسلمان پرورش پیدا کند، تمام وحشت آنها از پرورش بچه های منتظر است*، # سلام_فرمانده 🦋🌹🦋🌹🦋 به‌شاهدوایثارگران‌بپیوندید👇 🌐 https://zil.ink/shahedmedu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه‌ها یادی کنیم از عزيزان آسمانی، شهدا، پدران و مادران و .... 💐دسته گلی ازجنس فاتحه و صلوات تقدیمشان کنیم .
📚کتاب تنها گریه کن 🌸فصل چهارم/ قسمت ۲۱ 📖 راننده هم مستقیم ما را برد خیابان ملک که در ورودي صحن اسماعیل طلا روبه رویش بود. کلید اتاق را تحویل گرفتیم و ساکها را چیدیم یک گوشه. محمد خواب بود. مادرم گفت: «من فاطمه را نگه می دارم.» میدانست بی قرارم تا زودتر حرم را ببینم. بی معطلی رفتم زیر دوش آب و غسل زیارت کردم. بقیه ماندند و من با خاله راه افتادم سمت حرم. دور تا دور مغازه بود. صدای همهمه ی بازار و مغازه دارها پیچیده بود توی فضا؛ ولی من حتی نگاهشان نمی کردم. انگار از دنیا سیر بودم. فقط می خواستم زودتر برسم به حرم. آن موقع، حرم خیلی بزرگ نبود. تنها صحن حرم، همین صحن اسماعیل طلا بود. وارد شدیم و ایستادیم یک گوشه. چشمم که به گنبد افتاد، یاد بچه هایم افتادم. یاد جوانی ام که داشت به ناتوانی و مریضی میگذشت. از دار دنیا شاکی بودم. برای آقا درددل کردم و از احوال خودم گفتم. از اینکه خجالت زده ی شوهر و خانواده ام بودم؛ از اینکه زحمتم برایشان، که همیشه باید یک نفر حواسش به من باشد؛ حتی خصوصی ترین کارهایم را نمی توانم با خیال راحت و تنهایی انجام بدهم. گفتم تازه بچه ام با عنایت جدتان شفا گرفته بود، فکر کردم دیگر سختیها تمام شده، ولی خودم این جور شدم. حرف می زدم و گلوله گلوله اشک می ریختم. خاله یک دستمال پارچه ای کوچک گذاشت توی دستم و پرسید: «می خوای همین جا وایسی؟ نمیخوای بریم تو؟ نریم زیارت؟ » جواب دادم: «معلومه که می خوام، بریم .» همین طور که توی صحن راه می رفتم، چشمم افتاد به کبوترها. توی دلم آرزو کردم من هم مثل اینها رها بشوم. از این بیماری دست و پاگیر رها بشوم تا بتوانم مثل بقیه، معمولی زندگی کنم. ضریح را که دیدم، بهت برم داشت. انگار پایم چسبید به زمین ماندم وسط راه. هرکسی رد میشد، تنه ای میزد و من به سمتی برمیگشتم. خاله دستم را کشید و یک کنج برایم جا پیدا کرد. گفتم می خواهم بروم جلو، نگذاشت؛ شاید میترسید. بهانه آورد دفعه بعد، ولی گوش نکردم. قول دادم پشت سرش باشم. از کنار دیوار آرام آرام رفتیم تا رسیدیم به گوشه ی ضریح. شلوغ بود. خاله نگاهم کرد که یعنی بین جمعیت می مانی، حالت بد می شود. التماس ریختم توی نگاهم و دلش نیامد محل ندهد؛ تاکید کرد پشت سرش باشم. چادرش را محکم مشت کرده بودم. خدا کمک کرد؛ راه باز شد برایمان. یک دور چرخیدیم دور ضریح. لحظه ای که چسبیدم به شبکه های ضریح، لب هایم را بردم نزدیک گره های طلایی و از میان یکی از آن پنجره های کوچک، به امام رضا علیه السلام گفتم: «مرا خواهرتان فرستاده.» اشک لابه لای مژه ها و روی صورتم شوره بسته بود. خاله به زحمت از میان جمعیت ردم کرد و برای اینکه راه باز کند، گاهی مجبور بود به بقیه رو بزند تا راه بدهند. می گفت: «مريضه، توروخدا بذارید رد بشه.» دلم غصه دار، ولی روشن بود. حس می کردم آقای مرعشی یک رمز یادم داده، وقتی گفته پیش امام رضا علیه السلام نام خواهرش را ببر. با هر سختی بود، آمدیم بیرون. نزدیک پنجره فولاد جایی پیدا کردیم برای نماز زیارت. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۲۱ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🌸سوره انشراح/ ۵و ۶ 💎فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا الشرح ○ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا 💎 *قطعا با سختی آسانی است*○ *آری، قطعا با سختی آسانی است*. 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
*تعجیل در ظهور دولت حق صلوات*💜 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🌸نصیحت های مادرانه، قند و نبات زندگیست، ....
🌸 *آغاز می کنم صبح آدینه ام را به امید گوشه چشمی از شما*، 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 *وقتی فرزندآوری فقط برای ایران بد است!* ✅ رسانه‌های غربی مردمِ کشورهای خود را به فرزندآوری تشویق می‌کنند اما رسانه‌‌های فارسی‌زبانِ غربی تشویق فرزندآوری در ایران را ناقض حقوق زنان می‌دانند. . اطلاع رســانی جســنا_No.2 https://chat.whatsapp.com/LEzH1zIVAa2LmGWK421Bdd اطلاع رســانی جســنا_No.4 https://chat.whatsapp.com/Dj0XuwCUKlpHSjFKFX9v6k
نقاشی و دلنوشته فاطمه خانم، دختر 🌷 *شهید مدافع حرم فرهاد خوشه بر* 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 تنها بحرانی که تن را می‌لرزاند!! ‼ *ایران زیر خط بقاء* !! 👈 *حالا متوجه می شوید این همه تبلیغ برای عدم باروری و حتی نگهداری سگ به جای بچه، از طرف دشمن برای چیست* ❓ 🔹️حجت الاسلام راجی
به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، ویژه برنامه اجتماع دهه نودی‌ها، با اجرای سرود «سلام فرمانده» شنبه ۳۱ اردیبهشت ساعت ۱۶ در زمین چمن ورزشی سپاه آمل برگزار می‌شود. https://defapress.ir/fa/news/523509/
📚کتاب تنها گریه کن 🌸فصل چهارم/ قسمت ۲۲ 📖 چند ساعت ماندیم توی حرم و من خوب بودم. روحم خیلی سبک شده بود؛ این قدر که فکر می کردم اگر ادم نبودم، می توانستم پرواز کنم. دلم برای بچه ها تنگ شده بود؛ برای فاطمه و محمد. پنج شش روزی ماندیم مشهد. مدام بین مسافرخانه و حرم در رفت و آمد بودیم. یک غذای حاضری می خوردیم و دوباره برمی گشتیم حرم. گاهی هم بین راه توی مغازه ها سرک می کشیدیم تا سوغاتی بخریم؛ اما اصل مشغولیتمان زیارت بود. اوستا حبیب که حتی نمازشبش را هم توی حرم می خواند. عمر سفر تمام شد و وقت رفتن بود. برای خداحافظی رفتیم حرم. محمد توی بغلم بود، با یک دستم هم دست فاطمه را گرفته بودم. ایستاده بودیم کنار دیوار زیر سایه. کبوترها پر می زدند و بچه ها ذوق می کردند. نگاه کردم به گنبد امام رضاعلیه السلام وگفتم شش روز است حتی یک بار هم حالم بهم نخورده. حواسم بود. گفتم ممنونم که به من و بچه هایم رحم کردید. درد و رنج و غصه ی بیماری از تنم کنده شده بود. آمدیم ایستگاه راه آهن و دوباره سوار قطار شدیم. یک کوپه ی کوچک شش نفره که پرده هایش چرک مرد بود و کثیف، ولی دیگر از هوای خفه و دلگیر کوپه کلافه نبودم. فاطمه و محمد از آب وگل درآمده بودند. سرشان را توی خانه گرم می کردم. طفلی ها خیلی هم شلوغ کاری نداشتند. دوباره باردار شدم. مریم چهار سال کوچکتر از محمد بود. به دنیا که آمد، کارهایم بیشتر شد. یک سال و نیمش بود، دیدم این بچه انگار یک چیزش است. آن موقع، بچه هایمان را قنداق می کردیم. هر وقت مریم را می گذاشتم روی پارچه ی نخی سفیدرنگ و پاهایش را صاف می کردم، طفل معصوم جیغ می کشید و گریه میکرد. آن قدر بی قرار و بی تاب می شد که از خیر قنداق می گذشتم؛ ولی گریه و بی قراری اش با گذشت زمان نه تنها تمام نشد، بلکه بیشتر شد. بردمش دکتر. سر مریم که باردار بودم، اتفاقی با صورت زمین خوردم؛ شکمم ضربه خورد. همین، کار دستمان داد. دکتر گفت: «کمر بچه شکسته و بد جوش خورده. باید بره اتاق عمل، استخوون رو بشکنن و دوباره جا بندازن. اون هم نه یه بار، چهار بار.» انگار این بار، نوبت این طفلک بود. یک حساب سرانگشتی کردیم، دیدیم یک سال و نیم، باید هر سه ماه یک بار ببریمش بیمارستان. برود اتاق عمل، بیهوش شود و بعد، از گردن به پایینش را گچ بگیرند و تحت مراقبت باشد تا نوبت عمل بعدی. همه مخالف بودند؛ می گفتند از پسش برنمی آیی. اوستا حبیب هم که دوباره رفته بود مسافرت. دست تنها بودن، آن هم با سه تا بچه، کم چیزی نبود؛ ولی آینده ی این طفل معصوم برایم از همه چیز مهم تر بود. گفتم اگر با این کار و این همه زحمت بچه سالم می شود، چرا دریغ کنم؟ توکل کردم به خدا و نوبت عمل را گرفتیم. همراه مریم می رفتم اتاق عمل. این بچه، دستش در گردن خودم بود تا داروی بیهوشی اثر کند، بعد بیرونم می کردند تا عمل تمام شود. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۲۲ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🌸تدبر در قرآن 🌸 💚 *ماه و خورشید شمائید همه* 💚 💎 وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا. وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا. وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا 💎 *سوگند به خورشيد و تابندگى‏‌اش. سوگند به ماه وقتی که در پی خورشید می‌آید. سوگند به روز وقتی عالم را روشن می‌گرداند* . 🌸سوره شمس آیات ۱ - ۳. مصداق؛ 💚 امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیات فرمودند:🔻 💚 *"خورشید" رسول خداست که برای مردم دینشان را روشن ساخت* . 💚 *"ماه" امیرالمؤمنین است که در پی رسول خدا آمد* . ❤ *منظور از "روز" امامی از فرزندان حضرت فاطمه و نسل رسول‌الله است که تاریکی ظلم و جور را خواهد زدود و او همان حضرت قائم است* . 📚البرهان ج ۵ ص ۶۷۱. 💜 *تعجیل در فرجش صلوات*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ *اتفاقی که رخ نداد* ! ⚫تلخ‌ترین مصیبت برای یک مرد این است که یک گرگ تکفیری این‌گونه ناموسش را به غنیمت ببرد ... 🔹 *و هیچ مرد ایرانی این مصیبت را تجربه نکرد چون* ... ❇️ *بهترین جوانمردان این سرزمین از پیکرهایشان سدی ساختند تا پای هیچ گرگ تکفیری به این کشور باز نشود* ! دکتر 🔸️ *امانتی که برای حفظ آن، از ما سوال خواهد شد*