eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
140 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
*نگاهی به کتاب* ؛ 📘بچه ای برای امام گل آورده بود و می خواست پیش امام برود، من او را نزد امام بردم. امام گل را از او گرفت و او را در بغل گرفت و بوسید و بعد فرمودند: پولی به ایشان بده. من به امام عرض کردم: آقاجان، از این بچه ها زیاد می ایند و گل می آورند و می خواهند خدمت شما بیایند. امام فرمودند: تو از طرف من گل را از آنها بگیر و آنها را نوازش کن و یک چیزی هم به آنها بده که با دل خوش بروند. 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
‏عکس از سین نصرتی
*نگاهی به کتاب* ؛ 📗یک خانم ایتالیایی که شغلش معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه ایشان، همراه با یک گردنبند طلا برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که «این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می کنم».. مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را می پذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمتشان بردیم. نامه به عرض ایشان رسید؛ گردنبند را نیز گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند. دو سه روز بعد، دختر بچه دو یا سه ساله ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود. امام وقتی متوجه شدند، فرمودند: الآن بیاوریدش داخل. سپس او را روی زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت، آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند. با آنکه فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود، شنیدن حرفهای ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خندید و به دنبال آن، انگار امام هم احساس سبکی و انبساط خاطر کردند. آنگاه دیدیم که ایشان، همان گردنبندی را که آن خانم ایتالیایی فرستاده بود، برداشتند و بر گردن دختر بچه انداختند. دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، از خدمت امام بیرون رفت. 🧡پدر مهربان 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
‏عکس از سین نصرتی
*بریده ای از کتاب*؛ یکی از اقوام می گفتند که روز جمعه ای در خانه حاج احمد آقا بودیم و فیلم سینمایی نگاه می کردیم، امام وارد می شوند و می بینند ما فیلم می بینیم. همیشه بعد از سلام، اولین سؤال ایشان این بود که نماز خوانده اید؟ آن موقع نیز پرسیدند: نماز خوانده اید؟ گفتیم: نه. ما هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم و در زمستان فیلم سینمایی که می گذاشتند، وقت اذان مغرب فیلم قطع می شد و بعد از آن شروع میشد و کسی که نماز ظهر و عصر را نخوانده باشد و پای فیلم بنشیند نمازش قضا می شود. گفتند: بلند شوید بخوانید.گفتیم: می خواهیم فیلم ببینیم. گفتند: باشد، تلویزیون را ببینید و بخوانید. گفتیم: آخر، قبله پشت به تلویزیون است. گفتند: باشد، عیب ندارد رو به تلویزیون بخوانید. گفتیم: وضو نداریم، اگر برویم وضو بگیریم، مقداری از فیلم می رود و نمی بینیم. گفتند: بدون وضو بخوانید. گفتیم: سجده و رکوع برویم، نمی بینیم. گفتند: اینها را هم نروید. فقط حمد و سوره بخوانید. بالاخره مجبور شدیم همین طوری بخوانیم. امام مخصوصا اینطور کردند که این روحیه نماز خواندن در بچه ها زنده بشود، و با نماز خواندن آشنا بشوند. 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
💚نثار روح پدر مهربان و امام دشمن ستیز صلوات
📚کتاب تنها گریه کن 🌸فصل پنجم/ قسمت ۳۶ 📖 همین طور پایم روی لبه ی حوض جلوی مسجد بود و خم شده بودم بند کتانی ام را ببندم که صدایی به گوشم خورد: «خواهر! کجا می رید؟ » چشم گرداندم، دیدم راننده ی یک سواری است. داخل ماشین هم یک بچه و یک پیرمرد نشسته اند. گفتم: «برادر! اگه محبت کنی، منو تا پای بقیع برسونی، بقیه راهو خودم میرم.» حرفش را تکرار کرد: «میخوای بری کجا؟» گفتم: «خونه م صفاییه س، دوره. شما تا همون بقیع ببر.» گفت: بیا بنشین.» من را آورد تا صفاییه. گفت: «خونهت کجاست؟» گفتم: «آقا خجالتم نده، دیگه خودم میرم.» دوباره پرسید. کوچه را آدرس دادم. من را سر کوچه پیاده کرد و گفت: «شما هم ناموس مایی. چه فرقی میکنه؟» با این جمکران رفتن ها، دلم دوباره آرام شد. اطمینان داشتم زحمت مردم و خون جوان ها هدر نمی رود. حالا با یقین بیشتری چسبیده بودم به مبارزه. رژیم هم کم نمی آورد، همه ی توانش را گذاشته بود. بعضی وقتها که از دست مامورها فرار می کردیم، لعنتی ها این قدر زیاد بودند که فکر می کردم شاه هرچه مامور داشته، فرستاده قم. یک بار نزدیک بود گیر بیفتم. توی خیابان چهارمردان، نزدیک مسجد چهارمردان بودم که دیگر نفس کم آوردم. دور و برم را نگاه کردم یک جایی قایم شوم، هیچ کجا به چشمم نیامد. جلوی چایخانه ی مسجد، یک سکوی بلند بود. پایم را گذاشتم روی سکو و نمی دانم از آن ارتفاع چطوری خودم را بالا کشیدم و پرت کردم داخل چایخانه. در را بستم و چپیدم زیر پارچه ای که جلو جاظرفی اویزان کرده بودند. صدای قلبم را می شنیدم. هی صلوات می فرستادم تا ندیده باشند که پریده ام اینجا. نیم ساعتی گذشت و خبری نشد؛ خیالم راحت شد. از گوشه ی در سرک کشیدم، دیدم یک مامور، پسر نوجوانی را گیر انداخته، نگهش داشته روی لاستیک داغ نیم سوخته و این بچه جرئت ندارد فرار کند. بچه از داغی زیر پایش، نه می توانست بایستد و نه دل داشت از دست مامور فرار کند. هی پایش را بر می داشت و می گذاشت. زیر لب زمزمه کردم: «یا حضرت زهرا! مادر! کمک کن این بچه رو از دست این نامرد نجات بدم. چادرم را دور کمرم محکم کردم و از چایخانه پریدم بیرون، دست بچه را کشیدم دنبال خودم و گفتم: «بدو، نترس.» حالا من بدو، بچه بدو، مامور بدو. همین طور که می دویدیم، به بچه گفتم: «بپیچ تو کوچه بعدی، برو کاریت ندارن.» می دانستم مامور از من لجش گرفته، با بچه کاری ندارد و می آید دنبال من. همین هم شد. کوچه به کوچه می دویدم و مامور سمج خسته نمی شد و ول کن نبود. نفس کم آوردم، وسط یک کوچه چشمم خورد به تیر چراغ برق. پای تیر، دستم را گرفتم به جاهای خالی و رفتم بالا. مامور پشت سرم بالا آمد. همین که کمی نزدیکم شد، با پا محکم کوبیدم تخت سینه اش و پرت شد پایین. تا خودش را جمع و جور کند، خودم را از روی تیر رساندم به پشت بام. خوش شانسی آوردم و دیدم کوچه، آشناست. کمی روی پشت بام ها دویدم تا خانه ای را که پی اش بودم، پیدا کردم. همه ی پشت بام ها به هم راه داشتند. اگر جسارت داشتی، نمی ترسیدی و می توانستی بپری و بدوی، راحت می شد راه را پیدا کنی. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۳۶ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
*چهره_واقعى_دنيا*! *نهج_البلاغه* 💥فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَ يُوبِقُ مَخْبَرُهَا، غُرُورٌ حَائِلٌ وَ ضَوْءٌ آفِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ 🌎دنيا آبشخورى تيره است و گل آلود. ظاهرش دلفريب است و باطنش هلاك كننده. فريبى است زودگذر و فروغى است غروب كننده و سايه اى است ناپايدار و زوال يابنده و تكيه گاهى است فرو ريزنده. 📘خطبه_83 🍃✨🍃✨🍃✨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ ۚ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ﴿١١٨﴾ 🍃ای اهل ایمان! از غیر خودتان برای خود محرم راز نگیرید؛ آنان از هیچ توطئه و فسادی درباره شما کوتاهی نمی کنند؛ شدت گرفتاری و رنج و زیان شما را دوست دارند؛ تحقیقاً دشمنی [با اسلام و مسلمانان] از لابلای سخنانشان پدیدار است و آنچه سینه هایشان [از کینه و نفرت] پنهان می دارد بزرگ تر است. ما نشانه ها [یِ دشمنی و کینه آنان] را اگر می اندیشید برای شما روشن ساختیم. 📚 *آل عمران/ 118* 🍃✨🍃✨🍃✨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم سالها می گذرد حادثه ها می آید انتظار فرج از نیم خرداد کشم🖤🖤🖤
🤲 *خدایا دلهای ما رابه هم نزدیک کن*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*کسانی که نبودند و ندیدند، بدانند* 📣📣📣📣📣 🔹️در پی پیروزی انقلاب، همواره دشمنان کوشیده اند برای رسیدن به اهداف خود، شخصیت های موثر را، به هر نحوی تخریب کنند؛ 🔹️ *تخریب با ترفندهای مختلف مثل تحریف، دروغ و غیره* ☝️از این کلیپ معروف،چند کلمه را حذف کردند بعد آن را پخش کردند؛ کلمات حذف شده👇👇👇 " *دلخوش نباشید که*" از سخنان امام راحذف کردند ☝️ماجرای دروغی كه هرسال به امام خمينی نسبت می دهند، ☝️ *وعده «آب و برق مجانی» از کجا آمد* ⁉️ 🔹️ *نگذاریم چهره امام را برای آیندگان تحریف کنند*. 🔹️بصیرت افزایی 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 *روشهای پیشگیری از پرخوری* ... 🔴 چگونه اشتها را کاهش دهیم؟ از زبانِ دکتر خیراندیش
‏عکس از سین نصرتی
‏عکس از سین نصرتی
🚓دیشب ماشین سفیر کشور... تک سرنشینه، وارد باغ شد اما موقع خروج یه زن هم توی ماشین بود که پوشش درستی هم نداشت؛ ما فقط تصویر گرفتیم اما سیاه کار گفت قضیه چی بوده! سر امیر چرخید سمت حمید و نگاه ریز شده اش روی او ماند. طاها سکوت بدی کرده بود، همه می دانستند جز امیر. طاها طاقت نیاورد و کمی آب خورد و جمله اعتراضی را گفت: آدم باید خیلی رو غیرتش تسلط داشته باشه که این سفرای اروپایی رو تحمل کنه! اما بدتر از اون آدم باید اینو بپرسه که به مردم ما چی خوروندن که بعضی از ایرانی های پر غیرت رو به این جا کشوندن!؟ امیر کلافه شده بود که حمید با صدای گرفته ای گفت: فلانی... که بازیگره دیروز همراه زن و دختر و دومادش توی جلسه بودن؛ بعد از یه عالمه کثافت کاری، سفیر کشور... میگه همسرتون رو بدید برای امشب من، مَرده میگه من مشکلی ندارم اگه خودش بخواد؛ اونی که توی ماشین بوده، همسر بازیگر معروفمون بوده! ‼️ سکوت بر همه اتاق حاکم شده بود؛ حتی بر زمان هم، بر اشیا هم... -به چه قیمتی؟ -به قیمت وعده تبعه همون کشور اروپایی شدن!
وب‌گردی‌های قبل خواب، پست‌های پشت سر هم، جملات روتین و تکراری، اکسپلور دروازه ورودی و نورهای رنگی که با سرعت از جلوی چشمت میگذرن و نمیذارن درست ببینی... صداهای محوی که شبیه همن و مثل ضبط تکرار میشن... پنت هوس زغفرانیه! رابطه فلانی با فلانی! خیابون انقلاب! هشتگ نه به حجاب اجباری! بریزین تو خیابونا! جمعیت زیاد تو استادیوم، نور بنفشی که دائم به چشمات میزنه و دیدت رو تار کرده، تصویر دخترِ جوونی که میکروفون بدست گرفته و فریاد میزنه: ما امیدواریم به تدبیر تو! و سکوت... انگار یهویی پرده سیاهی جلوی چشمت رو میگیره و دروازه جدیدی به روت باز میشه... دوباره نورهای پشت سر هم و این‌بار قامت زنی نقاب‌دار که جمعیتی پشت سرش به سمتت میان و با نزدیک شدنش صداها واضح‌تر میشن! همون صداهان‌، همون جملاتن، ولی با یک حنجره، انگار یک شخص پشت صدای یک جمعیته....
‏عکس از سین نصرتی
_پری سیما نیروی پشتیبانی داخلیه، یعنی روی هنرمندای داخلی داره حساب باز می کنه؛ و الّا هنرمندایی که دو تابعیتی شدن یا ساکن، یه پرونده جدایی دارن توی کشورهای اروپایی و آمریکایی؛ روی بعضی از اونا سرمایه گذاری شده و نتیجه هم دادن! چرا باید ایرانی، طبق اندیشه و سبک فکری کشورهایی زندگی و کار کند، که همه آن کشورها، در ایران شریکند، در تحقیر مردم ایران هم پیمانند، در دشمنی با مردم ایران هم دستند، از بمب های شیمیایی تا فروش خون آلوده به ... دلش هم غصه دار بود که چه طور این به اصطلاح هنرمندها می توانند این خیانت ها را در حق مردمشان بکنند! – چندتا گروه زیرزمینی هم این جا، هم اون جا باز دارن؛ یعنی دیگه کل موسیقی و محتوا با اون ور هماهنگه، کلا بدون اجازه اون ور هیچ اجرایی اینجا ندارن! _ این هنرمندا بعداً می شن سلبریتی، سلبریتی طرفدار زیاد داره و پایه کارش روی جهالت مردم عامه! اینا دو تا کارو می کنن: یکی آن قدر فضا را پر از اندیشه های خودشون می کنن که مردم اصل مطلب رو متوجه نمی شن، دوم میان باکمک همین سلبریتی ها که مورد علاقه مردم عام هستن، فضا رو دست می گیرن و هر حقیقتی رو پشت رو به مردم می گن! می شه مثل اینکه توی ، هرچی حقیقت گفته شد راجع به ، اینا گفتن بله!  
حافظ بسمه اللهی گفت و شروع کرد: -راستش ما از دیشب روی مواردی که از خونه به دست آوردیم تمرکز کردیم. یه سری از اطلاعاتی که داشتیم کاملا تایید و مستند شد. پری سیما پروژه امروز و دیروز نبوده، از اول با گروه منافقین همکاری می کرده، بعد هم طبق اسنادی که همش ازخونه خودش به دست آوردیم از عکس های زیاد و موارد دیگه ثابت می شه توی متینگای منافقین و جلسات خاصشون عنصر فعال بوده، با سلطنت طلبا هم همکاری می کرده. 🍁فیلمای ارتباط با شبکه بی بی سی و من تو هم هست؛ منتهی کاری که کرده اینه که شش ماه قبل از ورودش به ایران تمام این برنامه هاشو کنسل می کنه تا سفید وارد ایران بشه. 🍁-سندی دارید که اثبات کنه؟ -بله یک جلسه ای توی کشور.......برگزار می شه که اونجا میز عملیات فرهنگی علیه ایران هست" تمرکز کار این دو سه کشور ارپایی روی هنرمنداست؛ یعنی خب مطلعید که کشورهای اروپایی عملیات نرم علیه ایران را بین خودشون قسمت کردن. 🍁بلژیک و فرانسه روی جذب بازیگرا کار می کنن، فنلاند کارش برای نوازنده های ایرانیه، سوئیس برای سرمایه دارای ایرانی تله می ذاره، ایتالیا تمرکزش روی رقص های محلیه، ژاپن و اسپانیا و اسلواکی هم کمک دست موسیقی خرابکاری می کنن...............
‏عکس از سین نصرتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه پای یک زن در میان است...این بار از جنس نفوذ.... 🍁داستان نفوذ داستان عجیبی ست، مخصوصاً وقتی پای آدم های معروف و مشهور به میان بیاید..... 🍁این داستان واقعیست، بر اساس یک پرونده واقعی! کتاب سیاه صورت ماجرایی واقعی و پر هیجان از ارتباط با کشورهای اروپایی را کاملاً مستند و به شکلی نو و روان به رشته تحریر در آورده است‌. 🍁این یک داستان امنیتی نیست، داستان امنیت است. 🍁کسانی که عزت نفس و بصیرت کافی به کشور پر عظمت ایران ندارند، تصمیم گیران موجهی برای کشور نیستند. 🍁کتاب سیاه صورت نوشته نرجس شکوریان فر مستند جدیدی با طعم زنان عنکبوتی است. اما با روایت جذاب و مهیج تر. 🍁 داستان درباره زنی است که از کودکی در خارج از ایران زندگی کرده و همیشه از ایران و ایرانی بودنش متنفر است. این تنفر باعث میشود که او عضو اصلی کارهای اروپایی ها و آمریکای ها قرار بگیرد و به ایران سفر کند. 🍁او برای کشاندن سلبریتیها به گرداب خودشان حاضر به هر کاری می شود. ولی در آخر.....
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️ *پاسخ به شبهه* در قرآن آمده اصحاب کهف با اینکه سگ داشتند و سگشون هم همراهشان بود این مانع رفت و آمد ملائکه در غارشان نشد، پس چرا شما می گویید سگ نجس است و نگهداری آن در منزل حرام است؟ ❇️ پاسخ را ببینید👆 https://eitaa.com/Sireyoshshagh/
📚کتاب تنها گریه کن 🌸فصل پنجم/ قسمت ۳۷ 📖 وقتی دیدم در کوچک روی پشت بام باز است، خوشحال تر شدم. همان طور که نفس نفس میزدم، قدم هایم را بلندتر برداشتم و خودم را پرت کردم داخل. در را پشت سرم بستم و تکیه دادم بهش. هنوز قلبم تند می زد. کمی صبر کردم تا حالم جا بیاید. سرووضعم را مرتب کردم و از پله ها رفتم پایین. خانه ی خواهرشوهرم بود. مرا که دید، زَهرِترک شد. گفت: «بسم الله! اشرف سادات! تو اینجا چی کار میکنی؟ کی اومدی؟ از کجا اومدی؟» گفتم: «یه لیوان آب بده.» و نشستم لبه پله. با خودم فکر کردم حالا چه قصه ای تحویل این بنده خدا بدهم که باور کند؟ از تهران خبرهایی می رسید که تکانم می داد. انگار مرکز کشور خیلی فعال بود و مبارزه جدی. با خودم گفتم این طوری نمی شود. باید خودم را می رساندم به تظاهرات تهران. شاید می توانستم کار مهم تری انجام بدهم. چند روز فکر کردم چطور قضیه را به حاجی بگویم که مخالفت نکند. کم کم زمزمه اش را توی خانه انداختم. به حاج حبیب گفتم اگر بروم تهران، برای همه مان بهتر است. بچه ها را بهانه کرد. گفتم می مانند پیش مادر و خواهرهایم. جایشان امن تر است. اگر حاجی موافقت نمی کرد، مجبور بودم همان جا، توی قم بمانم و من این را نمی خواستم؛ پس سعی کردم دلش را به دست بیاورم. حاجی اولش راضی نبود؛ نه اینکه ناراضی باشد، ولی دلش قرص هم نبود. کمی بالا و پایین کرد، اما و اگر آورد، ولی آخر، موافقتش را گرفتم. برای هر کدام از بچه ها چند دست لباس گذاشتم توی ساک و خودم را رساندم تهران. یک ماشین دربست گرفتم برای میدان خراسان، خانه مادرم. دیگر هیچ چیز جلودارم نبود. تقریبا هر روز خواهرهایم را سرخط می کردم و از خانه می زدیم بیرون. هرکجا که خبردار می شدیم شلوغ شده، خودمان را می رساندیم و هر کاری از دستمان برمی آمد، انجام می دادیم. بعضی وقت ها لازم می شد سنگر درست کنیم. گوشه ی کوچه، خاک می ریختند و چندتاگونی هم پیدا می کردیم؛ دست می جنبانديم به پر کردن گونی ها. گاهی بین مردم شعار می دادیم، گاهی هم به مجروحها کمک می کردیم. هر آدمی دوتا دست داشت، ولی آن موقع به اندازه ی چند نفر کار می کرد. کسی هم اعتراضی نداشت. همیشه دلم می خواست کارهای بزرگ انجام بدهم؛ سرم درد میکرد برای کارهای سخت و پرزحمت. پخش کردن اعلامیه، هم خطرش زیاد بود، هم مهم. آن موقع اگر کسی را با اعلامیه می گرفتند، باید فاتحه ی خودش را می خواند؛ اینها یک طرف، زن بودنم هم یک طرف. کسی که به بقیه اعلامیه می رساند، قدم بزرگی برمی داشت. مردم باید می فهمیدند شاه چه کارها کرده و آنها چرا باید روبه رویش بایستند؛ چرا خون این همه جوان ریخته توی خیابان. مردم باید ارتباطشان با امام برقرار می ماند. شاه فکر کرده بود اگر آقا توی کشور نباشد، کار از دستش در می رود، ولی کور خوانده بود. یکی دو نفر را همیشه می دیدم، شناخته بودمشان. اینها مثل سرگروه بودند؛ مردم را هدایت می کردند، حتی بعضی جاها فراری شان می دادند. رفتم پیش یکی از آنها و گفتم :...... 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۳۷ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🌸 *آنیما(فاطمه)* بانوی تازه مسلمان از کشور چین ❤️ *کسی که کلام حضرت علی علیه السلام را بشنود و یا بخواند برای شیعه شدن کفایت می کند* .... ☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان https://rahyafteha.ir