🌴🌴🌴🌴🌴
فاعتبروا یا اولی الابصار...
❌❌ درسی از تاریخ
آمریکا و سازمان ملل عامل کشتار ۸۰۰۰ مسلمان در بوسنی❗️👇
▪️حدود ۳ دهه قبل، در چنین روزهایی، در طول ۳ روز، بیش از ۸۰۰۰ نفر از اهالی #سربرنیتسا در #بوسنی کشته شدند. یعنی روزانه حدود ۲۶۰۰ نفر یعنی در هر ساعت حدود ۱۱۰ نفر!
✖️ #لطفا_تاریخ_بخوانید
- #اسلحهها را تحویل دهید؛
- شما در امان هستید؛
- سازمان ملل، امنیت شما را تضمین میکند؛
- جامعه جهانی همراه شماست؛
- آنها نمیتوانند به شما نزدیک شوند!
- چرا دنبال #جنگ هستید، #صلح خوب است!
▪️اینها شعارهایی بود که از بیرون به گوش مردم شهر میرسید.
- ما نمیتوانیم؛
- «آنها» قویتر اند؛ - اگر #تسلیم شویم #گرسنه نمیمانیم؛
-اگر وارد شهر شوند هیچ چیز برایمان نمیماند؛
🔕 و اینها حرفهای «تعدادی از مردم شهر» بود. حرفهایی که توانست بذر #ناامیدی را در دل دیگر همشهریها بکارد. مردم مسلمانی که هم #سلاح داشتند و هم توان دفاعی...
👿 با این شعارهایی که از خودیها و ناخودیها شنیدند، اسلحهها را تحویل دادند و وارد کمپ شدند. کمپی که #سازمان_ملل و #جامعه_جهانی حمایت از مردم در آن جا را ضمانت کرده بود.
🔴🔴 #زنان و #مردان را جدا کردند.
مردان از ۱۲ تا ۸۰ سال ماندند و بقیه افراد را با اتوبوس به شهرهای دورتر از کمپ فرستادند. «تعدادی از مردم شهر» به «بقیه» گفتند: دیدید کار خوبی کردیم که تسلیم شدیم؟ دیدید حل شد؟
🔴⚫️ «بقیه» فقط نگاه میکردند. بعد از ۳ روز نیروهای سازمان ملل و همان جامعه جهانی از کمپ رفتند. انگار نه انگار باید پای تضمینشان میماندند. «آنها» (صربها) وارد کمپ شدند و مردها را دسته دسته کشتند. «بقیه» طوری به «تعدادی از مردم شهر» نگاه میکردند که انگار با چشمهاشان عمیقترین ناسزاهای تاریخ را نثارشان میکنند.
🔺این ماجرای واقعی کمتر از ۳۰ سال پیش در مهد #آزادی و #دموکراسی! همان #اروپا ی افسانهای! در کشور مسلمان #بوسنی_و_هرزگوین و در شهر #سربرنیتسا اتفاق افتاد.
▪️مردم شهری که با اعتماد به قول و تضمین #آمریکا و سازمان های جهانی، تسلیم شدند و در سه روز بیش از ۸۰۰۰ نفر از آنها کشته شدند..!!
✖️مشاهده فیلم و تصاویر واقعی!👇
🌐 Roshangari.ir/video/54540
🆘 @Roshangari_ir
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۷
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی #ازسوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم..
که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید
_حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟
شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من #سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم
_بلیط بگیر!
از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه ها ذوق کرد
_نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!
سقوط بشّار اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به #بهای_عشقش تن به این همراهی دادهام..
که همان اندک عدالتخواهی ام را عَلم کردم
_اگه قراره این خیزش آخر به #ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!
و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد...
که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم. از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم...
🔥سعد🔥 گفته بود اهل استان درعا است..
و خیال می کردم به هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده...
و #نمیدانستم با سرعت به سمت میدان #جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم...
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد..
و میدیدم از آشوب شهر...
ادامه دارد....
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۴ و ۱۵
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند..
و با مهربانی دلداری ام داد
_اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!
و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد..
و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد
_تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز #نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان #نماد مخالفت با بشار اسد شده!
و او #بادروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم..
و مظلومانه ناله زدم
_تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟
با همه عاشقی از پرسش بی پاسخم کلافه شد..
که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد
_هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!
و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت #جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم
_این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند..
و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم..
که به التماس افتادم
_کجا میری سعد؟
کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت
_میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!
و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی ام فرار کرد...
تازه عروسی که #گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در #غربتِ مسجدی رها شده،مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم...
و قدرتی که پرده را کنار زد..و بیاجازه داخل شد...
از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد..
و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد،..
با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید
_برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟
دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان هایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد..
و با چشمان وحشتزده ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم میآورد..
که
نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا میزند..
_زینب!
احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم
آمده که در این غربت کده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده..
که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد
_زینب!
قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند..
و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد...
دستان وحشیاش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هشتادوپنج
سوالی که بی اراده از دهانم پرید..
_میتونه حرف بزنه؟😥
و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی البداهه پاسخ داد😁
_حرف میتونه بزنه، ولی خواستگاری نمیتونه بکنه!😜😉😁
لحنش به حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم..☺️😅
و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد،..
سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت
_قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده هات تنگ شده بود!😊
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم...
که لب تختم نشست، با دستش شکوفه های اشکم را چید و ساده صحبت کرد
_زینب جان! سوریه داره با سر به سمت #جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو دمشق منفجر شد، دیروز یه
ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای تروریستها آماده میکنه!
از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد
_حمص داره میفته دست تکفیری ها، شیعه های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه،😐 به خصوص اینکه تو رو میشناسن!
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد
_البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردارسلیمانی و #سردارهمدانی تصمیم گرفتن هسته های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری ها رو میگیریم!✌️💪
و دلش برای من...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri
2.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️عروس و دامادی که در شمال نوار غزه زندگی خود را بتازگی آغاز کردهاند، و تنها از خانه آنها یک ویرانه باقی مانده
#غزه #جنگ #فلسطین
#زندگی در غزه جریان دارد
_____________
@Al_Mansour
❌گوگلِ اسرائیلی را بهتر بشناسید؛
فرض کنیدشخصی که بین سفر به ایران و آمریکا مردد است و در مورد دو کشور در گوگل سرچ میکند ...
▪️وقتی جمله زندگی در آمریکارا در گوگل سرچ میکند:
*دختر دانشجوی خوشحال
*مناطق گردشگری و زیبا
*برج آزادی
*خانواده شاد زیر پرچم آمریکا
*شهری با هوای صاف و رستوران های شلوغ
▪️وقتی جمله زندگی در ایران را در گوگل سرچ میکند:
*دختر بچه ای که در خانه با اسلحه سر مادر را نشانه گرفته است
*دختری در اتوبان که روی سقف ماشین کشف حجاب کرده
*ترافیک
*هوای کثیف
*آتش زدن سطل زباله
*پیرمردی افغانی در کنار دو زنی افسرده که سربند لبیک یا حسین دارد.
▪️یکی از مصادیق جنگ شناختی به ترتیب زیر صورت می گیرد:
1- ایجاد "وابستگی" به پلتفرم
2- "مرجعیت سازی"
3- "مدیریت انتخاب"
4- در نهایت " تغییر دستگاه محاسباتی" بر اساس پروتکل های صهیونی...
⏪راستی چرا برخی استفاده از گوگل و اینستاگرام واتساپ و توئیتر و... را برای مردم واجب میدانند؟!!
✍محمد حسن عبدالصمد
کارشناس علوم شناختی و رسانه
#سواد رسانه
#جنگ شناختی
🖤@Al_Mansour