eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
139 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
✅این اثر در واقع یک مقاله‌رمان و تلفیقی است از داستان و واقعیت؛ از چند شخصیت حقیقی همچون افراد آمریکانشین تا شخصیت اصلی داستان یعنی «سارا» و... . . 🌿کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند» تلاش دارد مقوله حجاب را از دو منظر مورد بررسی قرار دهد؛ اینکه آیا حجاب، آزادی را از زنان می‌گیرد یا به آنها عزت بیشتری می‌بخشد . 🌿کتاب با روایت جلسات و فعالیت‎ها یک مؤسسه‌ای آمریکایی به‌اصطلاح مدافع حقوق زنان، آغاز می‌شود. مؤسسه‌ای که زیرنظر وزارت امورخارجه این کشور، تعدادی از مخالفان حجاب را گرد هم آورده تا با تخریب چهره اسلام و سیاه‌نمایی علیه نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی نسبت به زن، به‌زعم خودش زنان مسلمان را نجات دهد. سارا ولی در لابلای فعالیت‎هایش در این مؤسسه، گرفتار تعارضات فکری و سؤالات هویتی می‌شود و ذهن جستجوگرش، پای او را به مرکز مطالعات اسلامی نیویورک می‌کشاند؛ مرکزی که در بدو ورودش، او را متوجه عکس‌نوشته‌ای از آیت‌الله بهجت می‌کند با این مضمون که: «ما به‌این دنیا آمده‌ایم تا قیمت ‌پیدا کنیم، نه‌اینکه به‌هر قیمتی زندگی کنیم». . 🔹نویسنده: محمدعلی حبیب اللهیان 🔸نشر معارف
ممنونم ايفينا ، موارد دیگری هم هست که ما تا همین میزان پسند می کنیم، زن ایرانی طی قرون متمادی، برای حضور در اجتماع، بهترین پوشش، یعنی چادر و بهترین رنگ، یعنی سیاه رو انتخاب کرده تا ضمن نمایش بزرگی و اقتدار خود برای بیگانگان، در کمال امنیت و آرامش به کارهای اجتماعی اش بپردازه،. خانم مهرآساغیبی در کتاب «هشت هزار سال تاریخ پوشاک قوم ایرانی» می نویسد: «آنچه از مطالعه کتابهای مورخان و دانشمندانی مانند ابن خلدون، ابن اثیر، و دیگران به دست می آید این است که زنان در شکل ظاهری لباس از رنگ سیاه استفاده می کرده اند.» پس بی سبب نیست، ذوق و شوق ماکس لوشرها. نکته خیلی جالب دیگه اینکه کلمه ی "اسود" در عربی به معنای سیاه، و "سیادت" به معنای بزرگی است و هردو از یه ریشه ان. پس زن همراه با چادر مشکی، بزرگی و سروری رو برای خودش به ارمغان میاره. جالب تر اینکه در روایات اسلامی، کبریایی فقط و فقط مخصوص خداست و هیچ کس در این دنیا حق تکبر نداره مگر یک نفر؛ زن، که باید در برابر مرد غریبه، برخوردی متکبرانه داشته باشه.
ممنونم ايفينا ، موارد دیگری هم هست که ما تا همین میزان پسند می کنیم، زن ایرانی طی قرون متمادی، برای حضور در اجتماع، بهترین پوشش، یعنی چادر و بهترین رنگ، یعنی سیاه رو انتخاب کرده تا ضمن نمایش بزرگی و اقتدار خود برای بیگانگان، در کمال امنیت و آرامش به کارهای اجتماعی اش بپردازه،. خانم مهرآساغیبی در کتاب «هشت هزار سال تاریخ پوشاک قوم ایرانی» می نویسد: «آنچه از مطالعه کتابهای مورخان و دانشمندانی مانند ابن خلدون، ابن اثیر، و دیگران به دست می آید این است که زنان در شکل ظاهری لباس از رنگ سیاه استفاده می کرده اند.» پس بی سبب نیست، ذوق و شوق ماکس لوشرها. نکته خیلی جالب دیگه اینکه کلمه ی "اسود" در عربی به معنای سیاه، و "سیادت" به معنای بزرگی است و هردو از یه ریشه ان. پس زن همراه با چادر مشکی، بزرگی و سروری رو برای خودش به ارمغان میاره. جالب تر اینکه در روایات اسلامی، کبریایی فقط و فقط مخصوص خداست و هیچ کس در این دنیا حق تکبر نداره مگر یک نفر؛ زن، که باید در برابر مرد غریبه، برخوردی متکبرانه داشته باشه.
برادر سارا با فریاد و عربده کشی به سالن نزدیک شد. برادر سارا فریاد می آمد و هر کس می خواست مانع او شود را با مشت و لگد پس می زد. التماس های مادر و فریادهای پدر سارا هم که با التماس می خواستن میشل این ماجرا را تمام کند, شنیده می شد میشل وارد سالن شد. میشل فریاد کشید: سارا مگه نگفتم حق نداری به این مرکز لعنتی تروریستی بیای! میکشمت احمق..... شماهام جمع کنین این بساط غیرقانونی رو! وگرنه خودم جمعش میکنم. همه نگران و مضطرب شده بودند. سارا مثل بید می لرزید، آقای تهرانی سعی داشت آرام به میشل نزدیک شود و او را کنترل کند. میشل با دست سارا را نشان داد و گفت: ((کاری با هیچ کس ندارم. اما شما حق ندارین مغز یه دخترنادون رو شستشو دهید و پارچه های مسخره سرش کنین.) و می خواست قدمی به سمت سارا بردارد که آقای تهرانی مچ دست او را محکم گرفت و چشم در چشم او دوخت و‌گفت: مطمئنی که این همه سر و صدا به خاطر همین تکه پارچه هست؟ مطمئنی فردا نمیگی با‌ تفکرات و عقاید او مشکل داری؟ آقای تهرانی آرام رو به سارا قدم‌برداشت و ادامه داد: خدای حکیم و مهربانی که رعایت حجاب رو برای انسانها لازم می دونه، رعایت پوشش رو برای شرایطی اضطراری مثل شرایط تو لازم نمی دونه. دخترم در شرایطی که تهدید به قتل شدی برای حرکتت در مسیر حق و حقیقت، میتونی موقت حجاب رو برداری تا در آینده، به خواست خداوند گشایشی برات ایجاد بشه. سارا در حالی که دو قطره اشک از چشم هایش پایین می ریخت کف دست هایش را روی سرش گذاشت و با صدایی لرزان ولی پر اطمینان گفت: (( هرگز!... من تازه مالک این تاج شده ام. هرگز به کسی اجازه توهین و دست درازی بهش رو نمیدم. حتی اگه جونم رو بگیره.» # بریده_کتاب
اگه اجازه بدین مطالبی هم من بگم. با خانم ایلیکینا کاملا موافقم که پوشش و حجاب، عین آزادیه و محدوديت نیست. اما یه مسئله ی دیگه هم هست؛ به نظر من اگه محدودیت باشه، اشکالی نداره! کی گفته محدودیت همیشه بده؟ اگه راننده ها موظف به بستن کمربند ایمنی هستن یا خلبان ها باید توی یه کانال هوایی خاص حرکت کنن، یا بیمار فقط داروهای تجویز شده پزشک رو میتونه مصرف کنه، محدودیت هستش؟ آیا محدودیت های بدی هستن؟ يا نه تنها بد نیستن، بلکه لازم هم هستن؟ اگه کسی بگه: چراغ راهنمایی رو بردارین و این قدر محدودیت ایجاد نکنین! بذارین مردم راحت و آزاد باشن ما چه فکری در موردش می کنیم. آیا نمیگیم باید به روان پزشک مراجعه کنه؟ پس یه جاهایی محدودیت، باعث رشد انسان ها میشه باتوجه به مطالعاتم و چیزهایی که در این جلسات یاد گرفتم به نظرم پوشش یه محدودیت لازمه. پوشش معضل نیست. چاره اندیشی برای جلوگیری از معضلات زیاد و وحشتناک آینده هست. پوشش شبيه روکش سیم های مثبت و منفیه که اگه از بین بره، خسارت های زیاد به بار میاره. پوشش مثل گلبرگهای یه غنچه هست. اگه گلبرگ ها کنار برن و گل باز بشه، چیده شدنش دور از انتظار نیست.
سوفیا لبخند زد‌‌ و با تمسخر و ادا گفت: «اوه! نامزد! آره خودت را برسون تا ندزدیدنش. پس بذار اقلا یه سلفی بگیریم.» و در کنار سارا ایستاد و عکس گرفت.. باز هم با خنده، دستی به بلوز سارا کشید و گفت: بلوز آبی آستین بلند یقه دار....با شلوار کتون!.. اوهوم... بهت میاد! یه مدل خاصی شدی. سارا با بی میلی کنار میز ایستاد و سوفیا از او عکس گرفت. بالاخره از هم خداحافظی کردند. سوفیا یک لحظه برگشت و از سارا که در حال رفتن بود باز هم عکس گرفت. عکس ها را انتخاب کرد و گزینه ارسال را برای دیبا زد. و نوشت: «داره میره فرودگاه. حتما جلوی ورودی فرودگاه پیاده میشه. زمانی که وارد ساختمان اصلی فرودگاه نشده تموم بشه.) سارا به ایستگاه مقابل فرودگاه رسید. همان لحظه فرهاد از سالن فرودگاه بیرون آمد و به سمت ایستگاه تاکسی روانه بود که ناگهان سارا را دید. صدا زد: "ساراجان! اینجا!" سارا به سمت صدای فرهاد برگشت و ذوق زده، قدمی بلند به طرف پیاده رو برداشت. همان لحظه ماشین تویوتایی با سرعت بالا سر رسید و در کمال ناباوری محض چشمان فرهاد، محکم به سارا زد و او را چند متر آن طرف تر پرتاب کرد. فرهاد كيف و چمدانش را انداخت و در حالی که فریاد میکشید: «سارا!!!!! به سمت او دوید. سر سارا به جدول خورده بود. روسری اش غرق خون بود و از زیر خون بیرون می زد، فرهاد شوکه شده بود. سارا کف پایش را به کف آسفالت می کشید و صدای نامفهوم و ضعیف از گلويش خارج میشد. دسته گلی که سارا خریده بود افتاده بود زمین ودر اطراف پخش شده بود. فرهاد کنار او روی دو زانو افتاد؛ سر سارا را بلند کرد و روی پایش گذاشت....