🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۶ و۲۷
برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم...
از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید..
و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد..
و شانه ام از شدت درد غش می رفت.
سعد هم ظاهراً #ازترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم..
که دوباره به گریه افتادم
_سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!
همانطور که سرش به دیوار بود،..
به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم
_چرا امشب تموم نمیشه؟
تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند
_آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم!
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد..
و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم
_من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!
و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد...
هوا هنوز تاریک و روشن بود،..
مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود...
از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده
و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود..
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،..
شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد
و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد
_ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!
از طنین ترسناک کلماتش..
دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد
و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که #درحال_وهوای_خودش زیر گوشم زمزمه کرد
_نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!
مات چشمانش شده و میدیدم..
دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد
و با صدایی گرفته ادامه داد
_دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه.
و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت....
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان #نگران_ما بود که #برادرانه توضیح داد
_اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.
و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود..
و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد
_من تو فرودگاه میمونم تا #شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد..
که با لحنی دلنشین ادامه داد
_خواهرم،ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، #ربطی_به_اهل_سنت_نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم #قبول ندارن...
و سعد دوست نداشت...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🌸هر روز با قرآن 🌸
پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- تنها دعايى كه از دوزخيان مستجاب مىشود، دعا براى عذاب است.
2- گاهى رهبران الهى، از طرف مؤمنان هدف تهمت و اذيّت قرار مىگيرند.
3- لازمهى ايمان، دورى از تهمت است.
4- از بىاثر ماندن تهمت به اولياى خدا درس بگيريد و تهمت نزنيد.
5- خداوند دامن انبياى خود را از تهمتهاى دشمنان پاك مىكند.
6- تبرئهى مردان خدا از تهمت كافى نيست، بايد از آنان تجليل شود.
7- تبرئه از تهمت و داشتن وجاهت، شرط موفقيّت در رهبرى است.
8- كسى را كه به مأموريّتى مىفرستيد و مسئوليّتى به او مىدهيد، بايد از او حمايت كنيد.
📗أحزاب/۶۹
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نهج_البلاغه
▫️وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَيْفَ الْمَرْجِعُ
🟤آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد
📘#خطبه_41
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥معجزه خون کودکان غزه !!!
💥زنان استرالیایی، تحت تاثیر حوادث غزه، گروه گروه دارند مسلمان می شوند
💥بانوی تازه مسلمان شده استرالیایی: اتفاقات غزه انقلابی درونم ایجاد کرد تا باورم را تغییر دهم
#فلسین_کلیدواژه_ظهور
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🔺فرار مغزها
۵۰ هزار دانشجوی ایرانی در آمریکا چه می کنند!
فرار مغزها در ۵ سال گذشته ۵ برابر شده است!
🔹روزنامه اطلاعات ۲۸ خرداد ۵۶
مگر زمان شاه ایران بهشت نبود و مردم در رفاه نبودند؟
#بزک_پهلوی
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ فرقه بهائیت در پوشش مربیان مهدکودکهای بدون مجوز!
🔸مواظب انتخاب کردن مهد کودک فرزندان دلبندتان باشید
#بابیت_بهائیت
#کودکان
http://eitaa.com/mohaddesnouri60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این ۷۰ ثانیه برای هر پدر و مادری از نون شب واجبتر است!
🔺قابل توجه بعضی پدر و مادرهای خوش خیال
#سواد_رسانه
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🌸 داوود کیم(زهرا)
بانوی تازه مسلمان کره ای :
✅ قرآن خواندم و قلبم متحول شد.
☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان
_______________
🏳اَینَ المنصور
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۸
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود..
که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید..
_زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،..
چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید...
او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید...
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود
که با صدایی آهسته پرسیدم
_الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد
_تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد
که حس کردم کنارم به خودش میپیچد...
تا سرم را بلند کردم،
روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را
چنگ میزند
که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط
از درد ناله میزد،..
دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد
_نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید..
و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است
که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد.
بلافاصله در را #ازسمت_سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد..
و مضطرب از من پرسید..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔌💡
🔺دو روش عالی برای درآوردنِ سرپیچ لامپ وقتی لامپ شکسته و سرپیچ گیرکرده...
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🌸هر روز با قرآن 🌸
پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- در تربيت و تعليم، با استفاده از شيوهى سؤال، وجدان مخاطبان را بيدار كنيم و فكرها را به كار اندازيم.
2- يكى از عوامل پرستش، توجّه به روزى دهنده است، فكر كنيد چه كسى به شما روزى مىدهد؟
3- روزى آسمان، نور و حرارت و باران و باد و ابر است و روزى زمين، همهى ميوهها و بركات زمين است.
4- تمام آسمانها در رزق و روزى ما مؤثّرند.
5- در بحث و گفتگو و جدال نيكو با ديگران، انصاف را مراعات و با آنان مدارا كنيم.
6- هدايت يافتگان، همچون كسانى كه بر بالاى مركب و كوه قرار گرفتهاند، ديد و بينش وسيعى دارند، «لَعَلى هُدىً» ولى گمراهان، همچون كسانى هستند كه در ته درّه يا در عمق دريا گرفتار شده و مورد احاطهى عوامل انحراف هستند.
📗سبا/۲۴
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🔺در سرما، خون غلیظ شده و سموم بدن به اندام تحتانی بدن منتقل مي شود؛ هنگام خواب اگه گرما از پایین به بدن برسد، این سموم در خون از حالت رسوبی خارج می شوند!
👈كارى كه كرسى هاى قديم مي كردند .
تاریخ نگار
https://eitaa.com/joinchat/591003682C74f0a5378f
🔺يكي از مضرات فست فودها، سرخ شدن نشاسته در روغن است؛هيدروكربني كه در روغن سرخ شود، حال هر روغني كه باشد ايجاد پلي آكريل مي كند كه ماده بسيار سمي است.
http://eitaa.com/mohaddesnouri
💠 *«روز دانشجو نقطۀ عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ایران»*
💢 از راه رسیده و نرسیده، گامهای آلودهاش را بر خاک ایران گذاشته و حالا قربانی میخواهد. گرگی است که بر گله خواهد زد و چوپان، به افتخار همنشینی با او، بهترینها را قربانی میکند.
🔻 *سه قطره خونی که ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به پای نیکسون آمریکایی ریخته شد و سنگفرشهای دانشگاه تهران را رنگین کرد، هنوز هم زنده و جاری است.*
◻️▪️هنوز از این قطرههای سرخ، بخار بلند میشود و اگر نبود که برای حفظ سنگر ایستادهاند، جاری میشدند و دانشگاه و تهران را با خود میبردند.
✴️ *بوی تازگی که از عصارۀ جان دانشجو برمیخیزد، همراه با بوی سنگفرشهای لگدمال شدۀ دانشکدۀ فنی، در خیابانهای دانشگاه میپیچید، از زیر در میگذرد و تمام ایران را فرا میگیرد.*
🌀 آن وقت به یاد میآوری که در ۱۶ آذر، خشم و اعتراض دانشجویان را با گلوله پاسخ گفتند و تنهای نحیفشان را پیش پای نیکسون، به خاک و خون کشیدند.
🔰 قلمهای شکسته و دفترهای پاره را به یاد میآوری که اینجا و آنجا، روی پلههای دانشکدۀ فنی افتاده بودند و *فریادهای فروخفتهای که از آن به بعد، هر سال، فضای دانشگاه را پُر میکند.*
⭕️ هنوز هم اگر لابهلای دیوارهای دانشکده فنی را خوب بنگری، زخمهای گلوله را میتوانی ببینی؛ گلولههایی که ۱۶ آذر، پیکر دانشگاه را خراشیدند و آذر اهورایی را به بهمن جاویدان پیوند زدند.
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🌸 نیکولتا (فاطمه)
بانوی تازه مسلمان نروژی :
✅ اسلام به همه صلح و احترام به همگان حتی مورچه ها را می آموزد....
☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان
_______________
🏳اَینَ المنصور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداحافظی دخترک فلسطینی با پدر شهیدش: وضعیت ما از بقیه بهتر بود پدرمان را دیدیم...
http://eitaa.com/mohaddesnouri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قبل از مهاجرتت به آلمان حسابی از ایران بودنت لذت ببر!😳
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🚨 از کجا بفهمیم گوشی ما بدافزار دارد؟
http://eitaa.com/mohaddesnouri