🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه_حضرت_الیاس( ع )
#قسمت6⃣
الياس عليهالسلام از دست آنها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگى كرد، و از گياهان و ميوه درختها مى خورد و ادامه زندگى مى داد.
در اين ميان پسر ش اه به بيمارى سختى مبتلا شد و بيمارى او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براى شفاى او به بتها متوسل شدند، ولى نتيجه نگرفتند.
بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعل به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمى دهد، كسانى را به نواحى شام بفرست. در آن جا خدايان ديگرى وجود دارد بايد آنها را نزد بت بَعل واسطه قرار دهى، بلكه بت بعل او را شفا دهد.
شاه گفت: چرا بت بعل به من غضب كرده است؟
بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتى و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگى مى كند.
بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: اى الياس! نزد ما بيا و شفاى پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!
الياس عليهالسلام نزد آنها آمد و به آنها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مى فرمايد:
نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداى يكتا و بى همتا هستم، معبودى جز من نيست، من بنى اسرائيل را آفريده ام و به آنها روزى مى دهم و آنها را زنده مى كنم و مى ميرانم و نفع و زيان مى رسانم، پس چرا شفاى پسرت را از غير من مى طلبى؟
آنها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليهالسلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا وقتى كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.
بت پرستان گفتند: وقتى كه ما الياس عليهالسلام را ديديم رعب و وحشتى از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كارى كنيم.
سرانجام پنجاه نفر از سركشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوى كوه بروند و الياس عليهالسلام را دستگير كرده و نزد شاه بياورند. شاه به آنها سفارش كرد كه الياس را با تطميع و نيرنگ، غافلگير كنيد و نزد من بياوريد.
آنها به سوى كوه رفتند، و از پاى كوه به بالا حركت كردند و در آن جا براى پيدا كردن الياس عليهالسلام متفرق شدند و به جستجو پرداختند.
در حالى كه فرياد مى زدند: اى پيامبر خدا! نزد ما بيا، ما به تو ايمان آورده ايم.
وقتى كه الياس عليهالسلام صداى آنها را شنيد، در ميان غار بود. به ايمان آنها طمع كرد، و به خدا م توجه شد و عرض كرد:
#ادامه.دارد....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه حضرت خضر ع
#قسمت6⃣
تسليت خضر عليهالسلام به بازماندگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
امام باقر عليهالسلام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد، آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شبها را مى گذراندند (چشمشان به خواب نمى رفت) تا آن جا كه آسمان بالاى سرشان، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود، و همه را حامى دين نموده بود. در اين حال، شخصى بر آنها وارد شد كه خودش را نمى ديدند ولى سخنش را مى شنيدند (كه به عنوان تسليت) مى گفت:
درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى، هر مصيبتى، قابل تحمل است، و هر از دسترفته اى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مى چشد، و قطعا خداوند در روز قيامت، پاداش شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كنيد و به او اعتماد نماييد... شما را به خدا مى سپارم و سلام بر شما باد.
شخصى از امام باقر عليهالسلام پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آنها آمد؟ امام باقر عليهالسلام فرمود:
مِنَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى: از جانب خداوند متعال.(688)
[و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤمنان عليهالسلام به حاضران فرمود: صاحب صدا، برادرم خضر عليهالسلام است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تسليت مى گويد.(689)
📚پی نوشتها
688 - اصول كافى، ج 1،ص 445.
689 - ] كحل البصر،ط بيروت،ص 195.
#ادامه.دارد....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت6⃣
🍃امیرمؤمنان(ع) همچنین فرمودند:
«امّا صاحِبُ المَغرِبِ فَیَسیرُ، فَیَقتُلُ الرِّجالَ وَ یَسبِی النِّساءَ، ثُمَّ یَرجِعُ بِقَیسٍ بَعدَ اِلتِقائِهِ بِجَیشِ السُّفیانِیِّ فی قَرقیسیا، فَیَنزِلُ السُّفیانِیُّ فِی الجَزیرَةِ، وَ یَسبِقُ الیَمانِیَّ إلَیها، فَیَحُوزُ السُّفیانِیُّ ما جَمَعُوا؛
آن مرد مغربی حرکت میکند و در راه هر چه مرد ببیند میکشد و هر چه زن بیابد اسیر میگیرد، پس از برخورد با سپاه سفیانی در قرقیسیا، با قیس برمیگردد. سفیانی در جزیره فرود میآید و یمانی به سویش میشتابد، آنچه داشته باشند سفیانی از آنها بازمیستاند».11
٭٭٭
در روایتی دیگر امیرمؤمنان(ع) فرمودند:
«... وَ غَلَبَةُ الهِندِ عَلَی السِّندِ، وَ غَلَبَةٌ القُبطِ عَلی أَطرافِ مِصرَ، وَ غَلَبَةُ الآندَلُسِ عَلی أطرافِ أفریقیا، وَ غَلَبَةُ الحَبَشَةِ عَلَی الیَمَنِ، وَ غَلَبَةُ التُّرکِ عَلی أطرافِ خُراسانَ، وَ غَلَبَةُ الرُّومِ عَلیَ الشّامِ، وَ غَلَبَةُ أَهلِ أرمینیَّةِ، وَ صُراخُ صارِخٍ بِالعِراقِ، وَ هَتکُ الحِجابِ، وَ افتِضاضُ العَذراءِ!!!؛
پیروزی هند بر سِند، پیروزی قُبط بر اطراف مصر، پیروزی اندلس بر اطراف آفریقا، پیروزی حبشه بر یمن، پیروزی ترک بر اطراف خراسان، پیروزی رومیان بر شام، پیروزی مردم ارمنستان و نالههای نالهکنندگان در عراق و هتک عفّت زنان و تجاوز به حریم پردهنشینان».12
3. عوف سلمی
امام زین العابدین(ع) فرمودند:
«یَکُونُ قَبلَ خُروجِهِ خُروجُ رَجُلٍ یُقالُ لَهُ: عَوفٌ السَّلَمِیِّ، بِأرضِ الجَزیرَةِ. وَ یَکُونُ مَأواهُ تَکریتُ، وَ قَتَلهُ بِمَسجِدِ دِمَشق؛
پیش از خروج آن حضرت، مردی به نام «عوف سلمی» در سرزمین «الجزیره» خروج میکند،13 در «نکریت» مأوی گزیند14 و در مسجد دمشق به قتل میرسد».15
📚پی نوشتها
11. بحارالانوار، ج 52، ص 208؛ غیبت شیخ طوسی، ص 278.
12. بشارة الاسلام، ص 42؛ الملاحم و الفتن، ص 164.
13. «الجزیره» نامی است که جغرافیّون عرب آن را به منطقهای در شمال سوریه در میان دو رودخانة معروف فرات و دجله اطلاق کردهاند، الجزیره گذرگاهی است بین این دو رود که از ترکیه تا عراق کشیده شده است و دانشمندان زیادی از این منطقه برخاستهاند که به آنها «جَزرَی» گفتهاند.
14. «تکریت» شهری است در عراق در کنار دجله، در شمال سامرّا، در عهد عبّاسی به سبب قلعهاش شهرت داشت، در گذشته زادگاه صلاح الدّین ایّوبی جلّاد بود و در حال زادگاه جلّاد قادسیّه است. این شهر در سال 1394 میلادی توسّط تیمور لنگ ویران شده است.
15. غیبت شیخ طوسی، ص 270، بحارالانوار، ج 52، ص 213.
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه حضرت یحیی ( ع )
#قسمت6⃣
قيام يحيى به امور در خردسالى
مدتى بود كه بنى اسرائيل بدون پيامبر و رهبر مانده بودند و همين امر موجب آشوب و بروز بلاهاى بسيار در ميانشان شده بود، تا آن هنگام كه حضرت يحيى عليهالسلام به هفت سالگى رسيد. آن حضرت در اين سن و سال براى هدايت مردم قيام كرد و در محل اجتماع مردم سخنرانى نمود.
پس از حمد و ثناى الهى، ايام خدا را به ياد مردم آورد، و هشدار داد كه گرفتارى ها و بلاها بر اثر گناهانى است كه در ميان بنى اسرائيل رايج شده است، و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است، و آنها را به آمدن حضرت مسيح عليهالسلام بشارت داد.(743)
روزى كودكان نزد يحيى عليهالسلام آمدند و گفتند: اِذهَب بِنا نَلعَبُ؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم.
يحيى عليهالسلام در پاسخ فرمود: ما لِلَعبٍ خُلقِنا؛ ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم.(744)
آرى، يحيى عليهالسلام در همان خردسالى ره صدساله مى پيمود، هرگز به كارهاى بيهوده دست نمى زد، و اهداف منطقى و سودمند را بر سرگرمى هاى بى حاصل، ترجيح ميداد.
📚پی نوشتها
743 - كمال الدين صدوق،ص 91 و 95؛ بحار، ج 14،ص 179.
744 - تفسير نور الثقلين، ج 3،ص 325.
#ادامه.دارد....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت6⃣1⃣
🍃امیرمؤمنان(ع) هم در این مورد فرمودند:
🌺«یُبنی مَدینَةٌ یُقالُ لَهَا الزَّوْراءُ بَیْنَ دِجْلَةَ وَ دُجَیْلٍ وَالْفُراتِ. فَلَوْ رَأیتُمُوها مُشَیَّدَةً بِالجَصِّ وَالآجُرِّ الْمُزَخْرَفِ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ اللاّزَوَرْدِ وَ الْمَرْمَرِ وَ الرُّخامِ وَ أبوابِ الْعاجِ وَ الآبْنُوسِ وَ الْخِیَمِ وَ الْقُبابِ وَ السِّتاراتِ!. وَ تَوالَتْ عَلَیْها مُلُوکُ بَنی شَیْصَبانَ، أرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ مَلِکاً؛
🍃شهری به نام «زوراء» در میان دجله و دُجَیل و فرات ساخته میشود. ای کاش آن را میدیدند که با گچ و آجر محکم کاری میشود و با طلا و نقره و لاجورد و مرمر و درهای عاج و آبنوس و چادرها و پردهها و گنبدها تزیین میگردد و 24 پادشاه از پادشاهان بنی شَیْصَبان بر آن حکومت میکنند43
🍃آنگاه امام صادق(ع) از جنگ «قرقیسیا» چنین تعبیر میکند:
🌺«إنَّ للهِ مَأدُبَةً فی قَرْقیسِیا، یَطَّلِعُ مُطَّلِعٌ مِنَ السَّماءِ فَیُنادی: یا طَیْرَ السَّماءِ، وَ یا سِباعَ الْأَرْضِ: هَلُمُّوا إلیَ الشَّبَعِ مِنْ لُحُومِ الْجَبّارینَ؛
🍃خداوند سفرة عامّی در قرقیسیا میگستراند که منادی آسمانی بانگ میزند: هان ای پرندگان آسمان و ای درّندگان زمین، بشتابید و از گوشت ستمگران شکمی سیر نمایید».44
📚پی نوشتها
43. بشارةالاسلام، ص 73.
44. غیبت نعمانی، ص 148.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت6⃣2⃣
سپس جوانی خوش اندام از حوالی قزوین و دیلم برای نصرت آل محمّد(ص) خروج میکند و با بانگی رسا و بیانی شیوا پیروان آل محمّد(ص) را ندا میکند، که ای آل محمّد! بانگ ستمدیدة غمین را لبّیک گویید. گنجینههای طالقان به او پاسخ مثبت میدهند. چه گنجها و گنجینههایی! که از طلا و نقره نیستند، بلکه مردانی فولادین هستند که بر یابوهای ابلق سوارند و سلاحهای کوتاهی در دست دارند.
از شوق و علاقهای که به جهاد دارند جست و خیز میزنند و خود را به سپاه دشمن میزنند، میجنگند و پیروز میشوند. فرماندة آنها مردی از تمیم به نام «شعیب بن صالح» است. بزرگ و کوچک شمشیر به دست گرفته وارد کارزار میشوند.
سیّدحسنی که صورتش چون ماه تابان است، در این نبرد شمشیر میزند و با ستمگران نبرد میکند تا وارد کوفه شود و کوفه را ستاد فرماندهی خود قرار دهد. آنگاه به او خبر میرسد که حضرت مهدی(عج) ظهور فرموده است.
سپاهیانش از او میپرسند:
این شخصیّت بزرگواری که وارد صحنه میشود چه کسی است؟
جناب سیّد حسنی که خود میداند که او حضرت بقیّةالله(ع) است، میگوید: ما را به نزد او ببرید ببینیم که او کیست؟
و چه میخواهد؟!.
با چهار هزار سپاهی که قرآن به گردن آویخته، جامههای موئین به تن کرده و شمشیرهای خود را حمایل کردهاند، حرکت میکند و در نزدیکی سپاهیان حضرت بقیّةالله(عج) فرود می آید و میگوید:
از اینها بپرسید که رهبرشان کیست و چه میخواهد؟ برخی از سپاهیان با سپاه حضرت ولی عصر(عج) تماس میگیرند و میپرسند: خداوند شما را ا زنده بدارد، شما کیستید و چه میخواهید؟ آنها میگویند: او مهدی(عج) است و ما یاران مهدی هستیم.
سیّد حسنی میفرماید:
مرا به خدمت آن حضرت ببرید. در میان دو سپاه، سیّدحسنی به پیشگاه حضرت بقیّةالله روحی فداه شرفیاب میشود و عرض میکند:
اگر شما حضرت مهدی هستید عصای رسول اکرم(ص)، انگشتر آن حضرت، برده، زرهِ فاضل و عمامة سحاب آن حضرت کجاست؟ همة آنها را حضرت بقیّةالله(ع) به او ارائه میدهد.
سیّدحسنی عرض میکند:
از شما میخواهم که عصای رسولالله را روی این سنگ سخت بکارید و از خدا بخواهید که سبز شود!، آنگاه حضرت بقیّةالله(ع) آن عصا را روی آن سنگ میکارد و سبز میشود و برگ درمیآورد. سیّدحسنی صدایش به تکبیر بلند میشود و میگوید: ای فرزند پیامبر! دستت را بده تا بیعت کنم. پس با همة سپاهیانش با آن حضرت بیعت میکند».81
📚پی نوشتها
81. بحارالانوار، ج 53، صص 15، 35؛ بشارة الاسلام، صص 143 و 273.