فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی راحت
خیلی خودمونی
بی شیله پیله
دو کلمه دم در
یواشکی
درِ گوشِت یه چیزی بگم و برم
دیگه خودت یه کاریش بکن
#توسل
#حال_خوب
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
✔️ داستان «رؤیا حشمتی» چه بود؟!
مدتی بود که با وضعیت زننده و پوششی نامتعارف در برخی معابر پرتردد شهر تهران حاضر میشد.
با شناسایی و بازداشت او تحقیقات از وی آغاز و در وسایل الکترونیکی او اسناد قابلتأملی بهدست میآید.
در تحقیقات اولیه از این خانم مشخص میشود او کارمند یک شرکت مستقر در آمریکاست.
مقام قضایی در وسایل الکترونیکی او به گروه مهمی برخورد میکند.
در این گروه که متعلق به شرکتی مستقر در آمریکا بوده افراد پروژه بگیر در کنار انجام پروژهٔ کاری یک مأموریت ویژه هم داشتهاند و آن حضور در معابر شهر با استاندارد و شرایط تعریفشده بوده است.
رؤیا حشمتی پس از هر بار انجام مأموریت واگذارشده، مستندات اقداماتش را برای کارفرمای آمریکایی ارسال کرده و گزارش داده است.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ "هممیهن" به نقل از فایننشالتایمز نوشت: در خاورمیانه، جنگها در داخل مرزهای کشورها باقی نمیمانند.
درحالیکه تهران نگران از بین رفتن اعتبار و قدرت بازدارندگی خود است، اما همچنان معتقد است اهداف نهاییاش، از طریق مرگ با هزار ضربه چاقو بهتر محقق میشود تا رویارویی پرهزینه.
شمارش معکوس برای پایان حضور آمریکا در سوریه و عراق آغازشده است.
شکست نظامی حماس یک هدف دستیافتنی از طریق صبوری بود؛ در عوض، اسرائیل اهداف گستردهتری را بیان کرده و شیوههای نظامیای را در پیشگرفته که فاجعهای بشردوستانه ایجاد کرده و دورنمای شکست استراتژیک را افزایش داده است.
@Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت هفدهم 💥
🔺مثل بزرگتر یک جماعت و قوم بزرگ!
با شنیدن کلمات «ایرانی» و «ایران» از آن روز به بعد دیگر چندان احساس تنهایی نمیکردم. همیشه همین طور بودم. با شنیدن این دو کلمه یاد مقاومت، سر نترس داشتن، ایستادگی جلوی همه و این چیزها میافتادم. هر چند دیگر این روزها مقاومت و مذاکره، کرنش و نترس بودن و... نمیدانم چیست، فقط میدانم کمی فرق کرده است و باید برایش افسوس خورد و نگرانش بود.
ولش کن، بیخیال! به ما چه!
خیلی دلم میخواست دم در سلّول آن دو تا پیرمرد بروم و سرک بکشم، حدّاقل اسمشان را بپرسم یا حتّی ببینم قیافه آنها چطور است، امّا نمیشد؛ چند تا گوریل گنده مسلّح بین ما و آن سلّولها ایستاده و منتظر بودند که ما دست از پا خطا کنیم و دوباره ما را بزنند.
تمام حواسم پیش آن سلّول بود. دیگر یادم رفته بود که ماهدختی هم هست، لیلما هم هست، هایده هم ناخوش است؛ کاملاً همهچیز را فراموش کرده بودم. دائم برمیگشتم و از لابهلای مأموران مسلّح از دور به در آن سلّول نگاه میکردم. از بس تابلو بودم، یک نفر از آنها متوجّه دقّت و نگاه من شد و با باتوم سراغم آمد، فکر کرد نقشهای دارم. خرج اینکه دلش خنک و خیالش هم راحت بشود که منظوری از آن نگاهها نداشتم، ده بیست تا باتوم و توسری بود که با کمال میل پرداخت کردم!
امّا باز هم مثل مجنون شده بودم که سر کوچه خانه لیلی از دست پسرهای غیرتی محلّه لـیلی کتک میخورد، امّا چشـم از در خـانه لیلی هم برنمیداشت و متوجّه سـوز و درد کتکها نبود.
با اینکه دیگر در آن مدّت، کتک خورم ملس شده بود، امّا از بس آن لعنتی با اعتقاد و دقّت مرا کتک زد بیحال کنار هایده افتادم؛ لیلما هم که آشولاش بود؛ ماهدخت هم که خیلی وقت نبود از چنگ عزرائیل فرار کرده بود.
مثل سه چهار تکّه استخوان کنار هم افتاده بودیم. چشمم روی هم رفت، نمیدانم غش بود یا خواب..، امّا رفتم... تا تهش هم رفتم! اینقدر غرق در خواب بودم که فقط متوجّه شدم سه چهار نفر دارند پاهای سه چهار نفرمان را روی زمین میکشند و میبرند تا در یکی از همان سلّولها بیندازند.
مرتّب خواب جلیل و ماهر را میدیدم، عجب شخصیّتهای جذّابی داشتند! آن دو نفر واقعاً جذّابیّت داشتند. مخصوصا این که مردانگی و صلابت خاصی در آنها وجود داشت.
وسط همان خواب شنیدم که یک نفر صدایم کرد. دو تا پلکم به زور، کمی از هم فاصله گرفت، ماهدخت بود. گفت: «سمن! سمن تورو خدا پاشو، یه سورپرایز برات دارم!»
به زور توانستم بگویم: «چیه؟ ولم کن ماهدخت! دارم میمیرم از درد و خستگی!»
گفت: «منم مثل تو هم درد دارم و هم خستم، امّا نمیذاره بخوابم!»
با تعجّب گفتم: «چی میگی؟ کی نمیذاره بخوابی؟»
گفت: «دقّت کن یهکم! میشنوی؟ داره میخونه!»
دیگر چشمانم را کامل باز کردم. دقّت کردم ببینم چه صدایی میآید. خوب گوش دادم. داشت میخواند: «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ... غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ... وَلَا الضَّالِّينَ... بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ... إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ... وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا...»
#نه
ادامه... 👇
از لابهلای دیوار صدا میآمد. به سرفه افتاد. ادامه داد و گفت: «فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا... فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»
از بس همهجا سـاکت بـود و هـمه در سلّولهـایـشان افـتاده بـودند، صـدای نمازی که میشنیدیم، دقیقتر و واضحتر بود.
صدای شکسته و غمگین و دلنشینی بود. با خودم گفتم چه کسی است که دارد وسط زندان بینشان و بیآدرس یک مشت یهودی وحشـی از نصر و فتح و اینکه مردم دسته به دسته وارد دین الهی میشوند و نهایتش پیروزی است، حرف می.زند؟!
از سر جایم به زور بلند شدم و سرم را به دیوار چسباندم. ماهدخت هم سرش را به دیوار چسبانده بود و مثل خودم کیف میکرد!
صدای یک مرد بود. مثل اینکه یک نفر را اینقدر زده باشند که دیگر دلش برای کسی که او را میزند بسوزد، طعنه و خستگی عجیبی در صدایش بود.
مخصوصاً وقتی در قنوتش گفت: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا (خدایا مبادا دنیا بزرگترین همّوغم ما بشود) وَ لا تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لا يَرْحَمُنَا (کسانی که اهل رحم و مهربانی به ما نباشند، بر ما مسلّط نکن!) اللّهُمَّ انْصُر جُیُوشَ المُسْلِمِینَ (خدایا سپاهیان اسلام را حفظ کن!) وَ اخْذُلِ الْمُنافِقِینَ وَ الْکَافِرینَ (و منافقین و کافران را نابود و خوار کن) و... اللّهُمَّ احْفَظْ قَائِدَنا وَ ارْحَم شُهَدائَنا وَ امَواتَنَا ... (خدایا رهبرمان را حفظ کن و شهدا و امواتمان را بیامرز!) و...»
اصلاً از ذکر قنوت آدمها میشود به جهانبینی آنها پی برد و اینکه چه دغدغههایی دارند و چقدر قیمت و ارزش دارند. آن مرد مثل یک لیدر، مثل بزرگتر یک جماعت و قوم بزرگ نماز می¬خواند و میشد فهمید که سوز صدایش و انتخاب دعاهایش به سادگی نیست.
از ماهدخت پرسیدم: «کیه این؟ سلّول بغلیمون کیا هستن؟ میشناسیش؟»
گفت: «نه، نمیشناسمش! اما بذار یه نگاه بندازم ببینم کجاییم!»
با هم بلند شدیم و دم در سلّولمان رفتیم؛ چون افراد دیگری هم در آن سلّول کوچک بودند، یواشکی از روی همهشان پا برداشتیم و خودمان را به در سلّول رساندیم. نگاهی به بیرون انداختیم، همهجا سـاکـت بود، هـمه خـواب بودند، فقط صدای نمازشب آن بنده خدا میآمد.
یک نگاه کردیم، اصلاً باورم نمیشد! صدای قلبم را میشنیدم، خیلی هیجانانگیز بود! اینقدر که دوست نداشتم آن لحظات تمام شود. ما دقیقاً کنار سلّول آن دو تا پیرمرد ایرانی بودیم... این صدای نافله و مناجات یکی از همان دو نفر بود.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
✔️ من بعد از ۱۳ سال کارکردن که ۱۰ سالش حداقل خیلی جدیتر بوده و معمولا هم کنار کار اصلیم پروژه و این حرفا داشتم، به این مهم (برای خودم البته) رسیدم:
ارزون کار نکن
رایگان کار کن اگه لازمه
ولی ارزون نه
زور بازوت، تفکرت، تخصصت، قلمت و... رو ارزون نفروش.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ فراخوان زدن واسه انتخاب دخترای دوقلو برای جایگزینی نقش سارا و نیکا واسه فصل هفتم پایتخت😐
خب مثلا میگفتید سارا و نیکا رفتن یه شهر دیگه دانشگاه؛ یا مثلا جاشون دو تا کاسه ماست میذاشتید!
کی میفهمید مثلا؟!
@Mohamadrezahadadpour
✔️ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩهید، در بهترین حالت ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﯿﺪ، ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﺴﻞ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍید ...
✍ بریگم یانگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹وقتی دلت برای خدا تنگ شده...
توصیه مرحوم حضرت آیتالله مصباح
روحشون شاد🌷
#حال_خوب
@Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر معظم انقلاب: در مسئله غزه، پیشبینی روشنبینان دنیا مبنی بر پیروزی مقاومت فلسطین و شکست رژیم خبیث ملعون صهیونیستی در حال تحقق است.
دلنوشته های یک طلبه
🌷 رهبر معظم انقلاب: در مسئله غزه، پیشبینی روشنبینان دنیا مبنی بر پیروزی مقاومت فلسطین و شکست رژیم
✔️ رهبر معظم انقلاب، صبح امروز: سیاست راهبردی امام آوردن مردم به صحنه ، سیاست راهبردی دشمن خارج کردن مردم از صحنه. شرکت نکردن در انتخابات همان سیاست راهبردی دشمن است.
رفقا
ظاهرا امروز حضرت آقا در سخنرانی خودشان با مردم شریف قم، درباره #حجاب هم نکاتی را فرموده بودند. اما بنده الان هر جا نگاه میکنم، مطلب خاصی نمیبینم.
لطفا اگر کسی اطلاع دقیقی داره و یا در جلسه امروز شرف حضور داشته، بگن که دقیقا حضرت آقا چه فرمودند؟
ممنون میشم
خدا خیرتون بده
دلنوشته های یک طلبه
رفقا ظاهرا امروز حضرت آقا در سخنرانی خودشان با مردم شریف قم، درباره #حجاب هم نکاتی را فرموده بودند.
رهبر معظم انقلاب: به قضیه حجاب و امثال آن باید با این نگاه توجه و کار کرد که مسئله صرفا ناآگاهی عدهای از موضوع حجاب نیست بلکه عده کمی با انگیزه مخالفت و معارضه این کارها را میکنند.