#چِم
#حال_چِم
یک هفته از چهل سالگیام گذشت
الان یک گوشه نشستهام و
یاد ممممحمد ۱۴ ساله افتادم
و همچنین یاد بابای خدابیامرزم
چندماهی است که خیلی یادش میکنم
و گاهی یک کم ریشه مژههایم خیس میشود
و یهو از یک چیز الکی خندم میگیرد
راستش
بگذار غیرکتابی بگویم:
نمیدونم چمه؟
قبلا اینقدر چِم نبود
هفت روزه که بیشتر چِم شده
و انگا یهویی چِم شد
البته نه خیلی هم یهویی
قبلا چِمَم میگرفت و ول میکرد
اما چند وقته که چِمَم کلا گرفته
فقط میدونم که یه چیمه
که خودمم نمیدونم دقیقا چمه
بیشتر کنار پنجره نشستم و بنان گوش میکنم
فکر کنم بنان هم یه چیش بود
باور کن
و الا برای الهه نازش آنطوری غش نمیکرد و نمیخواند
خلاصه درد خاصیه این درد چِم
وقتی که هست اذیت میکنه
وقتی هم که نیست انگار دلت واسش یه چیش میشه
بگذریم
کلا
الهی کسی حالتش چو ما نشود!
والا
راستی
دلم چیزای عجیبی میخواد
با این که به اون چیزا عادتش ندادم
اما مرتب ایراد میگیره
مثلا دیشب
پُرو پُرو ایرادِ سرودن شعر گرفته بود
چه غلطا
سالهاست که از اون حرف مادرم میگذره که بهم گفت اجازه نداری شاعر بشی
بزرگوار معتقد بود که هر پسری که شاعر بشه دخترباز میشه
چه میدونم والا
لابد قدیمیا یه چیزی میدونستن
اما
آهان
راستی
اسم دختر آوردم
یه مدتِ که ...
فکر کنم آره دیگه
هشت سال شده
آره
هشت ساله و سه ماهه که دختربازی میکنم
اینقدرررر باحاله با دختر بازی کردن که حد نداره
مخصوصا وقتی تِل صورتی میزنه
میگم شاید بشه دوباره شعر بگم
چون دیگه دختر دارم و جای نگرانی نیست
بذار از مامانم دوباره استعلام کنم
اگه صلاح دونست و دید که دیگه خطری متوجه پسرک ۴۰ سالهاش نیست، دو سه تا شعر بگم و تپهها و قلههای ادبیات فاخر ایران را آباد کنیم به سلامتی وجودت
حالا ببینم
فعلا
مراقب احتیاط باش
#حال_خاص
#چهل_سالگی
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
موافقین نمایشگاه کتاب، همدیگه رو ببینیم؟
لطفا کسانی که میتوانند در نمایشگاه کتاب تهران حضور داشته باشند در این نظرسنجی شرکت کنند:
https://EitaaBot.ir/poll/nwx7e
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
سلاااااام
صبح اردیبهشتیتون بخیر ☺️
خیلی مخلصیم
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
در سیوپنجمین نمایشگاه کتاب منتظرتان هستیم
راهروی شماره ۹
غرفه ۱۷۵
نشر حداد (آثار حدادپور جهرمی)
🔻لینک صفحه مجازی نشر حداد در #نمایشگاه_کتاب_تهران 👇
https://book.icfi.ir/book?size=12&exhibitorId=2325&page=1&searchType=advanced-search&publisher=%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF
✔️بعضی چیزها درجهان؛
خیلی مهم تر از دارایی هستند.
یکی از آنها؛
توانایی خوش بودن
با چیزهای ساده است...
یکی بوی #نوزاد
و یکی هم بوی #کتابِ تازه از چاپ درآمده!
✍ #محمد_رضا_حدادپور_جهرمی
هر دو در تهِ مغز و احساس هر آدمی چنان اثر جذابی میگذارد که انسان دلش میخواهد او را بخورد
بخورد نه یعنی که بِجَوَدَش تا خون بیاید
نه
یعنی ببلعدش
جوری که بشود جزئی از خودش
همان قدر که لب گذاشتن روی لپهای گوگولیِ نوزادان و مغز و روح و روان را از یک نفس عمیق پر کردن حال میدهد...
به همان اندازه، چشم دوختن به ذره ذره کتاب نو و جذابی که تازه از چاپخانه زاده شده و به دستت رسیده..
هر دو به همان اندازه سر کِیفَت میآوَرَند
البته بی دلیل هم نیست
هر دو بسی رنجها برده شده تا به قابِ نگاهِ مهربانمخاطبان برسند
و چه لحظات مشقتآوری که آدمی را به فراموشی از خود و پیرامونش رساند
تا وقتی فرزندش به دنیا آمد و جلوی چشمش خودنمایی کرد، دل آدمی غَنج برود از شیرین کلامیاش
حالا چه فرزندش کودکی باشد از جنس تن و بدن و وجودش
و چه کتابی باشد از جنس روح و روان و افکارش...
شما را به لذت بوییدن و روئیدن و جوشیدن و خروش از صفحه صفحه کتابها در #نمایشگاه_کتاب_تهران دعوت میکنم.
جایی که گاهی حتی میشود با باباها و مامانهای کتابها دَمی نشست و از لذت و مِهر و قهر و رنج این مسیر با آنها سخن گفت.
🔺 شما را به صفحه نشر حداد در نمایشگاه کتاب تهران به این آدرس دعوت میکنم:
https://book.icfi.ir/book?size=12&exhibitorId=2325&page=1&searchType=advanced-search&publisher=%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF
🔺و اگر قدم رنجه کردید و تا نمایشگاه آمدید، پذیرای مِهر و توجه شماییم در غرفه نشر حداد:
راهروی شماره ۹
غرفه ۱۷۵
بر اساس این نظرسنجی، انشاءالله تلاش میکنم پنجشنبه و جمعه این هفته ....
اصلا بذار ی کاری کنیم
هر کسی توانست متن ادبی و جذاب و دلبرانه در خصوص قرار ملاقات این هفتهمون در نمایشگاه کتاب به سبک نامههای الهام و داود بنویسد، یک نسخه از کتاب یکی مثل همه خدمتشان تقدیم میکنیم☺️
لطفا قابل انتشار باشد و مکان و زمان قرار ملاقاتمان را هم ذکر شود
پنجشنبه و جمعه
ساعت ۱۱ تا ۱۲
بسم الله
منتظر متن دعوتنامه جذاب و حال خوبکن شما هستم.
دلنوشته های یک طلبه
بر اساس این نظرسنجی، انشاءالله تلاش میکنم پنجشنبه و جمعه این هفته .... اصلا بذار ی کاری کنیم هر ک
آقاااا
آقاااااااا
لطفا مخاطبتون من نباشم
بلکه مخاطبتون باید جمع صمیمی بچههای کانال باشد
🔹متن پیشنهادی دعوتنامه
سلام و دروود عزیز جان
دلبرا 🌹میدانم که از دستم شاکی هستی که چرا دیر به دیر به مرخصی می آیم.
شرمنده، خودت که خوب میدانی دارم با تمام وجود در عسلویه کار میکنم، تا پس اندازی جمع و جور کنم و بتونم پول رهن خانه جور بشه و به سلامتی ما هم بریم خانه بخت🏡.
میدونی که بعد شما عشق دوم ام، کتاب هستش...
این هفته هم نمایشگاه کتاب هستش...
از صاحب کارم با هر زحمتی بوده، مرخصی گرفته ام و پنج شنبه و جمعه میام تهران...
پس عشق اول و آخرم...قرار ما سر عشق دوم 😉
دلبرا !!!شما هم تشریف بیارید چی میشه...به به..
پس منتظرتم...نمایشگاه کتاب...مصلی ... راهرو ۹ ، غرفه ۱۷۵
ان شاالله ساعت ۱۱ اونجا منتظرتم.
🔹به نام نامی آنکس که میدانست غم فراق را جز شوق وصال نشوید و درد هجران را جز وعده ی دیدار نکاهد...
نگارش نامه برای دعوت از ساحری که قلم در دستش چون عصای موسی معجزه میکند کاری بس دشوار و طاقت فرساست، لیک دل را قرار نیست تا آن قامت بلند را در ردای معرفت ملاقات کند و به همین جهت از حضرت والا تقاضا میشود افتخار و سعادت شرفیابی به بنده و دیگر مشتاقان عنایت فرمایید...
سخن کوتاه باید که بر عمرت بیفزاید...
وعده ی دیدار آدینه ای نیلوفری در میعادگاه...
🔹شاید این اولین وآخرین دیدارصمیمانه وعاشقانه وصادقانه ماباشد
شاید ازاین ببعد با بوی سرب وجوهر هرکتاب نو وحتی یک روزنامه دردی درتمام وحودمان بپیچد بغضی لذت بخش وغمی دوست داشتنی مهمان قلب ما بشود شاید رهگذران گاه گاهی شاهد زنان ویامردان چهل ساله ای باشند که کتاب ویاروزنامه ای را به بینی خودچسبانده ویایک نفس عمیق انگار بوی تمام جوهروسرب جریده وکتاب رامی بلعند و آه ازاشک وامان ازاشک وگونه ای که خیس شده
قرارها بین المللی است درهابازاست برای همه
دراین قرارگاه ردپای خیلی هاست
خیلیها آمدند ونفس کشیدند خندیدند وکتاب خریدند ورفتند.
اما چه کسی خبردارد قرارچهل ساله های شهر یعنی چه
شاید این اولین قرارچهل ساله ها درتاریخ باشددریک بعدازظهر بهاری روزجمعه
قراری عاشقانه قراری که زل بزنند به چشمان هم وبگویندآره منم مثل تو دچار چم شده هستم
بمن لبخندبزن نگاهت روازمن نگیرمن نیازمند نگاه نافذ وچشمان سیاه توهستم من نیازمندآغوش قلب مهربان توهستم احساس مرا درقلبت بفشار وبمن بگو نگران نباش من می دانم توهم دچار چم شده هستی
نگران نباش ازعاشقی نترس از قرار چهل ساله های شهر نهایت لذت رو ببر
مگر چندبار خدا بما فرصت چهل سالگی وقرار عاشقانه درفرهنگی ترین مکان بین اللملی این سرزمین را می دهد
می دانی تو می توانی غرورت راحفظ کنی می توانی به روی خودت نیاوری که دچار چم شده ی چهل سالگی هستی وباغرور دست درجیبت کنی ویک کتاب سنگین وخشن امنیتی بخری باشد مبارکت باشد مبارک غرورت باشد توصاحب کتاب من شدی ومن صاحب پول جیب تو خدابه طرفین توفیق دهد
اما عزیز چهل ساله بمن نگاه کن مدتهاست می خواهم چشمت به قلم من نباشد به عمق چشمانم نگاه کن مدتی چند نگاه ازمن نگیر من نیازدارم بتو بگویم دوستت دارم وکنارت هستم هرچندخانه ات رابلدنیستم
باتوام سر قرار وضیافت چهل سالگی می آیی ؟
یک بعدازظهر پنج شنبه ویا اگر جمعه بیایی پذیرای دلتنگی عصرهای جمعه قلبت هستم
بیا ومراچشم براه نگذار
پنج شنبه ویاجمعه
سرساعت یازده بیا تا دوازده کنارم باش
🔹اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛
اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند.
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را جمع کرد ، برایشان چای ریخت ، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد .
کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت ؛
که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند ،
که حالِ همه مان خوب خواهد شد ...
البته چای بهانهست کنارهم بنشینیم
مهربان باشیم
عشق بورزیم
خداوند بنده های مهربانش را
که بهم عشق می ورزند دوست دارد
بیا در اردیبهشت با هم قرار ملاقات بگذاریم
مثلا روز پنجشنبه
مثلا در کنار یک نویسنده که جذابیتش در این است که
نمیکوشد تا موردِ پسند قرار بگیرد
عادتی دارد: همیشه حقیقت را میگوید...
بی قراریم تا لحظه ی قرار
🔹به نام نامی آنکس که میدانست غم فراق را جز شوق وصال نشوید و درد هجران را جز وعده ی دیدار نکاهد...
اکنون که دل را قرار نیست تا جمع فرهیختگان و مشتاقان را به دیده بنشاند، از حضرت والا تقاضا میشود افتخار و سعادت شرفیابی به بنده و دیگر مشتاقان عنایت فرمایید... شاید دیدگان بی فروغ ما را نوری حاصل آید که روشنی بخش مسیر زندگی باشد...
سخن کوتاه باید که بر عمرت بیفزاید...
وعده ی دیدار آدینه ای نیلوفری در میعادگاه...
🔹سلام و درود بر به گل نشستگان کشتی وصل
با توجه به تضرع و زاری و عجز و لابه ای که در مرسولاتتان برای شرفیابی و عرض ارادت خدمت این جناب تان روا داشته اید بر آن شدیم تا همانگونه که جناب سعدی علیهم الرحمة گفته اند
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
بهای این دل شکستتان را بپردازیم و شخصا ملاقاتی را ترتیب دهیم تا هم شما به طیب خاطر برسید و هم ما در زمره ی مؤلفان خوش طینت قرار گیریم
میعادگاه
نمایشگاه کتاب تهران
پنجشنبه و جمعه ساعت 11 _ 12
ایام به کام و دلهایتان آرام
محمد..
🔹بسم رب العباد
محبوبان من!
داشته باشید به ما اعتماد، اگر دارید به خدا اعتقاد، بیاید غرفه ۱۷۵ نشر حداد، همین پنجشنبه جمعه است نه وسط مرداد، ساعتش را یادم رفت بگویم ای داد، ساعت ۱۱ تا ۱۲ را شما دادید پیشنهاد، به قول حشمتِ فردوس افتاد؟!
🔹مثل شیرین برای فرهاد
مثل خسرو برای شیرین
مثل وامق برای عذرا
مثل الهام برای داود
مثل گل باغا برای اعضا...
جمعه بعداز ظهر منتطرتون هستم
کجا؟
نمایشگاه کتاب
دقیقا کجا؟
راهروی ۹
دقیقا تر کجا؟
غرفه ۱۷۵
باشه؟! مرسی اه
🔹 https://DigiPostal.ir/ctboo8a
🔹پاشید بیایید نمایشگاه .
پیام ی آدمی که همین امشب دلشو شکوندن و حوصله ی این قر و فرا رو نداره
🔹بسم رب العلم...
یگانه خواننده ساکتِ نظرات
سلام
یا دوست! با عرض فراوان احترام، ایام عزت مستدام، لبخند عالی بی ابهام، عزت و شوکتتان بی آلام، رخ و صورت بی مانندتان سرخ فام. گفتم دو کلمه ای عرض حاجت ببرم در ایتا ! . به محضر آن زیباکلامانی که وجودشان زرین فام. طَبَق طَبَق واژگان مهر آورده ام پیاده نظام. باشد که از شما دلی ببرم بی سرسام. و عاقبتِ دلخوری و بدعهدی ایام را کنیم خوش سرانجام. به حق فردوسی خوش مرام.
دوستان من! اگر قابل میدانید و به این خواننده خسته دلتان نظر مرحمتی دارید چرا که «ان الله یحب الراحمین و یحب المترحمین.» مستدعی است که اجازه بدهید که جمعه صبح جهت عرض مراتب طرفداری، خدمت آن یگانه دهر رسیده و مرکبی هموار فراهم نموده و حضرت علیّه را به ضیافت دید و بازدید و حال و احوال در راهروی شماره۹ غرفه ۱۷۵ همراهی نموده تا از تنعم در کنار منبر خوش معرفتش، و از حضور در زیر سایه پر محبتتان، صبحی سپری کنیم به مِهر و مناجاتی کنیم پر آگاهی.
🔹به نام خداوند یزدان پناه
نویسم برایتان خبری داغ و دست اول
،که نگاه خورشید و باد به آن نرسیده .
و دست خبر چینان از آن به دور مانده .
به محضر تان رساندم
که این خبر پرده بر می دارد
از رازی پنهان .
خبری که رساند به دوستان و شیفتگان
به محبان و یاران
که میخواهد برسد کاتبی بزرگ از ایران زمین ،
که آوازه داستان و قلمش گوش ها را پر کرده ،
و هر خواننده ای را محسور کند و
بر افکار آنها نظر کند ،
و بیدار کند و به خواب رفتگان را ،
و روشن کند پشت پرده ها را .
این حضور و دیدار
باشد برای پنجشنبه و جمعه
ساعت ۱۱ تا ۱۲
و به اطلاعتان رسانم
کسانی که به این قرار می آیند
سایه مانند خود را به محله نمایشگاه
کوچه ۹ (راهرو) پلاک ۱۷۵ (غرفه)
رسانند.
.با تشکر کلاغ خبر چین .
🔹حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
قرار ما نمایشگاه کتاب ظهر پنج شنبه
نشر حداد راهروی ۹ غرفه ۱۷۵
🔹اندر احوالات شیخ جهرمی آورده اند که قلمی بس توانا داشت در نبشتن داستانهای امنیتی؛ آن هم با چه کیفیتی!که هر آینه در فراز و نشیب داستان ها؛ خواننده را موی بر تن راست شدی و روی ها به رنگ چون گچ و ماست شدی و آدرنالین ها؛ دیوانه وار خود را به دیوار رگ هاکوباندندی و از حد ترشح گذر کردندی و به سر حد فوران رسیدندی تا آنجا که نفس در سینه محبوس و ضربان قلب به دوبس دوبس افتادی و به دینسان مخاطب را در کمندی بس دلکَش ، به دنبال خود کشاندی که که آنچنان مجذوب داستان مکتوب شود که میلش به قلم دیگر نویسنده ها ؛ منکوب شود و در صف هواداران وی ؛ میخکوب شود !
و اما وی سالی یکبار ؛ در فصل بهار دیداری فیس تو فیس با مخاطبانش داشته و بذر همدلی در دلهای آنان کاشته و بر ارادت ایشان بر خویش انباشته
و اما نگارنده ی سطور را توفیقی دست داد که در سنه ی ۱۴۰۳ خورشیدی و در آخرین پنج شنبه و جمعه ی اردیبهشت با دیگر همراهان در نهمین راهرو و در صدو هفتاد و پنجمین غرف از غرفه های بهشت کتاب دیداری با شیخ جهرمی داشته باشد و یکی مثل همه در صف مخاطبان وی قلم مانا و طبع پویایش را بستاید!
🔹وقتی همه ازدیدار و وصال می گویند گویی کسی با تمام توان به دلمان چنگ می زند و آن را از سینه ی مبارکمان بیرون می آورد. می دانیم تو هم دلت برایمان پر می زند و برایمان جان می دهی و لحظه شماری می کنی ما و آثارمان را از نزدیک ببینی در ضمن خود خواه هم خودت تشریف داری.
لعنت به این فاصله ها که همه را می توانیم، ببینم جز تویی که نزدیکی ولی دوری. بین خودمان بماند دیگر خسته شدیم از اینکه فقط ما سخن گفتیم و تو گوش کردی، بیا و برای یک بار تولب باش و ما گوش.
ای کاش زمانی که در راهروی شماره ی9 و غرفه ی 175مشغول امضا کردن کتابمان هستیم یک آن سرمان را بالا بیاوریم و روی چون ماهت و همچنین چشمانت که می گویند: «دیدی بالاخره منم اومدم!» را ببینیم و ما به همین سبیل مبارکمان قسم می خوریم این اخم های همیشگی یا به قول خودمان اُبُهت را زیر قدومت قربانی کنیم.
🔹به نام خدای عزوجل...
به نام او که خالق قلب و قلم و جوهر و طرح و رقم است...
بسیاری است در این ورطه روزگار مجنون و آگاه گشته ایم از امواج نوشتار امثال حداد ها...
غرق در سیلاب فراز و نشیب واقعیات و رمان ها...
سپیدی را به ظلمت رساندیم و ظلمت را به نور...هر سان به اشک و خنده و شوقِ دیدار ها...
ایامی صبر عیوب چشیدیم و دیده ز دست رفت...از بس که ماندیم در انتظار پارت ها...
حال رسیده وقت وصال...بوی نوی جوهر و ورق میرسد به مشام از سوی دلداده ها و عشاق ها...
ما دلباخته حقیقتیم و گویی قرار است جمع شویم در غرفه ۱۷۵ و نمایشگاه کتاب ها...
به صرف یکی مثل همه وای چه شود...
وقتی برسیم به نوشته های زندگی داوود و الهام ها...
به نام نامی یزدان..
خالق قصهی هجر و وصال..
خدمت حضرت والایتان تقدیم میکنیم، دعوت نامه ای برای قرار..
قراری با عطر جهرم به وسعت یک ایران..
چرا که شنیده ایم شعرا گفته اند:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد..
و چه دوست و یار و همدمی، به از شما مه رویانِ رعنا قامتِ شریف و عزیز، برای گذران اوقات شیرینِ روزگار؟..
فلذا..
همینک..
همهی شما بلند مرتبگان را..
به نمایشگاه کتب، راهروی ۹، غرفه ۱۷۵ دعوت مینمایم..
به وقت ساعات ۱۱ تا ۱۲ از ایام مبارک پنجشنبه و جمعه، از ماه اردیبهشت..
باشد که لایق دیدارِ چهرهٔ بسان ماهِ شب چهاردهتان باشیم..
اهالی کانال دلنوشتههای یک طلبه
🔹سلام
چاکر شما نصرالله روغن فروش هستم
نمیخواستم میکروفون رو بگیرم خودتون اصرار کردید
《بسم رب الشهدا و الصدیقین》
اهالی محترم محله دلنوشته های یک طلبه دهه کرامت و دهه نمایشگاه کتابه به همین مناسبت حاج آقا مجلس دیداری ترتیب دادن از همه شما پیر و جوان و ریز و درشت و خواهر و برادر دعوت به عمل می آید که پنجشنبه و جمعه ساعت ۱۱تا ۱۲ راهروی ۹ غرفه ۱۵۷ نمایشگاه کتاب حضور بهم برسانید دیر نیایید کتابم میدن
راستی بچه ها گفتن حاج آقا میخوان راجب نحوه کار زری بزک ملقب به معصومه خانوم تو خونه سلطنت خانم هم مقداری توضیح بدن
از همه خانما دعوت به عمل می آید تا بیان یکم یاد بگیرن مخصوصا سیمین تو بیا برات خوبه
فاتحه مع الصلوات
😂😂😂😂😂
بنظرم از همین الان، برنده مسابقه را نصراله روغن فروش اعلام کنیم بهتره😂😂😂😂😂
🔹اسباب دیدار و شیرینی خواندن و سوت و ساز لذت فراهم است و بس
سلاااام بر کتابکی ها
اگر از احوال عاشقان و دلبران کتاب میپرسید ملالی نیست جز مهنت ایام و فراق یاران
عزیزان
ولی اینبار پنج شنبه و جمعه ضیافتی برپاست شده برایتان
جمع عشاق
بوی زلف کتاب و لمس برگ برگ عشق
و دیداری تازه با اسیران زلف و
خالق قصه های ناب
که لحظه ها ساخته در خیال و شب هایمان
دلبرانا اینجاس قرار وصل و دیدار
بشتابید که 11تا12بیقراریم در راهروی 175نمایشگاه کتاب
بلکه جانی تازه بگیریم از گرمی حضورتان
و بسازیم روزی شیرین و بیادماندنی
مکان و زمان قرار بماند بیادت ای یار
🔹چند صباحی است که در این روز های بهشتی اردیبهشتی دلمان هوای دیدارتان کرده
درست وقتی عطر سرمست کننده یاس و بهارنارنج در مشاممان می پیچد ، دل بهانهی شما را میگیرد .
همین روز ها که بعد از گذر عمر فهمیدهایم که نمیفهمیم چمان است
گویی شوق دیدارتان ، زلزله بر سلسله ی بند بند وجودمان انداخته و تا این چشم ها شما را نبیند این دل آرام نمیگیرد .
عذر تقصیر که قلم کوتاه و زمان کم وگرنه برایتان تا ابدالدهر عاشقانه ها می سرودم.
لیک دلخوش به قرار ملاقاتی که عطر شما مشامم رو پر کند و لبخندتان خاطرم را پر از حضور گرم و شیرین تان کند .
اگر به دنبال کوی ما گشتی ما را در صد و هفتاد و پنجمین حجره از نهمین کوچه در نمایشگاه کتاب می توانی بیابی .
از هم اکنون تا صبح آدینه منتظر قدم هایتان هستم تا بر چشمان مان گذارید .
تا لحظه ی رویایی دیدار تو ای خوب
من خون به جوش آمده ام در شریان ها
🔹بهنام بانیه نشسته در گوش هایم سخت مشغول عاشقی و دربه دری کردن با قرص قمرش است شانه هایم بی اختیار تکان هایی از سره سرخوشی به همراه دارند
در سرم اما غوغای دیگریست
خیلی وقت است به خودم قول داده ام به وقت دیدار و اولین لبخندش کل توجهاتم را جمع کنم یکباره تقدیمش کنم !
شاید هم بی اختیار بگویم: تو فراتر از یه علاقه ای! تو روح جسم منی؛ نباشی نیستم!
شاید هم بی محابا نگاهم را بین چشمان دلفریبش بگردانم و بگویم:جونه دلم چرا نمیخوای بفهمی تنها چیزی که خدابهم داده تو بودی!
شاید هم...
اصلا شاید همین بهنام را برایش پلی کردم سرمست تکان های شانه هایمان برویم تا غرفه ۱۷۵
خدا خواستو در سیل جمعیت جهرمی پسند،
قرعه ی کار به نامِ مایِ دیوانه هم زندند و یادگاری ای هم پیشکشمان کردند
علی برکت الله
اصلا زمان اقرار به عشق هم باشد به وقت آخرین ساعات دیدارمان
در جوار کتابه سرگذشته اساتید عاشقانه های ناب
داوود و الهام عزیزمان
هم فال شود و هم تماشا!
🔹به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه فرمایید.
منابع آگاه اعلام کردند که روحانی محبوب و نویسنده کتاب هایی از قبیل حیفا،نه،کف خیابان و... در نمایشگاه کتاب راهرو ۹ غرفه ۱۷۵ شروع به فعالیت کرده.
مردم برای اعتراض به او و نوشته هایش قراری ترتیب داده اند تا با رفتن به آن غرفه قفسه ها را خالی کرده و با گرفتن امضای وی،از آن سوء استفاده کنند.این قرار تعیین شده پنجشنبه و جمعه ساعت ۱۱ تا ۱۲ می باشد.
از شما مردم انقلابی خواهش مند هستم از مراجعه به این غرفه خودداری کنید و صدای دیگر ناشران باشید.
صبر کنین.آقای نویسنده.آخر نفهمیدیم.دارن میرن اعتراض کنن یا حمایت؟
_تو کاری نداشته باش.متنت رو بخون
+چشم.کیان هستم از رادیو مردم.
🔹این رقعه که خواهم نگارم بسی باز در آنم که بخوانم ..
تک مصرع و تک بیت برای روزکی دِیت برَِ ممبر و آن که کار او هِیت..
نگویم بیش از این تا که بگویی این که شد چِرت!
دارم خبری دست یک و بسی پِرفِکت!
در آن اردیبهشتِ مهِ خوبان و از آن عطر خیابان که بُوَد بهِ ز حتی بویِ ریحان و باران،وسطِ لوت و بیابان..
القصه که جانان!خوانمت سوی مصلای تهران..
بر منزله دعوت خوبان..
ز دبیران و ادیبان و ندیمان و بصیران تا به همراهِ وزیرانِ ارشاد..
در غرفه ی حداد..
با دعوت فرشاد
یکی مثل همه با بَرو رویِ خداداد..
حال است که زَنَد عاطفه فریاد.
ای داد بیداد!
نگذارند که باشیم لحظه ه ای شاد
بازم نرجس و چند بادیگارد.
وقت است که گویم ای گاد!
تا نشده اوضاع بیش از این حادّ.
ای مرغ سحر زاد!
بیا با کتبی سخت شویم یار!
در این فرصتِ پر بار.
شویم با همگان جمع در این کار.
ای دوست به امیدِدیدار!
باشد خدا را تو نگهدار..
یه توضیح ریز برای کلمات بیگانه ام بدم دیگه بپذیرین با اونا جور شد یهو😁:
دِیت:قرار
ممبر:عضو
هِیت :یجورایی دشمنی
پرفکت:عالی
گاد:خدا
🔹قلم معجزه کرد....
وعده ی صادق رخ داد..
میان مملکت و سلطنت فرسنگ ها فاصله افتاد و به لطف دعایتان امنیت برقرار...
طالع سعد بر مدار..
خبرآوردند که بعد این همه اصرار...
دعا و توسل و ختم اذکار...
وقتش رسیده بیاید طبیب مممممد سرقرار.....
به نشانی که رسیده درنمایشگاه بین المللی به انتشار..
راهرو ٩،غرفه ی ١٧۵
باشد که بماند به یادگار...
ساعت١١تا١٢، جمعه 28اردیبهشت،ورقی دیگر از این روزگار.
برای من که مشخص بود اما امیدوارم بقیه هم متوجه شده باشند که در این کانال، در خدمت چه استعدادهای قشنگ و جالبی هستیم.
اما جایزه آنها را یک سورپرایز قرار میدم👇
از بین همه پیامها این ۲۳ پیام جالبتر بود.
لطفا این ۲۳ نفری که پیامشان در کانال منعکس کردم، مجددا پیام ارسال کنند تا لینک کانال خصوصی #اولین دوره آموزش و تمرین نویسندگی و شرکت در دوره کوتاهمدت به صورت #کاملا_رایگان دریافت نمایند. ☺️😉
گل باغا
36.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ کاکوی امام رضا علیه السلام 😊
به مناسبت بزرگداشت احمد بن موسی #شاهچراغ علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفرین
آفرین
خیلی خندیدیم😂