ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد
علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد
سلام
فرا رسیدن میلاد مسعود سقای با وفای کربلا حضرت ابالفضل العباس علیه السلام و گرامیداشت مقام جانبازان سرافراز را خدمت شما تبریک عرض میکنم.🌺🌷
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
یا الهَ العاصین نمیدونم ادامه پایتخت6 چه میشه و قراره ارسطو چطوری خودشو نجات بده و یا اصلا نجات پید
رفقا
درباره این پست👆همچنان داره پیام میاد و اینقدر پیامها قشنگه که واقعا دلم نمیاد منعکس نکنم.
اما از ی طرف دیگه، میخوام موضوعات دیگه مطرح کنم و بیشتر با هم حرف بزنیم.
چیکار کنم حالا؟
پس اجازه بدید قبل از بحث جدید، پیام هایی که ارسال کردین را بعضیاش بذارم و بخونین تا بعد👇
🔹در مورد اون پیامی که گفتن خانوما اگر مزاحم داشته باشن هیچ وقت به شوهرشون نمیگن
باید بگم که به شدت مخالفم بنده به عنوان یک زن حداقل سه مرتبه تا الان مزاحم داشتم و خیلی سریع به همسرم گفتم و حتی تلفن دادم به همسرم که زنگ بزنن به اون شماره چرا نباید بگم طلا که پاکه چه منتش به خاکه وقتی من جوری زندگی و رفتار کردم که هیچ وقت همسرم بهم شک پیدا نکنن وقتی به عنوان یک زن هیچ وقت چیزی برای پنهان کردن از شوهرم نداشتم واقعا چرا باید بترسم از اینکه به همسرم بگم کسی مزاحمم شده
در ثانی در این جور مواقع اگه آدم دیر به همسرش بگه برای مثال یک ماه بگذره و بعد به دلیل شدت یافتن مزاحمت ها مجبور به گفتن به همسرمون بشیم اونجا دیگه ممکنه که حرفمون رو باور نکنن و بگن اگه واقعا تو خودت مشکلی نداشتی چرا زودتر نگفتی
من میگم که اون خانومی که میترسه مزاحمت شخصی رو به شوهرش بگه قطعا ریگی به کفشش داره
🔹سلام علیکم حاج آقا
در مورد متنتون در مورد ارسطو واقعا عالی بود
فکر میکنم از علت های افتادن تو همچین گناه ها و منجلاب هایی یکی ترس از بازگو کردن به نزدیکان(ترس از برخورد تندشون) و ترس از نه گفتن به گناه باشه
خود منم از زمان بچگی گرفتار ماجرایی شدم که ترس باعث شد به کسی نگم و سالیان زیادی عذاب بکشم و مجبور به گناه بشم اما بلاخره خدا کسی جلو راهم قرار داد که تونستم بهش بگم و کمکم کرد تا در مقابل اون گناه بایستم و بهش خاتمه بدم
اما ای کاش همون اولش کسی داشتم که بهش اعتماد میکردم و نمیذاشتم چندین سال مرتکب گناه بشم و اگه قدرت نه گفتن داشتم...
کاش به بچه هامون جرئت نه گفت یاد بدیم و اونقد اعتمادشون جلب کنیم که سراغ دیگران نرن...
ممنون از کانال خوبتون
🔹در جواب اون دوستمون که گفتن چرا خدا کاری نمیکنه که وسوسه خودارضایی از ذهن ادم بیفته...
عزیز من مگه نمیگی قران خوندی و چه و. چه و چه کردی تا نری سراغش
خب همین دیگه خدا به دلت انداخت بری قران بخونی
اتفاقا الان جنگ تو دلت راه افتاده
خدا میگه قران و کارای دیگه بکن تا از سرت بیفته
شیطان و هوای نفست میگه نهه برو سراغ گناه لذت داره
این تویی که باید بین این دو یکی رو انتخاب کنی
محکم باش
الابذکرالله تطمئن القلوب
ذکر بگو خیلی تاثیر داره ان شاالله موفق باشی
یاعلی
🔹من خودبلای خویشم ازخودکجاگریزم...😭😭
🔹سلام
حاج اقاهیچکی نیست که محرم رازادم باشه خودمن درسته که یه نوجوون 16ساله ام امابدجوری مثل همین ارسطو گیرافتادم
این پستتون خیلی به دلم نشست
🔹سلام یه جمله ای از یکی از روحانیون به دلم نشست بنده خدا میگفت یه بار رفتم زندان سخنرانی کنم گفتم میدونین فرق ما با شما که تو زندانین چیه فرق ما اینه که ما لو نرفتیم شما لو رفتین کاش یک کم حواسمون واقعا به دور برمون باشه
🔹سلام علیکم
عیدتون مبارک
ممنونم از مطالب خوبتون که
مثل همیشه دید شما به تمام قضایا فرق داره
به عبارتی اول مثبت قضیه رو میبینین
این خیلی خوب
کاش حوزه هامون این طرز تفکر رو رواج بدن تا جوانها حتی اونایی که سنی ازشون گذشته پناهگاه خوبی برای خانه و خانواده باشن
فقط خانه پناهگاه باشه ولاغیر
🔹سلام حاج اقا بزار یه چیز و بهت بگم
امثال من خیلی زیاده .....ادم هایی که قهرمان قصه شون یا دیر میرسه و یا اصلا نمیرسه و یا اینکه اگرم رسید بدتر از دشمن میشه براشون .بحث اینجاست که به جای امداد خواستن از اون باباسری از یه مشت خلق الله کمک می خوایم .
وقتی هم که سراغ خدا میریم معلوم نیست از حال خراب ماست که دستهای کمک کنندشو نمیبینیم و یا اینکه تو احوالات ما نوشته شده باید خورد شه،داغون شه ،بره تو کوره ......ولیربازم به حای اینکه آهن اب دیده بشیم نمیدونم چیه وکحای قصه است که تازه وقتی اب دیده شدیم بدتر ش رو سرمون میاره ......من که خیلی وقته گفتم بهش هرچی عشقته......شاید اینطوری بهتره ...........
🔹سلام
چون توکانال گفتید خیالم راحت پیاما میخونید اماخواهش میکنم پیام منم بخونید
دلم خیلی گرفته
شاید تو دنیای حقیقی بزرگترین گناه باشه که بایه نامحرم دارم دردودل میکنم
اما شماکه منو نمیشناسید
خیلی دلم گرفته
پیام دادم که امشب شمارو قسم بدم به.....واقعانمیدونم به کی
به کی شماروقسم بدم
سالهاس دارم ازخداو بنده های خوبش
ازپیغمبر س گرفته تاااااااامام زمان عج
التماس میکنم
گریه میکنم
خیلی شبا باچشمای گریون خوابیدم
اما حاجت دلمو ندادن
نمیدونم به کی شماروقسم بدم که منو دعاکنید شمابنده خوب خدایید
به احترام شهید سرداردلم قاسم سلیمانی
به عزت و جلالی که پیش خداداره شماروقسم میدم ازته قلب برام دعاکنید
خیلی به ازدواج نیاز دارم
اما اصلا موردپیش نمیاد
اگرم پیش بیاد نمیپسندن
خسته م
حالم گرفته
دختری محجبه م
توکارای فرهنگی فعالم
ایقد تلاش کردم باحیاباشم که سعی میکنم به نامحرم نگاه نکنم
اما نیازم به ازدواج خسته م کرده
خیلی خودمو سرگرم میکنم اما.........
ازخدا محب حسین خواستم بااخلاق خوب....باتقوا....
هیچ از مادیات نخواستم
اما انگار
من هیچم تواین دنیااااا
خواسته زیادیه اینکه به گناه نیوفتم
اینکه التماسشون میکنم ازدواج خوب برام رقم بزنن تاارامش روحی داشته باشم تافکر گناه نکنم
خیلی دعاکردم
چله گذاشتم نذر کردم
امابی فایده س
توسل کردم
امشب دلم به دعانرف نتونستم از اقا عباس بخوام کمکم کنه
ازخودم بدم میاد که اینطوری شدم
فقط خدارو قسم دادم به شهید سلیمانی
اقای حدادپور
شمافک کنید گرفتاری اومده ازتون کمک میخواد
خواهش میکنم
دعاااااااااااااااام کنید
ویژه
ازته دل
ازاون دعاهای نصف شبی که گریه تون میگیره
من روضه میخونم
به نیت شمامیخونم اولین جلسه ای که رفتم روضه خوندم بعدازاینکه مشکل کروناحل شد.
به حرمتی که به شهید سلیمانی دارید
برام روضه ای بخونید
هرروضه ای که ازدلتون اثر کرد
و برام ازخدا ازدواج خوب و محبت حسین.....و همون که خودش خیرو صلاحش هس بخوایید.
اینقدر نیاز دارم به یه همراه به یه شریک زندگی
که هرشب باگریه خواب میرم
دیگه گریه برام تکراری شده
هروقت ازخدامیخوام گریه م میگیره دلم میشکنه
امیدوارم
ببخشید وقت تون گرفتم
🔹سلام حاج اقا
نمیدونم اینو بگم یا نه. شاید نباید بگم. ولی در جواب اونیه ک گفته بود میخاد بره دوباره سراغ خودارضایی. وقتی پیامشو خوندم دلم شکست. میخام اگه میشه پیاممو برسونید دستش که از خدا ناامید نشه. خدا مهربون تر از این حرفاست. بزرگتر از این حرفاست.
من شدید درگیر این مسئله بودم. هرشب. یه مدت خیلی طولانی، شاید ۸ سال ، شاید ۱۰ سال. شروعشو اصن یادم نیس. چند بار هم توبه کردم ، گریه میکردم میگفتم خدا دیگه اینکارو نمیکنم، ببخشید خدا، ولی بازم...😔😔😔
تا اینکه یبار به خدا التماس کردم کمکم کنه. گفتم من تنهایی نمیتونم. گریه کردم و قول بهش دادم. و بعد ده سال دیگه حتی یکبارم این کارو نکردم. اوایل واقعا سختم بود. ولی گریه میکردم میگفتم خدایا کمکم کن. ولی بعد یه مدت خیلی کوتاه تر از چیزی که فکر میکردم، دیگه کلا از سرم پرید. شاید ی ماه.
الان ۸ ساله حتی یبارم تکرار نکردم. با اینکه قاعدتا الان با توجه ب سنم باید اوجش باشه، تا اون موقع ک بچه بودم. ولی خدا هنوزم همراهمه.
منظورم از فرستادن پیامم این بود ک اگه واقعا از خدا کمک بخای، اگه توکلت فقط ب خدا باشه. اگه اون موقع ک توبه میکنی ، ته دلت قلقلک گناه نباشه. خدا پشتته. تا تهش.
شاید نباید این پیامو میفرستادم. ولی چون خدا کمکم کرده، مشکل ایشونم شبیه من بود. به دلم افتاد شاید حرفای من باعث بشه از خدا قهر نکنه. الانم داشتم با چشم گریون پیامو تایپ میکردم. گریون از لطف بزرگی ک خدا بهم کرد.
صبح پاک میکنم پیاممو. اگه خدا نخاد بخونیدش، ایشالا شما تا صبح خوابید. خدا خودش میدونه چی درسته.
🔹وای حاجاقا آخرین پستتون درباره پایتخت عالی بود از خودم بدم اومد من دقیقا همون آدم سرزنش کننده ام 😭😭😭 آدم اگه با این احوال بمیره خیلی حال بدیه تو رو خدا در این باره بیشتر صحبت کنید
🔹سلام حاج اقا
من کامنتای بقیه رو درباره مطلب اخرتون خوندم
خواستم بگم که من استادی دارم که دقیقا مصداق حرفای شماس بلکه هم فراتر از اون
خود منم دچار یه سری مشکلاتی شده بودم ولی دوست نداشتم با کسی مشورت کنم
اما استادم که از تغییرات من مطلع شد ،با من صحبت کرد تا مشکلم رو حل کنه
اولش که من مقاومت میکردم و شاید بخاطر غرور بچگانه نمیخواستم درباره مشکلم صحبت کنم...
ولی ایشون خیلی صبورانه کمکم کردن با اینکه خود من مقاومت میکردم...
خواستم به بقیه بگم که این حرفا در حد شعار نیستن و صحبتای امروز شما یه بخشی از زندگی منه و کاملا لمسش کردم
🔹سلام شیخ.
من توی اجرای احکام دادگستری کار میکنم. پرونده های ما هم همه مربوط به مواد مخدر هست. بسیارررر دیدم از ادم هایی که مثل ارسطو توی دام افتادن. ادمایی که از خیلی از ما مغزشون بهتر کار میکنه.. ولی خب یه اشتباه نابودشون میکنه. اینجور ادم ها معمولا حکم هایی بالایی دارن. چرا؟ چون توی دام انداختنشون و آبرو دارن و با تهدید به آبرو ریزی ازشون کارهای بزرگ میخوان. یعنی جا به جایی مواد به میزان بالا! مشکل اکثرشون هم یه چیزه!!! کسایی که که روزی کار داشتند، درآمد خوب داشتند و در پی مشکلات اقتصادی زمین خوردن!! حالا برای رسیدن به سرمایه مناسب و برگشتشان به تجارتشون دنبال یه راه کوتاه هستن!! کاش ادمهایی پیدا میشد تا دست اینجور افراد رو بگیره ... شما دستی در کار داری، فکری کن ...
🔹سلام و عرض ادب
در ادامه و تابید پست آخر شما لازم دیدم یک نکته ای رو هم اضافه کنم، که مطمئن هستم حضرتعالی خودتان بهتر از بنده می دانید،
اما خواهش می کنم که به این عزیزان بگوئید،
آنچه در وهله اول خیلی خیلی مهم است خانواده است
بنده به عنوان یک طلبه و فرهنگی وقتی با همین دختران 17_18 ساله صحبت می کنم که به قولی گفته می شود در منجلاب افتاده آند
می بینم این طفلکی ها از آب هم زلال تر هستند اما آنچه که باعث شده این ها به این راه بروند نبود یک خانواده خوب،
یا خانواده خوبه اما مادر برای خود جایگاهی بیرون از منزل با هدف کسب درآمد و غیره ترتیب داده و در منزل نیست، و یا نداشتن خواهر و برادر باعث شده دنبال یک هم صحبتی باشه و هزاران دلیل دیگری که بیانگر نقش خانواده است، وجود داره ،
خواهش می کنم یه این مردم بگوید شیوه و سبک زندگی غربی را رها کنید آن نسخه ما نیست که برای ما پیچیده اند، اصلا ما با این داروهایی که داورهای طب اسلامی نیست از بین می ریم، لطفا ابن ها رو نخورید
🔹سلام به خاطر جواب ندادنای شما به بنده حقیر هم به یه گروه مزخرف پناه بردم که با نظراشون مخالفم هی دعوامون میشه میندازنم بیرون دوباره دست به دامن یکی میشم عضوم کنه. 😑😂
🔹حاجی دقت کردی ۴۸ هزار نفر قربانی عدم پاسخگویی خودت هستند؟😂🤣
🔹سلام حاجی
پیامت خیلی عالی بود کیف کردم
نمیدونم اما الان دلم برای این دختری که عاشق من شده میسوزه دختر خوبی هست قبلا مانتویی بود ی سالی هست شده چادری خیلی من رو دوست داره خیلی علاقه بهم پیدا کرده دوست داره باهام زندگی کنه.
میگه بخاطر برخوردی که باهاش کردم کمکی که بهش کردم عاشق من شده میگه حاضره جلوی خانوادهاش وایسته تا با من زندگی کنه.
الان هم اون دختر شده عاشق من حتی گفته حاضر بشه شاگرد من، من بشم استادش دنیام رو بهش اشنا کنم
🔹سلام
درمورد پست پذیرفتن اشتباهات جوانها عرضی دارم.
خواهر من که دو سال از خودم کوچکتره، در سالهای دبیرستانش بازیگوشی میکرد و با پسرا ارتباط داشت تا اینکه براش خواستگار از هیئتمون معرفی کردن و اونم دو تا خواستگار رو راه داد ولی به لطف خدا جور نشد تا اینکه کم کم جرات پیدا کرد و به زبون اومد که با یک پسری وارد رابطهی نزدیک شده و مثلا صیغه خوندن و ...
من و خواهر بزرگترمون و مادرم در جریان قرار گرفتیم.
خیلی حس بدی بود ولی کاری بود که شده بود و ملامت و سرزنش اصلا جواب نمیداد.
خوبیش این بود که اون پسر پاش وایساده بود و میخواست که برای حفظ آبرو، عروسی بگیرن.
همین هم شد .
با تمام اختلاف طبقاتی و مذهبی و فرهنگی که باهاشون داشتیم، با تلاشهای زیرکانهی خواهرا و مادر، ازدواج سر گرفت و داماد ما شدن.
پسر محترمی بود ولی خب دست شیطون قویه.
بعد از دوسال زندگی یه بهانه ای درست کردن و از هم ایراد گرفتن و جدا شدن.
❌ اجازه بدید ی معذرت خواهی هم بکنم🙈
دیشب حدودا ساعت ۴ ، قسمت بعدی خاطرات کرونایی را منتشر کردم که با بازخورد عجیب غریبی روبرو شدم. چون بالاخره کارمون به غسالخونه افتاده بود و اگه یادتون باشه، قسمت قبلی م گفته بودم که درباره انتشار ادامه اش تردید دارم!
حالا به هر حال
دیشب منتشر کردم و پشیمون شدم
الان هم هدفم بازار گرمی و حساس تر کردن شما و ... نیست
میخوام اگه اجازه میدید، دو سه قسمت آخرش منتشر نکنم و بذاریم برای چاپ و پس از چاپش تقدیم کنم ان شاءالله
یا اگرم خواستین، قسمت هایی را سانسور کنم و بفرستم.
بازم هر چی شما بگین
خیلی خب
به من چه؟
شما ماشاالله خودتون عاقلید
اما لطفا استرسی ها نخونن
بسم الله👇
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت هفدهم
بر خلاف تصور بعضیا تعداد کسانی که برای غسل دادن و کفن کردن اموات کرونایی داوطلب شده بودند کم نبود. اتفاقا قشنگیش اینجا بود که مکرر تماس میگرفتن و از طلبه و غیر طلبه، مرد و زن، پیر و جوون خواهش میکردن که نوبتشون جلو بندازن و بتونن خدمت کنند.
حتی یه نفر زنگ زده بود به یکی از رفقا و گفته بود که من کارمندم و خونمون هم فلان شهرک هست و ملبس به لباس روحانیت هم هستم. اگه امواتی بودند که خیلی وضعشون بد هست و کسی طالب نیست بره کاراش رو بکنه، حاضرم بعد از ساعت 4 بعد از ظهر بیام و حتی به خرج خودم کاراشو بکنم.
خب منم اسمم نوشتم. هر چند قبول نکردن و گفتن دیگه نوبت تو نمیشه که به عنوان عضو اصلی بری و باید بقیه هم بتونن در این خدمت شریک بشن. اما در حال و هوا و جریان بچه ها بودم.
بچه ها دو تا تیم شده بودند که سر گروه دو تاش با هم فرق داشت.
یکی از سرگروه ها اسمش عماد بود. حدودا 35 ساله و اهل فضل و علم و خیلی هم متخلق و اهل نماز شب و خلوت و این چیزا. اما جد اندر جد ورزشکار و اهل زور خونه و باباش هم قصاب بوده. این بنده خدا سر تیم گروه الف بود. ینی پنج نفر پنج نفر برمیداشت و با خودش میرفتن و با خودش هم برمیگشتن. وقتی اونا برمیگشتن، نوبت تیم بعدی میشد و ...
این آقا عماد ما که بچه خشک مقدسی هم نیست، ماشالله قد بلند و هیکلی و صورت درشت و ابروهای پر و محاسن پرپشتی هم داره و یه نشونه هم از دوران جاهلیتش روی صورتشه. البته اینا که گفتم مودبانه اش بود. به خاطر اینکه پی ببرید دقیقا چطوریه، فقط بذارین اینو بگم که وقتی از بچه های تیم الف میپرسیدم که: «فلانی! داری جای مهمی میریا. نمیترسی؟»
جواب میدادند: «بالاخره عماد باهامونه. دیگه از عماد که ترسناک تر نیستند. اگه قرار باشه کسی از کسی بترسه، اون بنده خدایی باید بترسه که تسلیم، خوابیده روی سنگ مرده شور خونه و قراره عماد بره بالا سرش!»
فکر کنم جا افتاد دقیقا!
حالا بریم گروه ب. سرتیم گروه ب یکی از رفقا بود به اسم محسن. این آقا محسن، کوچیک موچیک و جمع و جور اما چُست و چابک. اینقدر ماشالله مثل فلفل و فرفره، تند و تیز کاراشو میکرد که همه کم میاوردن. خیلی بچه اهل تحقیق و دقتی هم هست و تا قبل از اینکه مشغول کار مدیریت یکی از حوزه ها بشه، نشست و با دخترش کل قرآن رو طی سه سال حفظ کردند.
وقتایی که مثلا اموات زیاد میشد و میخواستن مثلا فلان سردخونه رو تا ظهر تموم کنن و بشورن و کفن کنن و شکلات پیچ تحویل بدن، کنترات میسپردن به آقا محسن و تیم همراه. تیم همراهش کیا بودن؟ ده دوازده نفر از خودش تیز و بزتر! همشون هم در یک سایز و اندازه. ینی مثلا کسی حق نداشت قدش از خود آقا محسن یک متر و نیمی بلند تر باشه.
از یکی از بچه های تیمش همون سوالی که از بچه های تیم عماد پرسیده بودم، پرسیدم و گفتم: «نمیترسی؟ جای مهمی داری میریا!»
جواب داد: «با آشیخ محسن اصلا فرصت نمیشه بترسی! اینقدر زود و با کیفیت کارا پیش میره و همه درگیر برخورد و اذکار و قرآنش برای اموات هستند که دیگه وقت نمیکنی به ترس فکر کنی!»
از دو تا گروه خوشم اومد. ازشون خواهش کردم که منو با خودشون حداقل به عنوان کمکی و کسی که آب میریزه روی دستشون ببرند.
اول قرار شد با تیم آقا عماد و اینا برم. خدا شاهده اگه بخوام کلمه ای غلو بکنم.
وقتی لباس مخصوص و ماسک مخصوص زدیم و زیر قرآن رد شدیم، صدای مهیبی باعث شد از سر جام کنده بشم!!
آقا عماد بود که با صدای رعد و برقیش فریاد زد: «گروهان! با توکل بر خدا! با توسل به حیدر کرار! به امید نابودی استکبار جهانی و منافقین، پشت سر من ... به پیش!»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
جرات که نمیکردم با خودش حرف بزنم. به بغل دستیم که اونم ماشالله پهلوونی بود واسه خودش گفتم: «جناب! جسارتا فتنه شده؟»
با تعجب پرسید: «چطور حاجی؟»
گفتم: «قراره گروهان بریزیم تو خیابون و از کف خیابون جمعشون کنیم؟»
دوزاریش افتاد. لبخندی زد و گفت: «نه ... داریم میریم سردخونه! مگه از لحن شیرین و رحمانی حاج عماد مشخص نیست؟!»
گفتم: «لحن رحمانی؟!! شما موقع فتنه ها هم باهاش بودی؟»
گفت: «بعله که بودم. چطور؟»
گفتم: «اون موقع چطور صداتون میکرد؟»
دیدم در جواب سوالم، لُپاش پر از باد کرد و با چشمای گرد شده و لبای غنچه شده فقط گفت: «اوووف ...»
گفتم: «گرفتم!ممنون!»
رفتیم سردخونه! هیجان داشتم. هر چند مرده زیاد دیدم و از وقتی پدر و پدر خانم خدابیامرزمو شستم، کلا ترس از امواتم ریخته. اما اون لحظه هیجان داشتم.
⛔️ ببخشید اینو مینویسم ...
شرمندم ...
کاش خانما و کسانی که ناراحتی قلبی و این چیزا دارن، این یه پاراگراف را نمیخوندن ...
اما :
چون ویروس کرونا یه ویروس تنفسی و ریوی هست، مخصوصا کسانی که از قبل مشکل ریوی داشته باشن و یا معتاد و سیگاری بد جور باشن و ریه هاشون داغون باشه، این ویروس پدر و پدر جد شش ها را در میاره. ینی چی؟ ببخشیدا ... ینی وقتی بیماری به اوج خودش میرسه و دیگه سیستم ایمنی بدنشون جواب نمیده، تنگی نفس به بدترین وضع خودش میرسه ... دست و پاها جمع و جور میشه و به خودش میپیچه ... و در اوجش که دقایق آخرشون باشه، حالت غرق شدن و نرسیدن اکسیژن به شش ها و ریه ها دست میده ... خب آدمی هم که داره غرق میشه، سیاه نه ... بلکه کبود میشه ... چشماش بد برمیگرده ... صورتش حالت بدی پیدا میکنه و عموما کج و کوله میشه ... و چون تا لحظات اخر هم دهنش خیلی باز کرده بوده و تلاش میکرده نفس بکشه، دهن و زبونش ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه