دلنوشته های یک طلبه
همین عشق دیگه عشق ساده و زمینی خودمون ینی شدت محبت و وابستگی به یه آدم دیگه آره؟ هستی؟
🔹سلام حاج آقا نماز و روزه هاتون قبول
آره عاشق هستم ، اول نبودم ، خیلی هم توی زندگی سختی کشیدم خیلی اوقات هم به خاطر آقای همسر از کوچکترین تا بزرگترین و .... واجب ترین خواسته هام گذشتم .
ولی وقتی فکرش رو میکنم دیدم این بهترین گزینه ای بود که خدا میتونست سر راه من بزاره
اگر آدمای دیگه میومدن شاید اصلا زندگیم یه جور دیگه سخت میشد.
الان عاشقم ، باز هم سختی زیادی هست که همین عشق به زندگی و همسر و بچهها باعث میشه قدرت تحمل یک زن و مادر بالا بره.
🔹بله
مثلاً عاشق رهبرم
عاشق برادرزاده هام هستم
اما دوست داشتم عاشق همسرمم باشم😔حیف نمیتونم
نمیدونم چرا
🔹اره عاشقم
ولی نه عاشق کسی که باهاش دارم زندگی میکنم متاسفانه
میدونم خیانته
میدونم درد بدیه
ولی گرفتار شدم
دعا بفرمایید...
🔹اگه منظورتون عشق به جنس مخالفه
نه
ولی خیلی دوست دارم عاشق بشم
البته یه عشق پاک و درست
همیشه معتقدم زندگی بدون عشق سراسر تباهیه
کاش خدا لذت عشق بندهی پاک و مومنش رو بهم بچشونه
🔹عاشق نباشی و هیچ کشش و جذبه خاصی تو زتدگیت نباشه
اشکالی داره؟
🔹عاشقم از همین عشقای زمینی خودمون ولی قرار نیس بهش برسم محکومم به فراموش کردنش
🔹اره. ازش دو تا پسر دارم
🔹 نه من عاشقی رو درک نکردم دوس ندارم تا ازدواج عاشق و دلباخته بشم چون میبینم حال بقیه رو
ولی یکی عاشق منه ۳ساله عمرخودشو تلف کرده . من به این پسر چی بگم .....
من بی حس هستم نسبت بهش .....
بی تفاوت دیدن و ندیدنش برام فرقی نمیکنه
چندبارخواستم به خودم بقبولونم ولی تا ی اتفاق کوچیکی میفته ازش بدم میاد اصلا برمیگردم سرخونه اول
اون داره اذیت میشه و من قصد اذیت کردنشو ندارم
همه میگن بگیرش آه دلش میگیرتت
آخی من مگه وابستش کردم.
اصلا مگه میشه بی تفاوت با یکی ازدواج کنی به امید اینکه عشق پیش بیاد؟ یا علاقه ایجاد بشه.
کی ضامن میشه
من انقد شعر عاشقانه ذخیره کردم برا روزای عشقی و دلدادگی.
ولی یکی از اونارو نمیتونستم براش بفرستم.
فامیلمونه
🔹سلام یک طلبه
سحر بخیر
یکی از دخترای فامیل عاشق من شده ولی من بهش احساس ندارم. بنده خدا بر خلاف من، خیلی هم مذهبی هست و من فقط از حرف مادرش با مادرم فهمیدم. دلم خیلی براش میسوزه ولی دوس ندارم زنم چادری باشه. حاجی چه کار کنم به نظرت؟
🔹نه اصلا
ادما ارزش دلبستگی ندارن فوری هوابرشون میداره
🔹سلام حاج آقا
من از یه نفر خوشم میاد ..اما پا پیش جلو نمیذاره
🔹مگه میشه شیعه باشی و عاشق نباشی؟!
مگه میشه خانواده داشته باشی و عاشق نباشی؟!
🔹سلام علیکم
در اخرین همه اون چیزایی که گفتین اولا التماس دعا
دوما ما بالای 25 ساله ها هم فرزندتون حساب کنید؛
سوما اره عاشقیم چرا نباشیم،خدا هست،حضرت شوهر و مادروپدر و بچه ها هم هستن
عاشقی مخاطب خاص نمیخواد،قلبی میخواد که کرنش لازم برای عشق رو داشته باشه
🔹اوایل که ازدواج کرده بودم فکر
میکردم عاشق همسرم هستم
گذشت تا دخترم دنیا اومد بعد از اون عاشق دخترم شدم روز به روز وسال به سال بزرگتر ميشد وعشق من بهش بیشتر،
که یهو ناغافل رفت پیش خدا
از اون روز به بعد عاشق هیچ کس ديگه ای نیستم
ديگه کسی اون حس عاشقی رو بهم نداد
حس خوبی نیست که عاشق نباشی ولی من که يه زمان فکر میکردم طاقت دوری کسی از خونوادمو ندارم الان اگه هفته ها نبینمشون دلتنگ نمیشم نميدونم به خاطر قرنطینه است یا يه بلایی سر دلم اومده. ولی خیلی سعی میکنم عاشق خودش بشم که ديگه از دستش ندم دوست دارم تو عشق خودش ذوب بشم نه بندش
🔹بله عاشقم ولی فعلا قهریم
کارم شده چک کردنش و میدونم که اونم همین کارو میکنه.... به خاطر شرایط مالی نمیتونیم کنار هم باشیم..... و همین دوری باعث میشه حرفمون هم بشه, به نظرتون چیکار کنم؟
🔹دنبال عشق می گردیم ولی پیدا نمیشه.دعا کنید پیدا بشه ماهم قاطی مرغا بریم🙈
🔹بله عاشقم 😍😍
امسال اسفند میشه 10امین سالی که به عشقم رسیدم
خداروشکر میکنم بابتش🙏
🔹من تا حالا محبت کسی رو(جنس مخالف) تو دلم پرورش ندادم ینی عاشق نشدم😕 این نگران کنندس؟
البته چند نفری بهم گفتن خودتو به یه روانشناس نشون بده😂
🔹همیشه دوست داشتم تجربه کنم ولی نه. من هيچوقت به دنبال عشق های چند روزه نرفتم و کسی که بخواد این نعمت رو در زندگی بهم بده هم وجود نداشت
🔹سلام
آخرین صبح ماه مبارک بخیر
قبلا بودم
و خیلی اذیت شدم
با این ک هر دو مذهبی بودیم
ولی الحمدلله الان ازدواج کردم با یک فرد دیگ ای و به این نتیجه رسیدم که دوست داشتن بعد ازدواج هست که آرامش داره
دعا میکنم هیچ کسی عاشق نباشه به جزء به خدا اهلبیت و شهدا🌹
🔹عاشق بودم حیف که قدر رابطه رو ندونست و کاری کرد که حالا ازش فرار میکنم...چندماه ندیدمش و نخواستم حرف بزنم باهاش فقط به لطف وقت دادگاه که ده روزه دیگس میبینمش اما بر خلاف میلم
🔹عاشق نیسم
میترسم عاشق باشم
تاحالا نبودم و تااخرشم نمیخوام باشم
عشق چیز مزخرفیه که ادمو
🔹" محمد " و بس
🔹سوالتون داغ دلم رو تازه کرد...
چون کاملا در بطن ماجرا هستم
۳۰روز وشب میهمان خداوند تبارک وتعالی هستیم...روزی ۵مرتبه این موارد رو تکرار کردم
مگرمی شود میهمان تقاضایی داشته باشد ومیزبان پاسخ ندهد.
خداوند را به تمام اسماء متبرکه اش به ذات اقدس اش قسم می دهم اگر صلاح می داند یکی ازاین دعاها را در حق ما مستجاب کند.
خدایا به جوانی ما؛به جوانی پدرومادرمان رحم کن.
به ترتیب اولویت دعا می کنم هرکدام صلاح میدانی همان.
۱.خدایا آقای .... را شریک زندگی من،ومرا شریک زندگی آقای ..... قرار بده.
۲.اگر مورد اول صلاح نیس
وبه هر دلیل معلوم ونامعلومی که ازدواج منو وایشون جور نمیشه...مجهولات همه نزد توست
در عین حال نمی تونم خودمو تو دست یکی دیگه ببینم ودر مقابل ایشون رو هم نمی تونم دست اش رو توی دست یکی دیگه ببینم.
به هر دلیلی جور نمیشه این خواسته وارزوی قلبی من.....
خدایا دوست دارم فعلا هردومون مجرد بمونیم تابالاخره ببینیم چی میشه...
۳.بازهم اگر مورد دوم هم به صلاح ما نبود
خدایا اول یه دختری که باب دل اقای .... هست(خوشگل وقد بلند وچادری وو....هرآنچه که به صلاحش هست به عنوان همسر
قرار بده🤷♂🤷♂
وبعد تاهل ایشان یه پسری رو هم که هم طراز اقای .....هست ویا حتی درجه مذهبی بودنش ودیگر ویژگی ها از ایشون بالاتر باشه (چون قبول وپذیرش کمتر از این موردخیلی برام سخته وبه صلاح من باشه به عنوان همسر برای من قرار بده...🤷♀🤷♀
ومارا از سرگردانی بین امید ونامیدی برهان.
وآرامش را به ما وبه پدرومادر ما بازگردان
الهی آمین یا رب العالمین.
🔹باید عاشق همسرم باشم و نیستم
کاری کرده که نباشم و الان تحت درمانم که بتونم دوسش داشته باشم.
🔹تو بزرخم😭
نمیدونم دوسش دارم یا نه
ی روز دورش میگردم ی روز سایهشو با تیر میزنم😭
قلبم روانی شده اصلا
آقای حداد پور این خیانت چی بود دیگه تو عالم ما آدما؟😭😭😭
🔹اگر اون حسی که بشه به یک نفر داشت رو بشه گذاشت عشق،
وقتی هفده سالم بود و دو روز بود که عقد کرده بودم،عشقم فوت کرد.
بعد از اون ازدواج کردم،
همسرم و بچه هام رو بی نهایت دوست دارم،
ولی اون حس ناب و اون دلهره ایی که اون زمان بود رو دیگه تجربه نکردم،
عاشقی برای من همون موقع تمام شد و الان یک دوست داشتن اروم رو تجربه میکنم.
و بنظرم این دوست داشتن بهتره
🔹بله عاشقم.عاشق همسر مهربونم که قبل از محرمیت نگاهش نکردم، و تازه بعد از نامزدی نگاه کردم ببینم خدا چی نصیبم کرده😉البته الحمدلله مشکل سیرت هم نداره
شکرِخدا
الان بعضیا یه سال، دو سال باهم ارتباط دارن تا همدیگه رو بشناسن آخرش هم نمیتونند عاشق باشند
🔹عاشقم
عاشق مادر و پدر و خانوادم
عاشق همسر و پسرام
عاشق خاله و دایی عمه و عموم
کرونا بهم یاد داد عاشق تک تک لحظات زندگی عزیزانم باشم
🔹سلام.من عاشق دختر و مادرمم.دروغ چرا عشق دخترم خیلی دیوانه کنندست.همیشه این چالش توی ذهنمه که چرا نسبت به مادرم خودخواه ترم تا دخترم. من از عشق جنس مخالف خیری ندیدم ولی میدونم که عاشق که بشی ی چیزی ته دلت شکل میگیره که هر اتفاقی هم بیفته نابودنشدنیه.
🔹اره حاج آقا عاشقم عاشق ی پسر مذهبی و مداح چون خودمم مذهبیم حیا و عفتم اجازه اینکه بهش اهمیت بدم و خبردارش کنم ک عاشقشم نداده و فقط و فقط خدا خبر داره از دلم... اما هیچ وقتم از خدا بزور نخواستمش گفتم هر چی صلاحه... جواب نمیدادم اصولا سوالاتتون رو اولین باره امیدوارم پیاممو جواب بدید نمیدونم چه مصلحتی بود ک امشب شما بیاید بپرسید ک عاشقین؟ دقیقا شبی ک اتفاقی راجب همون آقا واسم افتاده... خیره ان شاءالله
🔹بلههههههههه.
اما عااااشق بووووودم😒
الان عاقل شدم حاجی.
ما عاقلانه انتخاب نکردیم که عاشقانه زندگی کنیم. عاشقانه انتخاب کردیم که عاقلانه تنها بمونیم😏
🔹نه من چون یه خانم هستم از عشق و عاقبتش میترسم!
عاشق بشم و نرسم چی؟؟ بیشتر هم این اتفاق میوفته!!
برسم و آدم درستی نباشه چی؟؟
مگر اینکه عاشق همسری باشی که با عقل انتخابش کرده باشی
این ها برای یه آقا خییلی راحت تر حل میشه تا یه خانم!
ولی میتونم بگم که عاشق مادرمم
🔹سلام
در جواب سوالتون باید بگم که من چندین بار عاشق شدم...
بی حیا نبودم خیلی هم سروسنگین بودم
الان ۲۱ سالمه و مادر ی پسر یکسال و نیمه م واقعا عاشق پسرمم
البته شوهرم هم خیلی دوست دارم ولی جنس عشقم ب بچم ی جور دیگهس...
🔹سلام حاج آقا عشق خیلی خوبه ولی من عاشق نیستیم چون به زور شوهرم دادن😔😔😭😭😭😭 ولی تازگیا یه معشوق پیدا کردم گم نشده بود من گم بودم عشق من خدامه همین که خدا رو دارم بسمه
🔹سلام
عاشق یه فرد خاص نه
ولی یه عشق و زندگی فانتزی و در رویا
چرا دارم
🔹سلام حاج آقا....
عشق که نه...
ولی من سه سال یه پسرو شدید دوست داشتم بدون اینکه حتی یک کلمه هم حرف زده باشیم...ولی شب و روزم و خواب و همه لحظاتم شده بود اون...
ولی الان چهل روزه که تقریبا تصمیم کرفتم فراموشش کنم..
#آخر_ماه_عسل
آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده
همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده
درب مهمانی خود را کمی آرام ببند
یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده
دستگیری بکنی یا نکنی هر دو رواست
دست تسلیم منِ غم زده بالا مانده
هیچ کس واسطه ی بنده ی آلوده نشد
مثل هر سال فقط یوسف زهرا مانده
همه ی زندگی ام حاصل لطف مهدی است
تازه آقایی او در صف عقبی مانده
عاقبت آبرویم ریخت و در چشم امام...
بی بها کرد مرا چشم بد وامانده
سخت دلتنگ نجف هستم و ایوان علی
بر دل غم زده ام، شوق تماشا مانده
آخر ماه هم از غربت ارباب بگو
بین گودالِ پر از خون، تن مولا مانده
اکبر و قاسم و عبداله و عون و عباس
همه رفتند... فقط زینب کبری مانده
چه کند زینب مضطر که سنان دور شود
لب زخمی حسینش به دعا وا مانده
محمد جواد شیرازی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت سی و نهم»
یکی از آفات بزرگی که ممکنه دامن هر کسی بگیره اما اگه یک مامور امنیتی حواسش به اون نباشه و رعایت نکنه، خیلی براش بدتر و گران تر تموم میشه، صبور نبودن هست.
گاهی لازمه شما تو یک جریان و پرونده خاص، به خاطر فقط یک پازل و تیکه کوچیک از پرونده، یهو چندین سال صبر کنی تا وقتش برسه و به صورت طبیعی بیاد بالا و بعدش بتونی رصدش کنی و کارتو ادامه بدی.
همه چیز علیه الف داشتیم. حتی ارتباطش با سرویس های بیگانه و میزان اثرگذاریش بر معادلات و یک باند بزرگ پولشویی و گردش پول کثیف و ...
میشد فورا دستگیرش کرد و میدونستم که خیلی وقت طول نمیکشه که حکم اعدامش بیاد. اما ما هنوز کار داشتیم و باید اسامی و میزان ارتباط ده دوازده نفر دیگه مثل الف که دشمن برای ما برنامه ریخته وارد مجلس کنه، کشف و شناسایی کنیم. چون بدون شک، اون ده دوازده نفر، اگه نگیم به اندازه الف، اما خیلی حرفها برای گفتن و اعتراف داشتند و خودش موضوع حداقل دوازده پرونده پر و پیمون میشه.
به خاطر همین باید صبر میکردیم ببینیم الف چه برنامه ای برای ارتباط با اونا و نزدیکی به اونا داره؟ بعدش اقدام میکردیم. نه اینکه همینجوری بریزیم الف دستگیر کنیم و بعدش هم دستمون از اونا کوتاه بشه.
اما الف اون روزها خیلی فکرش درگیر زمین مشهد شده بود. به هر دری میزد که حل بشه و یه جوری اون زمین رو تصاحب کنه. ولی هر کاری کرد نشد. حتی دو سه بار پاشد صبح رفت مشهد و شب برگشت و با کلی آدم دیدار کرد اما نتونست غلطی بکنه.
این دیگه مشکل خودش بود و از دست سرویس هم کاری برنمیومد که بخواد از اونا کمک بگیره. چون سرویس فقط قول تامین منابع مالی اون زمین رو کرده بود. تا اینکه الف گوشیو برداشت و برای طالبی زنگ زد. طالبی که پیش ما بود، حرفایی که ما بهش گفته بودیم تحویل الف داد:
«الف: زمین مشهد هنوز به جای ناامیدکننده نرسیده. دو سه تا مشکل کوچیک داره که برطرفش میکنم.
طالبی: مشکلی نداره. بالاخره پول دست من هست و شما هر وقت کارت درست شد، بگو با هم بریم محضر و بانک و مثل زمین تهران، اوکی کنیم.
الف: باشه ولی خواهشی که از شما دارم اینه که پول را به مبدا عودت ندید و تو حسابتون باشه. بالاخره دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره.
طالبی: تا وقتی از من نخواستن و تماسی نگرفتن و دستور جدیدی نیومده، چشم. فقط جناب یه چیز دیگه هم بود که باید عرض کنم.
الف: بفرمایید.
طالبی: مبلغی اضافه بر پول زمین مشهد در حسابم هست که گفتند به دستور شما هزینه بشه.
الف: چقدر هست؟
طالبی: 115 میلیارد تومن.
الف: بله. اون برای یه چیز دیگه است. خب حالا میخواید بدید به خودم یا شما واسطه میشید و پخش میکنید؟
فورا روی تخته وایتبرد برای طالبی چیزی نوشتم که اونو بگه.
طالبی: به خودم سپردند که پخش کنم. حالا اگه لیست بدید و راه ارتباطی با اونا رو بگید، هر زمان باشه توزیع میکنم.
الف: باشه ولی خیلی طول نمیکشه. احتمالا تو همین هفته ...
طالبی: اسامی و شماره شباهای اونا رو الان میدید یا بعدا؟
الف: بعدا میدم. چطور؟
طالبی: همینطوری پرسیدم. مبلغی هم برای خودتون هست؟
الف: آره ... پونزده تاش مال خودمه.
طالبی: میخواید همینو بریزم به حسابتون؟
الف: به حساب خودم نه. چند روز دیگه که وقتش شد، میگم بزنین به حساب یکی از دوستان.»
با خودم نشستم فکر کردم ببینم الف منتظر چی بوده و چرا صبر کرده که دیدم داره الف برای یه نفر تماس میگیره. نشستم رو صندلیم و به دقت به حرفاش گوش دادم. حدسم رفت روی واو یاهمون خسروی. خسروی هم درخواست بازنشستگی داده بود و وزیر موافقت کرده بود و داشت کارهای تسویه حسابش انجام میداد.
مجموعه آقا خلیل و اینا رفتن پیش وزیر و براش یه چیزایی توضیح دادند. چون وقتش بود که وزیر در جریان قرار بگیره و تصمیم عجله ای برای جایگذین کردن افراد به جای الف و واو گرفته نشه. امکان داشت اطرافیان فشار بیارن و آدم خاصی به مجموعه به جای الف و واو تحمیل کنند که بعدش نشه جمعش کرد. اما قرارمون این بود که تا دستگیر نشدن الف، همه اجزاء و زیر و روی پرونده رو مطرح نکنند.
خب وقتی دو تا پایه اصلی و ستون قدیمی یک سیستم اقتصادی به هم بخوره، شاهد زیر مجموعه وسیع و متزلزلی خواهید بود که شاید حدودا هزار نفر هستند و یک عمر از جیب این ملت، مثل زالو مکیدند و وقتی ببینند دیگه سرهای فتنه قطع شده و بهشون دسترسی ندارند، یا دنبال یکی دیگه میگردن که برن تو آغوش اونا و خدا میدونه که تو بغل چه سرویس دیگه ای برن! و یا به بنگاه های ضد اقتصادی و پیچیده اما کوچک تبدیل میشن که باید هر لحظه منتظر خرابکاریشون باشی.
درست مثل داعش! که با نابودی تجمع و قدرت مرکزیش، افرادش پخش شدند و ما با تروریسم پراکنده و غیر منسجم مواجه شدیم. از حالت تهدید خیلی بزرگ خارج شدند اما تهدیدات کوچک تر هنوز باقی است و طول میکشه که اونا هم نیست و نابود بشوند.
ما برای اینکه مشکلی پیش نیاد، کلیه اون هزار نفر رو در یک چتر بزرگ و کلی قرار دادیم و مرتب رصد و تحلیل کردیم. نهایتا دیدیم حیفه که نابود بشن و ظرفیت خوبی میتونن باشن البته به شرطی که مدیریت بشن و تو پازل خودمون کار کنند. خیلی نمیتونم توضیح بدم و مجوز شرح و بسطش ندارم. اما فقط همینو بگم که اوضاع اون سیستم تحت کنترل هست و به نفع انقلاب، در داخل و خارج از کشور در حال مدیریت هستند.
روزها گذشت تا اینکه از یه تلفن عمومی به گوشی الف زنگ خورد و جواب داد:
«بفرمایید
سلام. آقای .... ؟
بله. خودم هستم. شما؟
باید در زمینه انتخابات مجلس با هم گفتگو کنیم.
بسیار خوب. کجا؟
منزل شما بهتره. آدرس قبلیتون هستید؟
نه. یادداشت کنید...
کی خدمت برسیم؟
فرداشب.»
به بچه ها گفتم: «دو تا تیم اطراف خونه الف باشند و برای فرداشب اعلام آمادگی کنند. صدای شخصی که زنگ زد بررسی کنید ببینید چیزی پیدا میکنید یا نه؟»
از صدا چیز خاصی درنیومد و منتظر شدیم که فرداشب بشه و ببینیم چه خبره؟
بچه ها هم مستقر بودند و ما هم تو دفترم جمع شده بودیم ببینیم چی میشه؟
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه