eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
666 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺بیروت- دفتر کار مسعود مسعود در حال بازبینی و مطالعه دقیق فایلی بود که از منزل پیرمرد فرستاده بودند. به عکس آن دختر رسید و زیر لب با خود گفت «زیتون! عکس این دختر کنار رختخواب اون پیرمرد چیکار میکنه؟» 🔺لندن-لابراتوار- دفتر زیتون زیتون رو به روی پیرمرد ایستاده بود و گزارش میداد. رییسش اساسا هر وقت دلش میخواست گرازش دریافت کند، خودش به اتاق زیتون میرفت و گزارش را میشنید و میرفت. زیتون گفت: «قربان دارم رو هیثم کار میکنم. جای امیدواریِ زیادی داره. بنظرم میتونیم با اون، شرکت را نجات بدیم.» پیرمرد چایی را تمام کرد و آروقی زد و گفت: «ما باید سریعتر این قرارداد را ببندیم و کار خودمونو دنبال کنیم. ما فقط یک رقیب داریم که اون هم اگر دستم میرسید از صحنه حذفش میکردم. اگر پول هیثم به ما تزریق نشه، معلوم نیست بتونیم مواد اولیه که لازم داریم تهیه کنیم.» صدایی از لب تاپ زیتون اومد اما بخاطر حضور رییسش معذب بود و نمیتونست چک کنه. ولی رییسش گفت: برو ببین کیه؟ شاید هیثم باشه! زیتون رفت و چک کرد و دید هیثم پیام داده. تعجب کرد چون معمولا اون ساعات با هم حرف نمیزدند. پیامش را باز کرد و دید که نوشته: «قبول. با شما وارد مذاکره جدی میشیم. شرکای ما تصمیم گرفتند پس از بازدید از لابراتوارهای شما درباره قرارداد نهایی تصمیم بگیرند.» وقتی زیتون برای رییسش این پیام را خواند، رییسش عصبانی شد و پاشد راه رفت. همین طور راه میرفت و بد و بیراه میگفت: «حدس میزدم چنین چیزی بخوان. حق چنین درخواستی ندارند. عوضی ها. میخوان بدونن که آیا واسطه و دلال هستیم و یا خودمون همه کاره این معرکه هستیم؟ خب اگه محلول میخواید، ما به شما تحویل میدیم. دیگه این دید و بازدیدها معنی نداره لعنتی ها!» زیتون که جرات حرف زدن نداشت، به سختی و به آرامی گفت: «قربان میتونم یک پیشنهاد بدم؟» پیرمرد گفت: «میشنوم.» زیتون صداشو صاف کرد و گفت: «من اطلاعی از مراکز مونتاژ و این چیزها ندارم ولی اگر چند مکان داریم، چاره ای نداریم به جز اینکه یک مکان را به اونا نشون بدیم و دعوتشون کنیم و بازدید داشته باشند. این آخرین راه ماست.» پیرمرد هیچی نگفت و فقط قدم زد و فکر کرد. زیتون جرات کرد حرفشو ادامه بده: «قربان لطفا تصمیم بگیرید و جواب مثبت بدید. این حجم از فشار بر اعصاب و قلب شما اثر خوبی نداره. من گردش مالی شرکت هیثم را دیدم. وضعشون خیلی خوبه. همه کارهای انتقال پول و اجناس و محلول و ... هم گردنش خودشون. قبول؟ برای فردا قرار بذارم؟» پیرمرد که کنار پنجره ایستاده بود و تنها راه نجات خودش و لابراتوارش از ورشکستگی، همین چیزی میدید که زیتون گفت، در اون لحظه فقط سکوت کرده بود و فکر میکرد. زیتون تیر نهایی را زد و از سر جاش بلند شد و رفت کنار پیرمرد و دستش را روی شانه پیرمرد گذاشت و آرام گفت: «قربان! لطفا قبول کنید.» پیرمرد ورشکسته نگاهی به زیتون کرد و دوباره نگاهش را به دور دست خیره کرد و پس از لحظه ای مکث گفت: «بگو فردا یک تیم سه نفره برای بازدید از محل مونتاژ به خیابان چهل و چهار، ساختمان دوم، طبقه همکف بفرستند. ساعتش هم مهم نیست. اما حوالی صبح باشد.» زیتون که بسیار خوشحال شد، فورا رفت پشت لب تاپش و عینا همین مطلب را برای هیثم نوشت.
🔺پاریس-دفتر کار هیثم هیثم که بسیار خوشحال شده بود، فورا از مسعود کسب تکلیف کرد. مسعود پس از چند دقیقه جواب هیثم را اینطور داد: «بقیه کارها با ما! فقط اگر زیتون پیام داد و حرفی زد جوابش بده ولی حواست باشه که آمار ندی.» هیثم فورا نوشت: «خب بذار برم پاریس دنبالش! هین امشب با اولین پرواز میرم و یه جوری راضیش میکنم و میارمش هر جا که تو بگی!» مسعود گفت: «حتی فکرشم نکن. چون معلوم نیست آدرسی که داده درست باشه. شاید تله بود. اگه تله بود، نه به مکان مونتاژ رسیدیم و نه تونستیم زیتون را تا لحظه آخری که میخواهیم برای خودمون و اونجا نگهش داریم. پس سوختش نکن و بذار تا فردا صبح که بچه ها میرن اونجا و بعدش هر اتفاقی که افتاد، زیتون در امان باشه و تو هم در امان باشی.» هیثم: «منطقیه. پس خبر از خودتون!» 🔺تهران-خیابان پاسداران حامد در ماشینش نشسته بود و بامسعود حرف میزد. -آفرین. گل کاشتید. -الحمدلله. حرکت بعدی؟ -شما هر اقدامی که بکنید این دم و دستگاه نه تنها نابود نمیشه بلکه ممکنه تمام سر نخ ها را هم از دست بدیم. باید رسانه ها و افکار عمومی دنیا را به جان دولت انگلستان بندازیم. -احسنت. لذت میبرم از هوش و ذکاوتت. -ببین مسعود! اول بچه های شما برن اونجا و سلام و حال و احوال و این چیزا. وقتی تایید کردند که محلِ مونتاژ هست و مواد ممنوعه و مواد اولیه های خاص محلول و این چیزا اونجا هست، به خبرنگارانی اطلاع بدن که دو تا چاراه پایین تر مستقر کردید. بعدش که خبرنگارها اومدن و ریختند اونجا و زد و خورد شد و پخش جهانی صورت گرفت و نگاه همه به اون طرف جلب شد، هر چی مدرک دارید رو کنید تا شلیک نهایی به این موضوع باشه. -پس مهم تر از نابودی لابراتوار، به چالش کشیدن انگلستان هست. درسته؟ -دقیقا. وگرنه امکان داره صد تا لابراتوار دیگم داشته باشند. شما تا کی میخوای بگردی و دونه دونه کشف کنی؟ چند تا هیثم و زیتون داریم که خرج این تعقیب و گریزها کنیم؟ -درسته. کاملا درسته. بسیار خوب! تا فردا. -راستی دیگه به این خطم تماس نگیر. کسی دیگه از مکالمه و ارتباط من و شما آگاهه؟ -از طرف ما شیخ قرار. هیثم هم میدونه با ایران هماهنگم ولی نمیدونه کیه؟ -از طرف ما هم ... چه میدونم والا ... لابد محمد و بچه هاش! خیلی خب. فعلا. ادامه دارد...
قابل توجه غرب گداها👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺مژده 🌺مژده تبریک🌺 تبریک🌺 😍😍😍😍 دو تا خبر خوش: ✔️ اول اینکه الحمدلله انتشارات تأسیس کردیم😊 ✔️ دوم اینکه مجوز تعدادی از با انتشارات خودم ( ) صادر شد. ☺️ 👈 می‌تونستیم زودتر هم چاپ کنیم اما مخصوصا مدتی صبر کردیم که این هم زمانی اتفاق بیفته که الحمدلله افتاد☺️ شما میتوانید به سایت یا اپلیکیشن آثار مراجعه کرده و نمایید. (البته هر چه بشه به اپلیکیشن مراجعه و از آنجا اقدام کنید، هم بهتره و هم راحتتر است.) ۲ 😍 (امنیتی) 😍 (امنیتی) 😂 (طنز) 😊 (زیارتی) چون پیش بینی قیمت های نجومی کاغذ را نمیکردیم، به پیشنهاد شما عزیزان اقدام به پیش فروش آن کتابها کرده و امیدواریم شرمنده شما و چاپخانه و بچه های پخش نشیم. 🔹 طرح پیش فروش به این صورت هست که: 🔺۱. چهار کتاب به بالا خواهد بود.(حداقل چهار کتاب) 🔺۲. کتابها ان شاءالله سه الی چهار هفته بعد ارسال خواهد شد. 👈 از صبوری و حمایت و محبت شما بسیار تشکر میکنم. خدا را شکر که بالاخره آماده شد و از شرمندگی انتظار شما دراومدیم😊 سایت: Www.haddadpour.ir پشتیبانی: @mahanrayan1 سفارشات عمده: ۰۷۱۵۴۲۲۸۳۷۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ملت شریف بلکه به امت بزرگ و همه انسان هایی که هنوز عطر انسانیت را درک می‌کنند تسلیت میگم. غم بسیار سنگین و بزرگی است حتی تصور این همه شقاوت و علم ستیزی یک مشت تروریست کار راحتی نیست اما چه راحت پدری را بی فرزند فرزندی را بی صاحب خواهری را بی برادر و برادری را بی یاور و همسری را ... بسیار متأسفیم خدا ارواح آن عزیزان را با آقا رسول الله مأنوس و محشور بفرماید. بچه های افغانستانی حاضر در کانال! سایه تون مستدام خدا صبرتون بده «از طرف همه بچه های کانال دلنوشته»
✔️ گاهی از خـود بپرسید که اگر خود را ملاقات می‌کردید، آیا از خودتان خوشتان می‌آمد؟! صادقانه به این سوال جواب دهید و خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید؟ سوال خیلی باحالیه گاهی از خودمون بپرسیم بد نیست یهو دیدی تمام فیس و افاده ها خوابید و کارِ هزار تا کلاس اخلاق کرد.
علیکم السلام این سریال در حال نمایش دادن یک است که چون قبلاً در ۲ و مخصوصا توضیح دادم دیگه توضیح نمیدم. در کل سریال خوبیه امیدوارم موفق باشند از هر گونه ساخت و نمایش این گونه سریال ها حمایت میکنم و براشون آرزوی سلامت دارم. لطفا شما هم دوستانتون را تشویق کنید تا تماشا کنند
دستپاچه نشید معلوم نیست باید صبر کرد و دید بزرگان چه تصمیمی میگیرند؟ از حالا جوش نزنید