⁉️ آیا میدانستید ⁉️
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
کمال تبریزی در گفتوگویی ماجرای اکران فیلم مارمولک برای حسن روحانی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و دیگر اعضای شورای عالی امنیت ملی به همراه اعضای خانوادهها و محافظینشان در سالن ۵۰۰ نفری دبیرخانه شورا مطرح کرده است؛ اکرانی که با استقبال خانواده اعضای وقت شورا و تعجب حسن روحانی و دیگر اعضای وقت همراه شد و روحانی به تبریزی وعده محاکمه و توقیف فیلم را داد. او بعداً در سخنرانی علنی نیز به شدت به این فیلم حمله کرد.
🔻 اما ...
فرمایشات رهبر فرزانه انقلاب در مستندی بهنام غیررسمی انتشار یافت و نشر آن ابعاد گستردهای پیدا کرد که در بخشی از آن به حسن ظن مقام معظم رهبری به فیلم سینمایی مارمولک برمیگشت. علیرغم درخواست وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای انجام پارهای اصلاحات، رهبر معظم انقلاب فرموده بودند که نیازی نیست! حتی در باب تغییر اسم اثر، ایشان فرموده بودند که لزومی ندارد.
👈 حالا یه سوال خیلی مهم 👉
تصور کنید در آن زمان، فضای مجازی وجود داشت و بعضی ادمینهای مثلا انقلابی و دوآتیشه که عالم و آدم را صورتی و نفوذی میدونند، حضور داشتند و قرار بود درباره آن فیلم اظهار نظر کنند و مثلا پستهای روشنگرانه بذارن!
به قرآن حتی تصورش هم خطرناکه😂
جدی میگم
نخندین🤭
شک ندارم که روزگار برامون نمیذاشتن
ایتا و میتا و مجازی رو به خاک و خون میکشیدن
بعدش هم که نظر حکیمانه رهبر انقلاب منتشر میشد، شروع میکردند به سمپاشی و همون حرفها که سر ضدواکسن بودن و در اولویت قرار دادن مسئله حجاب بر هممممه چیز و به فنا دادن طاقچه و مسائل دیگه زدند، درباره مارمولک تکرار میکردند.
غیر از اینه؟
حالا ی چیز جالب تر!
میدونستین در اون زمان، حتی سخنرانان بزررررگ کشوری هم اعلام مخالفت و ارتداد عوامل مارمولک کردند؟! بزرگوارانی که اسمشون تریلی نمیکشه و در سالهای اخیر هم کمحاشیه نداشتند.
🔺 الغرض
زود جوش نیار عزیزدلم
و حتی اجازه ندید زود تحریکتون کنند
با منظومه فکری و رفتاری رهبری حکیم انقلاب اسلامی از زبان خودشون آشنا بشید. نه از زبان دیگران و مفسران.
#عقلانیت
#هنر_متعهدانه
#نه_افراط
#نه_تفریط
#مارمولک
#صورتی 😂
#زود_جوش_نیار
#اول_فکر_کن_بعد_حرف_بزن
#حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
عاطفه و فرشاد به هم نگاه کردند و لبخند زدند. فرشاد گفت: «حاجی ای ول! خدا خیرت بده. خیالمون راحت شد.»
داود: «خدا به اینا خیر بده که بانی هستند! من فقط وسیلهام. خب؟ شما چه خبر؟»
فرشاد گفت: «اتوبوس جور شد. اتوبوس رو رییس بیمارستان داد. خیلی مرد مَشتی هست. یه فکر دیگه هم دارم. با بسیج پزشکان و پرستاران صحبت کردم. اگه شما صلاح بدونین، میتونن بعضی از شبها بیان و واسه بچهها صحبت کنند و انگیزه تحصیلی و از این جور صحبتا.
داود گفت: «واقعا عالیه. اما چرا فقط پزشکا و پرستارا؟ اگه بتونی هر روز با یکی از مشاغل حرف بزنی و یکی از بچهها که تو کارش موفقه، بیاد و از شغلش بگه و اصطلاحا شغلشو برای بچهها پرزنت کنه. معرفی کنه.»
فرشاد: «اینم میشه. بهترم هست. لیست مشاغل و بچههای بسیجِ اصناف با من. خیلی هم استقبال میشه.»
داود: «اولویت با اونایی باشه که جنگ و جبهه هم بودند و پیشکسوت و بزرگتر محسوب میشن. تا هم رنگ و بوی اونجوری بگیره و هم آشنایی با مشاغل و اصناف. یه جایی میخوندم که نوشته بود یکی از مهمترین راههای ایجاد انگیزه برای نوجوانان و جوانان، آشنایی اونا با مشاغل مختلف و افراد موفق توی اون شاخههاست. به جای این که بشینم حدیث و روایت درباره شادی و انگیزه و امید بخونم، عملی کار کنیم و دست چندتا آدم موفق بگیریم و بیاریم مزار شهدا و در جمع بچهها از شغلشون بگن و تعریف کنند.»
فرشاد: «خیلی عالیه. حله. میرم دنبالش. اما حاجی. یه امانتی هم دارین که...!»
داود با تعجب گفت: «چی؟»
عاطفه خانم همان طور که سرش پایین بود گفت: «نیم ساعت پیش یه نفر اومد و یه پاکت نامه داد و رفت. از ما قول گرفت که بازش نکنیم و فقط به شما تحویل بدیم.» این را گفت و پاکت را به فرشاد داد و فرشاد هم آن را جلوی داود گرفت.
داود چشمش به یک پاکت گُلگُلی قشنگ و بزرگ خورد. با تعجب و شوق بازش کرد. دید یک نامه و دو تا چک داخلش است. قبل از این که به مبالغ چکها نگاه کند، دستخط فوقالعاده نامه روی یک کاغذ ابر و بادی نظرش را جلب کرد.
[و خدایی که در همین نزدیکی است...
بهترین سلامها به کسی که تلخ نیست اما... نامهربان نیست اما... بیرحم نیست اما... بیتوجه نیست اما... حتی بعید است که خودخواه باشد اما... بعید است که نداند دل چیست اما... بعید است که نداند احساس دختری با دو سه تا کلمه خراش برمیدارد اما... حتی بعید است که انتظارِ یک دختر برای دوباره دیدنش و لیچار بارکردنش را نداند اما...
گلایه ها باشد برای بعد... باشد برای بَعدنی که من باشم و حضرتش. کلماتم باشد و گوش و هوشش. و باشم آنگونه که باید باشم در حضورش...
و اما بعد...
شاهنشاها... به پیوست، دو فقره چک تقدیم به آستانتان. فقره درشتتر به ارزش یکصد میلیون تومان برای تجهیز اتاقِ بچهها و راهاندازی بازی مسابقهای که در خاطر مبارکتان دارید. و دومی به ارزش بیست میلیون تومانِ ناقابل، پیشکِشِ محضرتان برای آب و دونِ روزهایی که روزهاید و شبهایی که از دستپختِ این عِلّیه محرومید. به درگاه احدیت راضی نیستم که در به جز خورد و خوراکتان هزینه شود. هرچقدر گرانتر و لذیذتر، خوشحالترم و گوارای وجودت. پولِ فروشِ پیجِ هفتصدهزارنفریِ یک #صورتی و به قول شما حجاب استایل، با دلِ پاک و رضایت کامل، تقدیم با احترام فراوان.
ساده ام،عاشقم ، پراز دردم
مثل یک گردباد ، میگردم
باقی حرفها بماند بعد
مادرم گفته زود برگردم! ]
اما داود...
حواسش نبود که عاطفه و فرشاد آنجا نشسته اند و دارند نگاهش میکنند. نامه را بوسید و به چشمانِ تَرَش گذاشت و دوباره آن را بویید و بوسید.
رمان #یکی_مثل_همه۳
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
[و خدایی که در همین نزدیکی است...
بهترین سلامها به کسی که تلخ نیست اما... نامهربان نیست اما... بیرحم نیست اما... بیتوجه نیست اما... حتی بعید است که خودخواه باشد اما... بعید است که نداند دل چیست اما... بعید است که نداند احساس دختری با دو سه تا کلمه خراش برمیدارد اما... حتی بعید است که انتظارِ یک دختر برای دوباره دیدنش و لیچار بارکردنش را نداند اما...
گلایه ها باشد برای بعد... باشد برای بَعدنی که من باشم و حضرتش. کلماتم باشد و گوش و هوشش. و باشم آنگونه که باید باشم در حضورش...
و اما بعد...
شاهنشاها... به پیوست، دو فقره چک تقدیم به آستانتان. فقره درشتتر به ارزش یکصد میلیون تومان برای تجهیز اتاقِ بچهها و راهاندازی بازی مسابقهای که در خاطر مبارکتان دارید. و دومی به ارزش بیست میلیون تومانِ ناقابل، پیشکِشِ محضرتان برای آب و دونِ روزهایی که روزهاید و شبهایی که از دستپختِ این عِلّیه محرومید. به درگاه احدیت راضی نیستم که در به جز خورد و خوراکتان هزینه شود. هرچقدر گرانتر و لذیذتر، خوشحالترم و گوارای وجودت. پولِ فروشِ پیجِ هفتصدهزارنفریِ یک #صورتی و به قول شما حجاب استایل، با دلِ پاک و رضایت کامل، تقدیم با احترام فراوان.
ساده ام،عاشقم ، پراز دردم
مثل یک گردباد ، میگردم
باقی حرفها بماند بعد
مادرم گفته زود برگردم! ] ]
ادامه این نامه
و شرح عاشقانههای داود و الهام
✍ به قلم #حدادپور_جهرمی
را در این کانال بخوانید 👇😍
@Mohamadrezahadadpour
رمان #یکی_مثل_همه۳
#لطفا_نشر_حداکثری