فقط دو هفته
اگه فقط دو هفته صدا و سیما تحمل کنه و فشارهای وارده از طرف آقازاده های چپی و راستی را به جان بخرد و مدام سانسور نکند، قطعا اتفاقات خوبی خواهد افتاد و مردم هم لذت بیشتری میبرند.
لطفاً تماس بگیرید و بگید تحمل کنند و اجازه ندهند حرف حساب در نطفه خفه شود.
#دادستان
لك_خذني_سیدمصطفی_الموسوی_و_محمد_سلمانی.mp3
7.22M
پیشنهادی امشب
برای سکوت و خلوت شبانه
جُمعه یک سَر دارد هزار سودا !
دلتنگی ها را از کجا به کجا که نمیبرد !
گاهی وقت ها
همه ی بغض ها را جَمع میکند
و بینِ همه تقسیم میکند ...
برای همین است که گاهی
بیشتر از همیشه دلتنگیم ..
دلتنگِ خاطره ای که از آنِ ما نیست ...
مریم قهرمانلو
جمعه ها جذابن
حتی اگه صبح ها تا لنگ ظهر نخوابی
و یا حتی اگر عصر و غروبش، تلویزیون هیچ برنامه و فیلم مفید و لذت بخشی نداشته باشد که کیفش را بکنی
همین که یهو
وسط روزهای کوتاه و بلند
یک روز، ساعت ها و ثانیه ها میایستند
و همه برنامه هایت استپ میشود
و میتوانی تازه سر بلند کنی و ببینی وسط چه روزها و چه کارهایی هستی
جذاب است
چه کارهایی که جمعه ها فهمیدیم که لازم نبوده و تنها ثمره اش علاف بودن ماست و ترکش کردیم
و چه کارهای نکرده ای که جمعه ها فهمیدیم اصلا یادمان نبوده و باید از شنبه شروع کنیم
ولی
از خود جمعه جذاب تر
نیمه شبی است که چند ساعت بعدش شنبه هست و جمعه، دست ما را در دستان روز و هفته دیگری میگذارد
آدم حس میکند که همه خوابند تا فردا را با انرژی مضاعف بدوند و برسند یا نرسند
ولی او بیدار است و به اغلب دلمشغولی های بقیه میخندد
همین قدر باحال و خفن
البته
با هندزفری که به آرامی، آهنگ جدید پسری را دانلود کرده که یا به عشقش نرسیده
یا رسیده و دارد پزش را میدهد
یا داشته و از دست داده
و یا نمیداند برنامه اش برای خواستن یا نخواستن چیست؟
شاد
و
آرام
و
امیدوار
باشید
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
✔️ مدت ها پیش این مطلب را شنیده بودم اما یادم رفته بود تا اینکه در یکی از منابع دیدم. لذت بخش بود. گفتم لذتش را با شما تقسیم کنم:
سلیمه کاتب گوید: یکی از خطبای متوکّل ملقب به ((هریسه )) به متوکّل گفت : تو با هیچ کس آنگونه که در مورد علی بن محمد رفتار می نمایی ، رفتار نمی کنی . وقتی او وارد خانه تو می شود همه به او خدمت می نمایند و همواره برای ورود او پرده را کنار می زنند.
متوکّل به همه درباریان دستور داد که برای آن حضرت خدمتی نکرده و پرده را کنار نزنند.
کسی خبر داد که علی بن محمد علیهم السلام وارد خانه می شود، پس کسی بر آن حضرت خدمت نکرده و پرده را در برابرش کنار نزد. وقتی امام هادی علیه السلام وارد شد، بادی وزید و پرده را کنار زد و حضرت وارد شد و موقع خروج هم ، چنین شد.
متوکّل گفت : پس از این برای او پرده ها را کنار بزنید، دیگر نمی خواهم باد برای او پرده را کنار بزند.
👈 پ ن: اگه کسی عزیز کرده خدا باشه اینجوری هواشو داره.
نمیذاره عزتش با بادمجون دور قابچین ها کم بشه.
با کسی که خدا خواسته ببرتش بالا، حتی شوخی هم نمیشه کرد، چه برسه به اینکه بخوای اذیتش کنی! همچین خدا جلوی همه دهنتو میزنه که دیگه به خیالت هم نیاد که بخوای عذابش بدی.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
H-Taher.Salalahoalik.rashedoon.ir.mp3
5.66M
واسه خلوتتون
جذابه
ماشاالله حاج حسین آقا
بالاخره دل است دیگر
آرزو دارد
چیزهایی را میخواهد و دلش یک سری چیزها نمیخواهد
همیشه همه دوست داشتنی هایش را نمیتواند فریاد بزند
حتی برای عزیزترین کسش
واقعا چیز خوبی هستا که کسی نمیداند در دلت چه ها میگذرد
وگرنه همین طور که نشستی و مثلا چشم به تلویزیون دوخته ای اما فکرت هزار جای دیگر است، میآمد و میزد زیر گوشَت و میگفت بسه دیگه! خسته شدم. چقدر فکر میکنی. یه کم اینجا باش!
خلاصه خدا را شکر
آما
برای همان کشش ها و خواستنی ها
حالا شما اسمش را بگذار «آرزو» ها
شبی مشخص شده که یادت نرود تو هم آدمی و هزار تا آرزو میتوانی داشته باشی
تو هم حق داری دلت یک چیزهایی بخواهد و بعضی چیزها هم نخواهد
تو نباید دلت یادت برود
نباید به او پشت کنی و در چرخدهنده های بی رحم زندگی فراموشش کنی
حداقل سالی یکبار حتما بهش فکر کن
به دلت
به احساست
به نیازهات
به آرزوهات
ببین کجایی؟
چقدر باهاشون فاصله داری؟
کمن؟
زیادن؟
محالن؟
بعیدن؟
نزدیکن؟
کجان؟
اصلا اندازه دهنت هست؟
که اگر اندازه دهنت نبود که بهش فکر نمیکردی
اگر آرزو داری و به آن فکر میکنی، پس جنم و قوه و توانش هم در تو هست
الکی لفظ نیا و از سر خودت بازش نکن
جرات و شهامت داشته باش و بهش فکر کن
حوصله بذار پاش و برو دنبالش
امشب شب یادآوری همینه که گفتم
به چیزایی که دوست داری فکر کنی و برای لحظاتی لذت داشتنش را تصور کنی
مثلا
بنده خدایی را میشناسیم که نه جوان بود و نه پیر
نه تنبل بود و نه منفعل
سر و روی سپیدی داشت و لبی خندان
ماشاالله مثل جوان ها میدوید و مثل خوشحال ها از ته دل میخندید
با اینکه غمی در کنج نگاهش داشت
ولی خنده اش را به دل کسی نمیگذاشت
همین بنده خدا
آرزویش را مرتب با خودش این ور و آن ور میبرد
حتی شبی که نه شب آرزوها بود و نه کسی حواسش به او بود
تکه کاغذی برداشته و کنج آن آرزویش را نوشته بود
همین قدر ساده
اما بزرررگ
نوشته بود: «مرگ خونین من، کجایی؟ شهادت خونین من کجایی؟ مرا دریاب که در به درت هستم.»
همان شب
همان خنده روی ماه
چنان با خنده، به آرزویش رسید که...
که...
که حتی وقتی نگاه به عکس خنده اش هم میکنی، دلت گریه اش میگیرد
با اینکه به عکس لبخند هر کس نگاه کنی، خنده ات میگیرد
همین قدر عشق
همین قدر ماه
آرزوت را کنج کاغذت بنویس
حالا اونجا هم ننوشتی، کنج ذهنت بنویس
براش زندگی کن
مثلا بنویس:
شهادت
تو دامن ولی خدا
مهمان عراقی ها
دست جدا شده
چیز زیادی نمونده باشه
ارباً ارباً
و ...
🌷یاحسین🌷
👈 اللّهمَ اَعطِنا ما اَغفَلناهُ
خدایا!
آنچه را از درخواستش غفلت میکنیم،
به ما عطا فرما..
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه