eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
104.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
746 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای عصر عاشورا این رزمندگان که در قالب یک کاروان و برای مقابله با دشمنان به جبهه نبرد اعزام شده بودند، پس از شناسایی توسط منافقین کومله‌ در جنگل‌های میاندوآب آذربایجان غربی، ندای حق را در حالی که مانند مولایشان حسین(علیه السلام) سر بر بدن نداشتند، لبیک گفته و به شهادت رسیدند. منافقین پس از به شهادت رساندن این ۱۳ رزمنده جهرمی که میانگین سن آنها به ۱۷ سال نمی‌رسید، تنها راننده اتوبوس حامل آنها را آزاد کرده تا جریان این جنایت را به دیگران برساند. روحشان شاد یادشان گرامی باد ✍ کانال @mohamadrezahadadpour
وقتی حضرت آقا به حاج محمود فرمودند که «شعر ای ایران» را بخوان؛ 🔺 ۱. یعنی این سبک و ابداع حاجی در روضه مورد تاییدشان است. 🔺۲. در اوج کارهای مهم و شرایط حساس و انواع تهدیدات، حضرت آقا از جزئیاتی که در بین مردم رواج دارند اطلاع دقیق دارند و همه چیز را رصد میکنند. 🔺 ۳. اوج هنردوستی و کلاس و زیباپسندی ایشان را شاهدیم. 🔺۴.نگرانی خاص ومهمی که حاکی از دلهره باشد در دل ندارند و برخلاف بسیاری از ما از سکینه و اطمینان خاطر قلبی خاصی برخوردارند. و الا آدم نگران، اصلا به فکر شعر ای ایران و... نمی‌افتد. ۵. رهبر معظم انقلاب حتی شعر روضه اش را برای همبستگی ایران مدیریت می کند چه برسد تصمیمات مهمی چون صلح و جنگ را. سایه بلندشان مستدام🌷 ✍کانال @mohamadrezahadadpour
خدا رحمت کنه حاج آقای فاضل رو 🤲 معتقد بود که شعر "گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را" از لحاظ معرفتی غلط هست. چون اولا زینب کبری دائما از تل زینبیه شاهد ماجرا و آشنا به محل دقیق شهادت بود و همچنین بوی ویژه حسین رو نمیشه قیاس کرد با بوی سایر شهدای کربلا. ضمنا "پیراهن کهنه" رو هم قبول نداشتند و دون‌ شان و شخصیت امام می‌دانستند. با‌ور داشتند که پیراهن؛ فاخر و گران‌بها ( اگه اشتباه نکنم؛ ماخوذ از کاروان یمن ) بود ولی حضرت بخاطر اینکه کسی به اون لباس؛ طمع و رغبت برای غارت نکنه؛ با خنجر اون رو پاره‌پاره و غیرقابل استفاده میکنن. با این اوصاف؛ باز هم چون ارزشی بود؛ به غارت رفت. رضوان الهی بر او و سایر علما و رفقا 🌺 🌷 به قول یکی از فضلای عزیز: گلی در قتلگه افتاده پر پر به زیر نیزه و شمشیر و خنجر چنان پیچیده عطر او به صحرا به هر سو می‌روم می‌بویم او را گل زهرا نشانی در بدن داشت یکی پیراهنی پاره به تن داشت به غارت برده‌اند پیراهنش را عزیز فاطمه عریان به صحرا اگر بینم گل پژمرده‌ام را به آب‌دیده گان می‌شویم او را ز مقتل ناگهان آمد ندایی کجایی خواهرم زینب؟ کجایی؟ گل بی سر شده خواهر منم من به زیر سم اسب؛ پر پر منم من در آن دم زینب غمدیده‌ی زار روان اشک از دو چشمان گهربار به سوی آن صدا شد زار و نالان حسین جانم حسین جانم حسین جان بمیرم من ازین ماتم که خواهر نشسته بر سر نعش برادر ✍ کانال @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی ⛔️ دو سال بعد... راعیه با بدنامی رفت اما خیلی عادی پس از چند سال که از خانواده اش دور بود، برادرانش به اشاره همان پیرمرد یهودی رفتند و او را برگرداندند. مردم راعیه را با یک کودک درشت اندام می دیدند که نه خیلی حرف می زد و نه حتی هنوز برای او اسمی انتخاب کرده بودند. راعیه هنوز از راه نرسیده بود که او را سر سفره عقد نشاندند. یعنی حتی یک شب در خانه پدرش نماند و او را به همراه کودکی که به همراه آورده بود روانه حجله جدیدش کردند. آن کودک ظاهری آرام اما هیکلی درشت و چغر داشت و چون سال ها در صحرا و قبایل بادیه زندگی کرده بود و اصلا در آن جا چشم باز کرده بود، قدرت و فصاحت بیانش کم از قدرت و نیروی بدنش نداشت. اما آن مادر و کودک موضوعاتی داشتند که برادران راعیه را دوباره به جلسه با آن پیرمرد یهودی وادار کرد. -نگران چه هستید؟ -ما اعتمادی به راعیه نداریم. گفتی بیاد نزدیک به خودمون. آوردیم. اما می ترسیم باز هم دست از پا خطا کنه و این بار نتونیم به همین راحتی جمعش کنیم. -اگه زن یا دختری اهل مخفی کاری باشه خطرناک می شه. اگه بفهمه که زیر نظر هست و کلا اعتمادی به او ندارید بدتر می شه. -خب چی کار کنیم؟ ولش کنیم؟ -شوهر داره. شوهرش و بچه های شوهرش حواسشون به اون هست. -باید بگیم نذاره دنبال بز و گله و گوسفند بره و الا معلوم نیست دوباره... -بسه! الان موقع این حرف ها نیست. حرف های مهم تری ندارید؟ -چرا... یه چیز دیگه هم هست. هنوز پسرش اسم نداره. اینم شده افتضاح دوم. -می دونم ولی پسر خاصیه. تا حالا باهاش روبه رو شدید؟ -ما کارای واجب تری داریم. الان چی کار کنیم؟ هنوز اسم نداشته باشه؟ -من مشورت کردم. خودشه. حدسم درست بود. -یعنی چی؟ کیه؟ -هیچی. شماها با این چیزا کاری نداشته باشید. پیرمرد بلند شد و شروع به قدم زدن کرد و برادران راعیه از او چشم برنمی داشتند. تا این که گفت: در فرهنگ عبری، کسی که اهل گپ و گفت نیست اما قشنگ حرف می زنه... بهش نمیاد اما انیس خوبی در شب نشینی ها و افسانه ها می تونه باشه... که به نظرم این پسر یعنی پسر راعیه همان عالی جنابی می شه که اجداد ما به ما وعده اش رو دادن... بهش «سامر» میگن. -سامر؟ اما این اسم عربی نیست! -درسته. این اسم در عربی می شه «شامر» و اصلا سابقه نداره. -ما تا الان نشنیدیم که اسم کسی شامر باشه! -من اسمش رو می ذارم سامر! -که شما بهش بگید شامر و نهایتا «شمر» صداش کنیم؟ -دقیقا. آفرین. شمر! -عجب اسم پُر و بزرگی! با شنیدن اسم شمر برادران راعیه به هم نگاه کردند و اشک را در چشمان آن پیرمرد یهودی دیدند. آن پیرمرد، این جملات را گفت و آن جمع را ترک کرد: پدر و مادرم به فداش... جد و اجدادم به فداش... اهل و عیالم به فداش... این ها را گفت و رفت. از آن روز کودکی به نام شمر، مدتی در صحرا و سپس در یکی از قبایل مستقر و در نهایت در خانه ناپدری و تحت تعلیم او و البته زیر نظر آن پیرمرد یهودی ذره ذره رشد کرد و در میان دایی هایش از اسم و رسم و توجه خاص برخوردار شد. در آن سال ها که به نوعی فاطمه و حکیمه از هم جدا شده بودند و ازدواج حکیمه بین آن ها فاصله انداخته بود، مدت محدودی عموی فاطمه که برادر حقیقی حزام و از شاعران هفت گانه بزرگ عرب بود از مکه حرکت کرد و مدتی میهمان منزل حزام و ثمامه بود. از همان روز اول، فاطمه و نبوغ او در ادبیات و البته شجاعت کم نظیر او به چشم عمویش آمد و این مطلب را همان شب اول به ثمامه یادآور شد. -من قبل از اینکه همسر حزام بشوم افتخار شاگردی شما را داشتم. ادامه... 👇
-شاگردی که تعارفه. تو ماشاالله نبوغ قابل توجهی در کلام و شعر داری. اما امروز متوجه شدم که دخترت ذاتا ادیب به دنیا آمده. -فاطمه؟ -بله. -فاطمه گاهی کلمات و سخنان محاوره و روزمره اش رو هم ادیبانه و شیرین بیان می کنه. -حیف فاطمه است که اینجوری بداهه گویی کنه اما دل به شمشیر و صحرا و حتی... راستی در ازدواجش خیلی دقت کن! نکنه با کسی زندگی کنه که از علم و ادب تهی باشه و قدر فاطمه را ندونه. -از خدا خواستم همین طور که وقتی حامله بودم و حزام در مسافرت خواب دید که در کنار دریا نشسته و یک درّ و جواهر خیلی قشنگ و چشمگیر از دریا به دامنش افتاد و همون شب فاطمه به دنیا آمد، یک کسی وارد زندگی فاطمه بشه که چشمه های ادب و علم را در وجودش جوشان تر کنه. -امیدوارم. راستی... الان کجاست؟ چرا نمی بینمش؟ -بعضی اوقات با دوست عزیزش صحبت می کنن. شما هنوز دوستش را ندیدید. علاوه بر ادیب و بداهه گویی، طنین محکمی از نوجوانی در صداش داره که شنیدنی هست. از وقتی حکیمه ازدواج کرده خدا این دوستش را سر راهش گذاشته و با هم مانوسند. نامش زینب است. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ کشتی آتش‌گرفته دریای سرخ به کجا می‌رفت؟ بازهم پای ترکیه درمیان است. سازمان تجارت دریایی بریتانیا یکشنبه اعلام کرد که کشتی مورد حمله در نزدیکی یمن دچار آتش‌سوزی شده و خدمه در حال ترک کشتی هستند. این شرکت متعلق به شرکت کشتیرانی استم است که مدیریت اجرایی آن به عهده یک ترکیه‌ای است. رسانه‌ها درحالی مبدا این کشتی را چین و مقصد آن را ترکیه عنوان کردند که این کشتی به سمت بنادر اسرائیل در حرکت بوده است. مایکل بودوروغلو، مدیر اجرایی شرکت کشتیرانی استم درحالی‌که تاکید دارد این کشتی ربطی به اسراییل ندارد می‌گوید که «کشتی‌های این شرکت گاهی در بنادر اسرائیل پهلو می‌گیرند».
♦️ فعال شدن گرو‌ه‌‌های تروریستی در دو استان الانبار عراق و طرابلس لبنان 🔹گفته شده که بر اساس اطلاعات میدانی، در روزهای آینده دو گروه تروریستی داعش در استان الانبار عراق و استان طرابلس لبنان فعال خواهند شد. 🔹همچنین آمده که: هسته‌های مخفی تروریستی در استان الانبار عراق و طرابلس که با هم پیوند ایدئولوژیک دارند، پس از تحولات سوریه تصمیم دارند از مرز سوریه با یک کریدور زمینی به هم متصل شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا