🌴 7.وقتی سخنرانی و حلقه معرفت میشه، حتما با قلم و کاغذ شرکت کنید تا نکات مهمش یادداشت کنید. مثل گل و گلدون، نرید اونجا بشینید و فقط سر تکون بدید و گاهی هم خمیازه بکشید. بنویسید و فکر کنید و بپرسید و یاد بگیرید.
🌴 8. تمرین دائم الوضو بودن بکنید. مبادا یک دقیقه بگذره اما وضو نداشته باشید. حتی وقتی میخواید بخوابید. ضمن اینکه خیلی نخوابید. خواب توی مسجد چندان جالب نیست. پس تلاش کنید به قدر نیاز، بخوابید و استراحت کنید. بقیش وضو داشته باشید و یا مشغول نماز... یا مشغول ذکر... یا مشغول شنیدن سخنان حکیمانه و حلقه معرفت...
🌴 9.از قرآن غافل نشید. میشناسم افرادی که در این سه روز، یک دور ختم قرآن میکنند و ماه شعبان و رمضان و کل زندگیشون را بیمه قرآن و اهل بیت میکنند. اگر هم نمیتونید یک دور بخونید، حداقل وقتی میخونید با دقت و تامل بخونید. البته همیشه تلاوت قرآن با تدبر ارجحیت داره.
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🌴 10.اگر عذر شرعی پیدا کردید، حتی یک لحظه هم در مسجد نمونید. داشتیم موردی که با خودش گفته اول این ختم صلوات را تموم کنم بعدش از مسجد برم!! نه... درست نیست. حرامه در مسجد موندن. دقت کنید.
🌴 11.تا افطار میکنید فورا برای خانواده و رفقا تماس نگیرین که بریزن بیان تو مسجد و تا نصف شب باهاشون باشید و مزاحم بقیه بشید. اتفاق خاصی که نیفتاده. چند روز معتکف هستید. بلا نسبتتون، اوین که نرفتید. نمیخواد فورا میتینگ خانوادگی بگیرید و ملاقات و خوردنی های رنگارنگ و گل و .... ولش کنین این کارا...
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
وقتی از دشمن حرف میزنیم، منظورمون یه غول بی شاخ و دم نیست که هیچ جوره نشود کاریش کرد اما:
کاملا مخالفم با اونایی که دشمن را پپه فرض میکنن و فکر میکنن ما خیلی کاملیم و عقل کلیم و نفوذناپذیر و همه چیز تموم هستیم!
#این_نگاه_کاملا_اشتباست
دشمن ما اینقدر قوی بوده که تونسته این همه بلای خانمان سوز فرهنگی و #شبیخون_فرهنگی سرمون بیاره ...
اینقدر باهوش بوده که بتونه بشینه برنامه ریزی کنه و #دانشمندان_هسته ای و دانشمندان دیگر ما را وسط خیابونای خودمون #ترور کنه ...
ما هنوز پز دادن نتانیاهو بخاطر درز و دزدیدن نقشه ها و تصاویر مراکز حساس و برپایی نمایشگاه را یادمون نرفته...
اینقدر توانمندی دارن که تونستن در مراکز دولتی و غیر دولتی ما #نفوذی بفرستند و بر بسیاری از امور دست درازی کنند ...
حتی هفته و ماهی نیست که شهید ندیم و هزاران مسئله دیگه که تشریح و نقلش درست نیست
اما ...
این طرف ماجرا
بچه هایی داریم که سبب شدن به قول #میو_میو_زم : همه اپوزیسیون ها ناامید شدند!
پس دوست عزیز...
لطفا #واقع_گرا باشیم
#دشمن_را_باید_درست_شناخت
نه اینکه بشینیم و دست کم بگیریم
این اشتباه، مال تو فیلمای دو دهه پیش بود که همونم جمع شد...
هم نقاط ضعف داریم و هم نقاط قوت
قطعا نقاط قوت ما بیشتر بوده که تونستیم جلوی همه دنیای اونا بایستیم
تَکرار میکنم: #همه_دنیای_اونا
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بچه تر که بودم، دوس داشتم زودتر بزرگ بشم و #مرد بشم...
هنوز همون حس را دارم
نمیدونم کی مرد میشم
با اینکه در حال حاضر، دو نفر به من میگن: بابا !
اما هنوز حس میکنم جا داره که مرد بشم
کاش همون روزا تکلیف خودمو با سن و سال دقیق مرد شدن مشخص کرده بودم تا الان سرگردون نباشم ...
والا
در هر حال ...
#روز_پدر به همه باباهای دنیا
حالا چه مرد شده باشن و چه هنوز آقا پسر باشن
چه پولدار و چه بی پول
چه حوصله دار و چه بی حوصله
چه تپل و چه لاغر
چه دراز و چه کوتاه
چه سیبیل دار و چه بی سیبیل
❤️مبارک❤️
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
میخوام اولین کسی باشم که #روز_مرد را به این گل پسر تبریک میگم🌹 روزت مبارک مرد کوچیک تو الان شدی مرد
اگر کسی این خانواده را میشناسه، لطفا این👆 سلام و پیام بنده را بهشون برسونه.
باتشکر🌺
سلام
سال نو مبارک🌹❤️
امیدوارم سالی مملو از خیر و برکت داشته باشید.
من که تازه رسیدم پیش خانوادم
و به خاطر همین که لحظه سال تحویل پیش خانمم و بچه ها نبودم کلی شرمندشون شدم.
خدا به داد دل کسانی برسه که چندین روز هست که نیستن و ماموریت و...
حتی میخوام یادی کنم از باباهایی که الان زندان هستن
حتما که نباید بابایی سر کار باشه که دلمون برای خودش و خانم بچه هاش بسوزه
شاید یه نفر زندان باشه
ضرورتا که جانی و خائن نیستن
بندگان خدا بدبیاری آوردن
به یاد اونا هم هستیم
دعا میکنیم زود زود خلاص بشین
🌺🌷🌹🌺🌷🌹🌺🌷
بچه ها
حالا که اول سال ۹۸ هست
باید بگم که
حلالم کنین
خیلی اذیتتون کردم
نمیتونم بگم ناخواسته بود🙈
اما اغلبش ناخواسته بود
یه وقت دیر پیام میدادم
یه وقت زود
یه وقت اصلا پیدام نمیشد و کلی گرفتاری داشتم
گریتون انداختم
خب خندتونم انداختم
به خاطر من مجبور شدین شبها دیر بخوابین
شبها با فکر مشغول و استرس میخوابیدین
چقد بعد از قصه های من خواب دیدین کلی تروریست دنبالتونن
چقدر تو خیابون و کار و دانشگاه و قم و مشهد و تهرون و... یاد اعضای رمان ها و اتفاقات میفتادین و چپ چپ به بقیه نگا کردین
حتی
حتی
چقدر مجبور شدین حرفایی که دربارم میشنیدین را تحمل کنین
و حتی مثل برادر و خواهر و مادر و پدری که از داداشش و پسرش دفاع میکنن، محبت میکردین و ازم دفاع میکردین
و چقدر به شهرها و جمع های باصفاتون دعوتم کردین اما نیومدم
و چقدر برام کامنت گذاشتین و جوابتون ندادم🙈
و چقدر آدم بلاک کردم اما حتی اوناییم که بلاکیدمشون، اما بازم دوسشون دارم و گاهی که یادشون میفتم، یه کمی براشون دعا میکنم ... البته فقط یه ذره ها
و خیلی چقدرهای زیاد دیگه که روم نمیشه بگم ...
مثل لوس ها بهتون باید از ته دلم بگم: مرسی که هستین
تا شما پشتم باشین و حس کنم مردم میخوان، منم هستم
وگرنه بدون عنایات امام زمان و حمایت مردمی، من و امثال من که وصل و متنعم به رسانه های ملی و... نیستیم، هیچ شانسی برای تو دل مردم نشستن نداشته و نداریم
من تلاش نکردم شماها را جذب کنم و ادمین جذابی باشم چون نه بلدم و نه خوشم میاد که بشینم آدم جذب کنم
اما خودتون اخلاق و روحیات منو تحمل کردین و همین که با همه نقایصم بازم هستین و چهار چشمی اولین و یا دومین کانالی که چک میکنین، نوشته های من هست، دوس دارم قربونتون برم
به شانس معتقد نیستم
ولی به تقدیر و قسمت شدیدا معتقدم
و باید بگم: من و شما رفقای گلم قسمت هم بودیم ... هر چند مجازی ... هر چند یه طرفه ... هر چند ...
خدا حفظتون کنه
خدا منم حفظ کنه
والا
مراقب خودتون باشین
چشم
منم مراقب خودم هستم
مخلص شما:
محمد آقا ❤️ ... گل باغا 😌
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🌺🌷🌹🌺🌷🌹🌺🌷
چرا خونه تکونی تو خونه ما همیشه دقیقا از جایی شروع میشه که من نشستم دارم یا استراحت میکنم یا تایپ میکنم؟🤔
✔️ انگار هرچی سِنّت بالا میره سرعت گذر زمان بیشترمیشه
یادمه بچه بودیم جونمون میومد بالا تا عید میشد
الان از عید پارسال تا امسال شده یه هفته 😏
⛔️توجه لطفا⛔️
شروع #فصل_چهارم داستان #پسر_نوح
ان شاءالله از امشب
ساعتشو اعلام نمیکنم تا اگه از حالا به بعد دیر و زود شد شرمنده رو ماهتون نشم😊
ضمنا فصل چهار و پنج این داستان، حاوی حداقل ده برابر نکات مهم نسبت به سه فصل قبل هست که بنظرم میتونه حتی روش جنگیدن با این دسته از گروهک ها را به شما افسر جنگ نرم نشون بده.
دعا بفرمایید❤️
تعطیلات مفید و جذابی داشته باشین🌷
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل چهارم»
قسمت: پنجاه و چهارم
قم _ شهر کریمه اهل بیت
دوس دارم بدونین که این فصل، با تمام محدودیت هایی که در مرحله طرح و عملیات داشت، از جذاب ترین روزهای زندگی من محسوب میشه و اینقدر بهش علاقه داشتم و دارم که گاهی که حالم خوب نیست، چشمامو رو هم میذارم و اون روزا را یاد خودم میارم. شاید نتونم در قالب این کلمات و نوع روایتم، اون حس واقعی درونیم رو بهتون نشون بدم، اما تمام تلاشمو میکنم.
بسم الله ...
برگشتم قم. مستقیم رفتم حرم. همه چی دست خودشونه. حدودا یه ساعت تسویه حساب کردم. بهتره بگم: تصفیه حساب کردم. چون نفسم نیاز به تصفیه داشت تا بعدا بتونه درست تسویه کنه.
این زیارتم با همه زیارتای قبلی فرق داشت. چون به اسم مامور امنیتی و با حکم ماموریت و حس و حال پلیسی و جنایی و حل معمای اونجوری نیومده بودم. از خدا که پنهون نیست ... از شما چه پنهون به حضرت معصومه میگفتم: کاش ویتی کمان زودتر جلوی پام سبز شده بود. کاش زودتر به اینجایی رسیده بودم که حاج احمد آقا آدرسشو داده بود. و کلی کاش های دیگه ...
حالا میفهمین چرا ...
برخلاف همیشه، اداره یا خونه سازمانی نرفتم. مهمون یکی از دوستان روحانی به اسم حاج آقای مرشدی بودم و مستقیم رفتم اونجا. چهار پنج نفر از دوستان روحانی دیگه هم اونجا بودن. تخصصی فرق و ادیان کار کرده بودن و همشون اهل تالیف بودند. ماشالله هرکدوم صاحب محاسن و وجنات علمایی و حس و حال خاص طلبگی و...
سلام و علیک و یه پذیرایی مختصر و بسم الله گفتیم و شروع کردیم:
خوشحالم که محضر فضلا و علما دور هم جمع شدیم و با هم گفتگو میکنیم. حقیقتش اینه که دوستان بنده در (یه اسم همینجوری سر هم کردم و گفتم: ) سازمان بررسی های پدیده های نوظهور دینی و اجتماعی، مایلیم که از تجارب و نقطه نظرات شما سروران عزیز استفاده کنیم. من اگر بخوام طرح مسئله کنم و ...
یکی از طلبه ها حرفمو قطع کرد و گفت: جسارتا جناب دکتر! سازمانی که گفتین زیر نظر کجاست؟
گفتم: یه سازمان مردم نهاد هست که داره کارشو با قدرت شروع میکنه و دوس نداره مثل بقیه جاها تحت تاثیر سیاست ها قرار بگیره! ضمنا بنده هنوز دکترام نگرفتم.
یکیشون گفت: جسارتا مدرکتون چیه؟
گفتم: کارشناسیم امنیت شبکه خوندم و ارشدمم ....
یکی دیگه از طلبه ها که از اولش گوشیش از دستش نمیفتاد، گفت: چرا هر چی سرچ میکنم چیزی ... سایتی ... مطلبی ... معرفی درباره سازمانی که گفتین بالا نمیاره؟!
لبخندی زدم و گفتم: تازه شروع به کار سازمانی این چنینی کرده و...
یکی دیگه از طلبه ها گفت: تازه تاسیسه؟ ینی تجربه ای ندارین؟
گفتم: حالا اگه اجازه بدید توضیح بدم ممنون میشم!
یکیشون گفت: بفرمایید اما کاری به بقیه رفقا ندارم ... خودم فکر میکردم از دستگاه های امنیتی و یا دولتی و یا مثلا بیت حضرت آقا تشریف آوردین!
یکی دیگشون هم فورا گفت: منم اولش همین فکرو میکردم ... اما گویا اینجوری نیست ... درسته؟
گفتم: بله ... درسته ... از طرف دولت و بیت و نهاد امنیتی و این چیزا نیستیم.
نفر اولی گفت: ببین برادر من! ما از صحبتای شما استفاده میکنیما اما حضراتی که الان در خدمتشون هستیم، از اساتید این فن هستن و (با چشماش به صاب خونه یه نگا کرد و ادامه داد) به ما گفته بودن که از یه جای مهم قراره امروز جلسه داشته باشیم ... خب حالا علی ایّ حال بفرمایید ... فقط جسارتا یه کم زودتر که بنده یه جایی وعده کردم!
من که پیش بینی چنین برخوردی همین اول قصه نداشتم و از شیوه نگاه و نشستن اعزه در ادامه جلسه، نسبتا به هدفی که قبلش ترسیم کرده بودم حسابی ناامید شدم، خودمو کنترل کردم و گفتم:
«بله ... ممنونم ... هر چند بنظرم بهتر بود بزرگواران اجازه میدادند که چند جمله بنده کاملتر بشه و بعدش تصمیمات خوبی بشه گرفت ... اما چشم ... ادامه میدم و سعی میکنم خیلی وقت دوستان را نگیرم ...
ما در شرایط جنگ نابرابر زندگی میکنیم. اینقدر جنگ بد و سختی شده که خط آتش دشمن هم از داخل داره کار میکنه و هم از خارج. نمونه بارزش همین تحرکات دینی و عقیدتی هست که میبینیم داره روی نسل جوون ما و هیئات و محافل مذهبی ما کار میکنه.
خب بنظرتون کارهای پراکنده و جزیره ای میتونه جلوی این خط آتش منسجم و ثانیه به ثانیه را بگیره؟ قطعا این تصور اشتباهه و نباید تا زمانی که نوعی اتحاد و همبستگی بین نیروهای توانمند جامعه شکل نگرفته، انتظار پیروزی داشته باشیم...»
حدود بیست دقیقه صحبت کردم. با پذیرایی و صحبتای مقدماتی که داشتن و کلش حدودا یک ساعت و خورده ای بود که نشسته بودیم.
یهو گوشی یه نفر زنگ خورد: الو ... علیکم السلام و رحمت الله ... احوال مبارک؟ بفرمایید ... نه خواهش میکنم ... بفرمایید ...
یه کی دیگه هم گوشیش زنگ خورد: سلام علیکم ... بفرمایید ... معذورم ... عصر برای استخاره تماس بگیرین ... ماجورین ان شاءالله ...
اما بقیشون گوش میدادن. حتی دو سه تا سوال قشنگ هم مطرح کردند... اما جلسه اونی نبود و نشد که انتظارش داشتم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour