«زینبم کوچه نرو، کوچه ندارد امنیت»
از میان دست و پاها ، دخترش را جمع کرد
فاطمه با پیکری مجروح آمد کوچه، تا ...
مرتضی تنها نباشد، خاطرش را جمع کرد
بعد از آن روز دوشنبه، مرتضی در خانه ماند
چون جنینی بین زانوها سرش را جمع کرد
تا نگیرد بغض های زینب از او صبر را
اشک های چشم خیس دخترش را جمع کرد
جای خالی مانده ی زهرا قرارش را گرفت
من نمی دانم چگونه بسترش را جمع کرد؟
آه زهرا بی اثر هرگز نبوده، چون خدا
از میان بی وفاها ، کوثرش را جمع کرد
-
شاعری می خواند شعری با گریز کربلا
پاره پاره بیت های آخرش را جمع کرد
گفت:آه ای کاش بودی کربلا، زیرا حسین
در عبا نعش علیِّ اکبرش را جمع کرد ...
رفت تا سمت فرات و روی خاک طف نشست
تکه های مانده از آب آورش را جمع کرد
دست برد و از گلوی کوچک شش ماهه اش
قطره های خون حلق اصغرش را جمع کرد ...
خیمه ها آتش گرفت و کودکان در اضطرار
زینب آنجا ، یک تنه ، دور و برش را جمع کرد ...
عصر عاشورا که خواهر بین قربانگه رسید
ذره ذره تکه های پیکرش را جمع کرد
غصه های کوچه ها، گودال ها، ناگفتنی است
شاعری از پا فتاد و، دفترش را جمع کرد
عصر یاد یه چیزی افتاده بودم که حالم یه حال خاصی شد.
از اون حالا که بی اختیار، میباره و میریزه پایین و کاری هم از دستت برنمیاد😭😭
بچه تر که بودم، مادرم دستمو میگرفت و با خواهرم که فقط چند ماه از من کوچکتر بود، با هم میرفتیم روضه زنونه.
وقتی سخنران یا مداح باصفای سنتی روضه خوشمزه ای میخوند و خیلی حال میداد، یکی دو تا خانم بودند که وقتی آقای روضه خون میرفت، به سبک زن های قدیمی که برای بچه هاشون نوحه میکردند، سینه زنی میکردند و همه زن ها هم سینه میزدند.
خب تا اینجاش عادی بود برام ...
اما ...
میدیدم که بعضی خانم های مسن، همیشه سال موقع سینه زنی، مثل بقیه خانما پوشیده و بسیار باوقار و مورد احترام، اما به جای اینکه با کف دست سینه بزنن، دستشون گره بود و با مشت، زیر چادرشون سینه میزدند!
من اولش خیلی دقت نمیکردم تا اینکه یه روز از حضرت مادرم با همون بیان و عقل و شعور کودکی پرسیدم: مامان چرا بعضیا با مشت سینه زنی میکنند؟!
مادرم میگفت: مثل کی؟
گفتم: خودت میدونی!
گفت: مثل حاج خانم فلانی؟
گفتم: آره! یا مثلاً خانم فلانی! و یا مادر فلانی!
مامانم نفس عمیق و سوزناکی کشید و گفت: اینا یا بچه کوچیک از دست داده هستند 😭
یا داغ جوون دیدند😭
یا مادر شهیدند 😭
یا از سادات هستند😭
گفتم: مامان چرا خانم فلانی همیشه تو روضه حالش بد میشه؟ چرا همیشه سوزناکتر از همه زیر چادرش گریه میکنه و خودشو میزنه؟
گفت: چون هم بچش در جنگ از دست داده 😭 و هم داغ برادر دیده😭 و هم مادر دو تا شهید هست 😭 و از همش مهمتر، سادات هست ... سادات پسر جان ... شوخی بازی که نیست 😭😭
#فاطمیه
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه