✔️ رفقا به علت قطع و وصل شدن پیام رسان ها، پیشنهاد میکنم «همین حالا» در همه کانال هام عضو بشید که یه وقت ارتباطمون قطع نشه و همچنان از اقیانوس بی کرانم استفاده کنید😌😂
✅ آدرس ایتا:
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس تلگرام:
https://t.me/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس بله:
https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour
✅آدرس در سروش:
sapp.ir/hadadpour
✅ آدرس در گپ:
https://gap.im/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس در روبیکا:
https://rubika.ir/mohammadrezahadadpour
ما یه تجربه تلخ داریم
ما که نه
کلا همه دنیا مخصوصاً غرب آسیا
و اون اینه که وقتی قیمت نفت خیلی خیلی اومد پایین، آمریکا میزنه زیر میز بازی و دو هفته تا دو ماه کار روانی میکنه و اگر جواب نداد، همه را درگیر جنگ میکنه
این مدت زمان، با توجه به اینکه زمان برای «کمتر از لنگه کفش حاج قاسم» خیلی اهمیت داره و همین الانش دو هیچ از رقیبش عقبه، ممکنه کاهش پیدا کنه
البته سنا اعلام کرده که زیر بار تامین هزینه های جنگ نخواهد رفت
اما باید صبر کرد
این تحرکات و حمل تجهیزات سنگین به عراق و ... هیچ کدومش به معنای شیپور جنگ و این چیزا نیست
لذا کسی حق نداره تو دل مردمو خالی کنه
هر چند ما قبلاً اعلام کردیم و طرف آمریکایی خوب میدونه که همچنان که سوریه گورستان دسته جمعی تکفیری ها شد، عراق برای گورستان جمعی آمریکایی ها شدن بسیار مستعد است.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
آمریکا یا واقعا خبر نداره و یا داره و دیر فهمیده که تعداد گروه ها و میزان جذب آنها پس از راهپیمایی میلیونی در عراق، حداقل ۱۰ برابر وضعیت زمان شهید سلیمانی شده است.
گروه هایی که ظرف یک هفته قبل، هم اعلام موجودیت کرده و هم رسماً گفته که منتظر آمریکایی ها هستند.
جالبه که هوک در آخرین مصاحبه اش گفته که اطلاعاتشون درباره تعداد گروه های مبارز و مسلح حاضر و متخاصم با آمریکا به روز نیست و حرف جدی در این باره ندارد.
لذا آمریکا داره اشتباه میکنه و میخواد معادله جنگ احتمالی را با افزایش سامانه های سنگین جنگی به نفع خودش رقم بزنه
چون هم اطلاع دقیق از نیروهای دشمنش نداره
و هم ظرفیت فرستادن نیروی بیشتر به عراق را نداره
خلاصه دستپاچه است
زمان نداره
باید یه نتیجه زود باز ده هم بگیره
و همه عقلا و جنگ شناسان دنیا میدونن که آدم دستپاچه بیشتر اشتباه میکنه و آسیب پذیر تر هست.
#افول_ابرقدرتی_آمریکا
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
حالا دو تا مسئله ای که عرض کردم را بذارین یه طرف.
از یه طرف دیگه ما یه تجربه تلخ دیگه هم داریم و اونم اینه که:
هر وقت هیچ خبری از جنگ نبوده و همه داشتن مثل بچه آدم زندگی میکردن، یه عده لیبرال تو مملکت ما حرف از سایه جنگ زدن و همه را ترسوندن و نتیجش شد این که تو انتخابات بردن و بعدشم نشستن پای میز مذاکره و تو حلق تاسیساتمون سیمان ریختند و ... !
الآنم خبری نیستا
اما همون عده، شک نکنین در هفته پیش رو تا آخر هفته آینده، وسط بساط کرونا و بسیج همگانی برای شکست این ویروس، دم از مذاکره و امضای قرارداد و این چیزا خواهند زد!
خب انتخابات که پیش رو نداریم
مجلسمون هم که نسبتا مجلس بدکی انتخاب نشده البته ان شاءالله
پس دیگه چه بهانه ای میتونن برای فشار حداکثری جهت آماده کردن شرایط داخلی برای نشستن سر میز مذاکره داشته باشند؟!🤔
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
حالا ما که تا اینجاش گفتیم
بذار اینم بگیم و بریم فعلا ؛
خب قطعا این جنگ مستقیم ایران و آمریکا نخواهد بود و کار به نائبین و نیابتی ها و گروه های مسلح و مردمی خواهد کشید.
حالا تصور کنین آمریکا بخواد رند بازی دربیاره و بازم خودش ورود نکنه و از طریق دیگر به مطلوب خودش برسه.
اون طریق دیگر چیه؟
چطوریه؟
خب اون طریق دیگر هیچ چیزی نیست به جز: کودتا و تغییر جدی دولت
ینی آمریکا با تغییر دولت خیلی راحتتر کارش پیش میره تا بخواد دوباره خریت گذشته را تکرار کنه.
اما عراق ظرفیت کودتا در حد مصر و جاهای دیگه نداره
چون گروه های مسلح و مردمی بسیار فعالی داره.
پس برای این تغییر دولت، باید یه جوری گروه های مسلح مخالف با آمریکا را درگیر بکنه.
تنها راهش اینه که مردم را به جون اونا بندازه
ینی دوباره آشوب
که چه شود؟
که از رهگذر این آشوب ها مثلا ظرف مدت یک هفته، حداقل صد نفر از بزرگان گروه های مسلح شهید بشن و به خانواده اونا هم رحم نشه.
همانطور که چند ماه پیش، یه فرمانده پیروز جبهه تکفیری را با داداشش در آمبولانس کف خیابون آتیش زدن و معلوم نشد کی زده و کی سوزونده؟!
این احتمال، از اهمیت کمی برخوردار نیست و امکان داره ما در طول دو سه هفته آینده، شاهد افزایش حوادث تروریستی سنگین و افزایش آمار شهدای سرداران عراقی باشیم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
📚معرفی کتاب| تب مژگان
🎙حجتالاسلام و المسلمین محمدرضا #حدادپور_جهرمی، نویسنده و پژوهشگر در گفتوگوی ویژه با پایگاه صهیونپژوهی خیبر، پیرامون ماجرا و هدف نگارش کتاب «تب مژگان»:
🔸من بنا نداشتم و لازم هم نبود که یک کتاب علمی در نقد #بهائیت بنویسم. بلکه مسئله مهم و دغدغه اصلی، مسائل میدانی و زیرپوستهی شهر بود که در شیراز، اصفهان، شاهینشهر، کرج، تهران و... میدیدیدم.
🔹در این کتاب پنج محور تبلیغی بهائیت به علاوهی مهمترین اقداماتی که بهائیان برای رصد یا به دام انداختن نسل جوان و خانوادهها به کار میبردند را رصد کردیم و میزان #نفوذ_بهائیان در برخی خانوادهها و به خصوص افراد و خانوادههای امنیتی را مورد بررسی قرار دادیم تا در حقیقت معجونی از مسائل مهم و و مورد نیاز کنارهم جمع شوند و به مخاطب گفته شود که بهائیان به چه شکل در حال ورود به عرصه هستند.
🔸پس از انتشار #تب_مژگان در کانال تلگرامی، و جذب مخاطبان – وحتی هم اکنون که این اثر به چاپ پانزدهم رسیده - جوانان و نوجوانانی به من پیام میدادند و مضمون پیام آنها این بود که: چرا این کتاب چندسال زودتر نوشته و چاپ نشده است؟!
🔹اگر روزی تکلیف برایم ایجاد شود تمام #خطرات را به جان خریده و تب مژگانهای بعدی را مینویسم؛ چراکه این مسئله بسیار مهم است و بایستی بدون تعارف درخصوص آن کار کنیم.
📌ادامه #مطلب در لینک زیر:👇
🌐 khbn.ir/hZ1N
🆔 @KHEYBAR_NET
البته این مصاحبه👆 سه قسمت هست که قسمت های دوم و سومش را به مرور تقدیم میکنم.
برای تهیه و یا مطالعه آنلاین و آفلاین این کتاب👆 و سایر کتب به این سایت مراجعه کنید:
Www.haddadpour.ir
⛔️ خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت هجدهم
اون روز با حاج عماد خیلی خوش گذشت. اینی که میگم «خوش» گذشت، خوش گذشتا. اصلا یه خوشی میگم و شما هم یه خوش میشنوین. خیلی معدود مواردی پیش میاد و شایدم اصلا برای کسی پیش نیاد که تو زندگیش یه روز کنار یه تعداد جسم بی جان و حتی بعضیاش یه کم چیز ... چیز دیگه ... چی میگن بهش ... ناجور ... جسم بی جان ناجور قرار بگیره با یه حاج عماد! اون وقته که بهتون میگم لذت معنوی و اشک داغ داغ که از چشمت میریزه روی صورتت و نمیتونی به خاطر ماسک و اینا اشکتو پاک کنی و چشمت تمیز کنی، چقدر کیف میده؟
وقتی برگشتیم قرارگاه، من خیلی خسته بودم. تجهیزات درآوردیم و ضد عفونی شدیم و غسل کردیم و نماز مغرب و عشا خوندیم و رفتیم پیش بچه ها.
پرسیدم: حاج محسن و بچه هاش امشب راهی میشن یا فردا؟
گفتن: فردا صبح بعد از نماز صبح.
از خدا خواسته، سه چهار تا لقمه لوبیا چیتی خوردم و مثل جنازه ها افتادم. چون هم اجسام بی جان آن بندگان خدا سنگین بود و اون روز به من فشار اومده بود و هم نیاز به سکوت و خلوت داشتم و باید یه کم با خودم میبودم.
از اون شب دیگه براتون نگم که تا صبح خواب بابای خدا بیامرزم دیدم و چقدر باهاش حرف زدم و چه چیزایی بهم گفت. چون در کل این دو سالی که پدرم مرحوم شده، این شاید اولین بار هست که خواب مفصلی دیدم و تونستم بشینم پیشش و باهاش حرف بزنم و جوابم بده.
تقریبا نیم ساعت قبل از اذان صبح، مناجات «مولای یا مولای» حضرت امیر در مسجد کوفه گذاشتن و کم کم همه از خواب بیدار شدن و اهل نافله به خواندن نافله مشغول شدند.
نماز صبح خوندیم. رفتم پیش حاج محسن و بهش گفتم اگه اجازه میدید امروز با تیم شما باشم. گفت: اشکال نداره فقط ما الان میخوایم بریما. اگه آماده نیستی فورا برو آماده شو.
گفتم: آمادم. اما چرا الان؟
گفت: یه عده دیگه هم هستن که اونا هم به نظرم خودمون بشوریمشون بهتر باشه.
اون لحظه نفهمیدم چی میگه و منظورش چیه؟ فقط گفتم چشم و رفتم دوتا لقمه نون پنیر گذاشتم تو دهنم و بعدش رفتم اتاق تجهیز بچه ها و آمادم کردند.
اصلا فکرشم نمیکردم اون روز چه چیزا در انتظارم هست و قراره با چه چیزایی روبرو بشم. بسم الله گفتیم و آیت الکرسی جمعی خوندیم و راه افتادیم.
وقتی رسیدیم به غسالخونه مد نظر، دیدیم هنوز درش باز نشده. رفتن کلید آوردن و کارای اولیه و نامه و ...
تا اینکه در باز شد. حالا حاج محسن و هفت هشت نفر دیگه مثل خودش و من یه طرف! حدود هشت نه تا میت کرونایی هم یه طرف!
حاج محسن به یکی از بچه ها اشاره کرد و گفت: آماده ای؟
اون گفت: بله حاجی. شروع کنم؟
حاج محسن هم اشاره کرد و گفت: بسم الله!
دیدم اون رفت یه گوشه غسالخونه ایستاد و یه گلویی صاف کرد و شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم ... زیارت میکنیم حضرت اباعبدالله الحسن علیه السلام از راهی دور اما با قلبی نزدیک ... از طرف خود ... پدر ... مادر ... ذوی الحقوق ... علما ... صلحا ... شهدا ... و از طرف این بندگان خدا که اجسام بی جانشون در اینجا هست و ان شاءالله امروز آنها را غسل و کفن خواهیم کرد و بدرقه خانه آخرت خواهند شد قربتا الی الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله ... السلام علیک یا بن رسول الله ...
شروع کرد ... چه صدای محزون و محجوبی ... چه صوت و لحن مناسبی ... مداح نبودا ... اما از اونا بود که فقط کافیه خیلی معمولی بگن السلام علیک یا اباعبدالله تا دلت بره سمت کربلا. حالا چه برسه بخواد یه کم سوز هم به صداش بده ...
اون همینجوری که میخوند حاج محسن اشاره کرد و بقیه مشغول سرد و گرم کردن آب و درست کردن آب شامپو و بعدش هم آب سدر و کافور و ... شدند.
شمردیم فقط نه نفرشون مال کرونایی ها بودند. حاجی گفت عجله ای کار نمیکنیم اما لطفا دقت کنین که بندگان خدا خیلی معطل نشن اینجا. شاید روحشون اینجا باشه و خیلی خوششون نیاد که معطل دست من و شما باشند.
«یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ...»
روش حاج محسن این بود که کارای شست و شو را فقط خودش تنها انجام نمیداد. برای هر جنازه، سه نفر معین میکرد که همه کاراشو انجام بدن. اما اونا موظف بودند همه مراحل و کارای حاج محسن رو انجام بدن و از بس با خودش در اینجور مواقع بودند دیگه واسه خودشون یه پا حاج محسن شده بودند.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه