eitaa logo
محامین‌ المهدی🌿
209 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید که فرج من،فرج شما نیز هست.امام مهدی(ع)🌿❤️ 🌿اللهم عجل لولیک الفرج 🌿 خادم⬇️ @Ya_baghiyatallah313 ⬅️کپی با ذکر صلوات مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
151 یه سوال مهم! ✴️ به نظرتون قدرت کنترل ذهن در بهترین جایی که میتونه استفاده بشه کجاست؟ در چه موقعیتی آدم میتونه خیییلی استفاده کنه از کنترل ذهنش؟ 🌺 بله بهترین جایی که کنترل ذهن توی اون استفاده میشه سر هست. ✅ وااااقعا چقدر میتونه توجه در نماز برای زندگی انسان موثر باشه. یه دعا بکنم همین اول: 🌹 خدایا یه نماز با توجه نصیب و روزی ما بفرما.... 💥 در روایت میفرماید اگه کسی دو رکعت نماز با توجه بخونه خدا بهشت رو براش واجب میکنه! فقط دو رکعت!!!! ☺️ 🔹 بحار الانوار، ج ,84 ص 249
152 💢دیگه خودتون بببینید که ما در هر شبانه روز داریم به خاطر بی توجهی چه چیزایی رو از دست میدیم... ⭕️ فقط روز قیامت باید نشست و حسرت این روزها رو خورد. این روزهایی که همینجوری دارن میان و میرن .... روز قیامت به طرف میگن یعنی دو رکعت نماز با توجه نتونستی بخونی که ببریمت بهشت؟! بابا تو دیگه کی هستی؟! ✴️ این همه سال بهت وقت دادیم نماز بخونی و تمرین کنی برای اینکه آخرش به دو رکعت نماز با توجه برسی! یه روایت دیگه هم براتون بخونم، لذتش رو ببرید و حسرتش رو اگر توفیق چنین نماز خوندنی رو نداشتیم: 🌺 پیامبر نازنین اسلام میفرماید: اذا قام العبد الی الصلوة فکان هواه و قلبه الی الله تعالی انصرف کیوم ولدته امه... ❤️ وقتی که بنده خدا برای نماز می ایسته و قلب و تمایلش به خدا باشه، از نماز خارج میشه مثل کسی که تازه به دنیا اومده باشه و هیچ گناهی نداشته باشه... 🔹محجة البیضاء، ج 1، ص 382
153 ✅ قرار شد که هر کدوم از ما توی نماز یه مقدار توجهمون رو نسبت به خوبی هایی که داریم جلب کنیم. همه ما خداوند متعال رو دوست داریم دیگه درسته؟ 👈 خب این دوست داشتن رو توی نماز هی کن. 🌺 خداوند میفرماید کسی که توی نماز توجهش به من باشه بعد از نماز تمام گناهانش آمرزیده میشه... ✴️ متاسفانه معمولا ما نماز میخونیم ولی توجه به خدا نداریم. چون اصلا نمیتونیم توجه داشته باشیم! چون اصلا زورمون نمیرسه به پرنده خیالمون! حالا این پرنده کجاها میره؟ خودتون میگید یا من بگم؟😊
154 - والا به خدا حاج آقا! شرمنده! 😥فکرمون هی میره سمت پیاز و سیب زمینی و.... الکی اینطرف و اونطرف میره! هی به مشکلاتم فکر میکنم! - یه سوال؟ خیلی کیف میکنی وقتی فکرای الکی میکنی سر نماز؟ - والا نه به خدا!😥 - خب چرا به چیزای الکی که لذتی هم نداره فکر میکنی؟☺️ - خب حاج اقا گاهی وقتا آدم واقعا یه مشکلی داره و نمیتونه بهش فکر نکنه!😢 خب شما یه کاری کن! هر موقع سر نماز یاد مشکلت افتادی بذارش کنار. بهش فکر نکن. نترس👌 هییییچی بهم نمیخوره! بذارش کنار ✅ به خودت بگو: من الان نمیخوام به این مشکل توجه کنم.☺️
155 🌺 آیت الله بهجت میفرمودن شما وقتی توی نماز یاد یه مشکلی افتادی به خدا بگو خدایا من الان نمیخوام به این مشکل فکر کنم. میخوام به تو فکر کنم. نماز که تموم شد یه دفعه میبینی اون مشکل بهتر شده و اذیتت نمیکنه. 🔺چی شد؟! سپردیش به خداوند عالم😊🌹 💢 سر نماز به مشکلاتت فکر نکن. با اختیار خودت بذارشون کنار. میدونید که سر نماز گریه کردن برای امور دنیوی نماز رو میکنه! چرا اینو فرمودن؟ ✴️ چون گریه یعنی توجه نسبتا عمیق به چیزی. وقتی کسی به خاطر مشکل دنیاییش گریه میکنه یعنی دیگه عمیقا رفته توی فکر اون مشکل. پس دیگه نمیتونه اون نماز رو درست کنه و برای همین باطل میشه....
▪️آمده بود دیدن پدر. پدر داشت به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پرسید: چه شده یا رسول الله؟ شنید: فاطمه‌ام! جبرییل خبر ناگواری برایم آورده: «روزی مردمانی از همین امت، حسین تو را به شهادت خواهند رساند». روضه‌ی جبرییل، فاطمه سلام الله علیها را هم بی‌قرار کرد. اشک‌ چشم‌هایش بند نمی‌آمد. پدر طاقت گریه‌های ریحانه‌اش را نداشت. باید با مژده‌ای قلب او را آرام می‌کرد. فرمود: « دخترم! سرانجام فرزندی از نسل حسین علیه‌السلام به حکومت خواهد رسید (و او انتقام جدّ خود را خواهد گرفت)» 💚قلب فاطمه سلام الله علیها با یاد مهدی موعود آرام گرفت. 📚برگرفته از کامل الزیارات، باب ۱۶، حدیث ۵. @mohaminalmahdi
محامین‌ المهدی🌿
پرسیدم کجا؟؟ _فکر کنم نجمیه. از خانه که بیرون زدم، برف می آمد .جلوی در بابا را دیدم،ماشینش را گرفتم
🌟 🌟۶۵ آن لحظات حتی انتظارش هم شیرین بود و خبر به دنیا آمدن حسنا شیرینی بیشتری داشت،ولی الان دلم میخواست ساده و بی ریا به خدا بگویم؛(به خاطر چشم انتظاری دخترهای جلیل ،خدا جون قربون مهربونیت بشم،جلیل از این اتاق سالم بیرون بیاد).فکر می‌کنم بیشتر از دوساعت طول کشید تا اینکه پزشک جراح از اتاق عمل بیرون آمد. هردوی ما برای جویا شدن از حال جلیل همراه پزشک تا وسط راهروی بیمارستان رفتیم.پزشک گفت:باید سریع منتقل کنید به یک بیمارستان مجهز،دمشق یا تهران،فرقی نداره.به خاطر جراحت زیادی که داشت ،ما یکی از کلیه ها را برداشتیم،طحال و روده اش هم خیلی آسیب دیده و.....). ابوحسنا شروع کرد به هماهنگی لازم. درخواست بالگرد امدادی داد که فردا جلیل را منتقل کنیم به لازقیه و بعد هم دمشق.از دمشق هم بااولین پرواز باید به تهران برمی گشت.تا غروب ،من و ابوحسنا ماندیم بیمارستان،اما هنوز جلیل به هوش نیامده بود و این دل شوره ی هردوی ما را بیشتر کرده بود.ابوحسنا به من گفت:برگرد آکادمی،کارهات رو ردیف کن و بیا همراه جلیل برو تهران.یکی از ما باید همراهش باشه و توی مسیر مراقبش باشه. من قبول کردم و با ابوحسنا خداحافظی کردم.به آکادمی برگشتم،لباس هایم را عوض کردم و شستم.تمام وسایلم را جمع کردم و لیست کارهایی که باید انجام می‌شد را روی تخته وایت برد کارگاه نوشتم.بچه ها یکی یکی تماس می‌گرفتند و از حال جلیل باخبر می شدند. بین همه ی کارهایم با خانه تماس گرفتم. با مامان و بابا صحبت کردم و بعد هم به روح الله زنگ زدم.بعد از تلفن به روح الله با مصطفی برای پاک سازی تل حاصل صحبت کردم و برای کار توجیهش کردم. بعد نماز فرصت کردم به حسین هم زنگ بزنم.با حسین در مورد سختی شرایط کار صحبت کردم.حسین گفت((نمیآی ))؟؟بیشتر از چهل روز شد؟؟ اینجا کار زیاده به این شرط میام که باهم برگردیم منطقه، حسین مکث کوچکی کرد و گفت:(باشه ،تو بیا مرخصی،من قول میدم باهم برگردیم. بعداز تماس با حسین به درخواست فرماندهی برای جلسه ای به اتاق ایشان رفتم.قبل از هرچیزی جویای حال جلیل شدند بعد هم جانشین جلیل مشخص شد.بعد از جلسه با علائ از بچه های حزب الله هماهنگ کردم که فردابرای پاک سازی تل همراه مصطفی باشد.بین کارهایم وقت کردم یکی دومرتبه با ابوحسنا تماس بگیرم و جویای حال جلیل باشم.وقتی شنیدم جلیل به هوش آمده، کمی خیالم راحت‌تر شد.تصمیم گرفتم به محمدحسین پیام دهم و بخواهم برایدبهترشدن حال جلیل در هیئت دعا کنند.برای همین برایش پیام دادم و گفتم:برای یکی از بچه ها خیلی دعا کنند.محمدحسین چندبار پرسید:کی برمیگردی؟باید بیایی ردیف کنی من باتو بیام منطقه.)قبل از خداحافظی برایش دادم :((پیامی از دیار شهدا)). شادی روح شهدا دلم میخواست به محمدحسین بگویم برایم روضه حضرت زینب ع بنویس تا بخوانم و دلم آرام شود،اما می‌دانستم بعد هیئت حتما خیلی خسته است،برای همین حرفی نزدم و خداحافظی کردم. تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم.یاد تمام دوستانم افتادم.به این فکر کردم که همگی آن ها بیشتر از هرچیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دل بستگی من در این دنیاست.کنار آن خندیدن ،گریه کردن،تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم همراهشان معنی واقعی صفا و صمیمیت را یاد گرفتم.بچه های بامرام و صادقی که تلاش کردم مثل خودشان باشم و برآب تک تکشان یک رفیق باشم مرور این خاطرات این تلنگر را به من زد که حتی بعد از شهادت هم دل تنگ دیدنشان میشوم.خنده ام گرفته بود،نزدیک های سحر بود و من انگار نشسته بودم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می کشیدم،خیلی از تنهایی ها،غصه ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره ای بود که دلم می خواست برای همیشه محکم باقی بماند. بعد نماز صبح با علاء و مصطفی برای پاک سازی به تل حاصل رفتیم.سرمای هوا تا وقتی به جانمان می نشست که آستین همت را بالا نزده بودیم.مشغول کار که شدیم،سرما هم بی خیال چرخیدن دورما شد.فکر کنم تا حدود ساعت یازده قسمت زیادی از منطقه را پاک سازی کردیم.برای انجام کار به آکادمی برگشتم و قبل از هرچیزی اول جویای حال جلیل شدم.ابوحسنا گفت:(درد خیلی شدیدی داره،اون قدر بهش مسکن زدن که از هوش رفته).بعد هم از من پرسید :برنامت چیه؟ _دارم جمع و جور میکنم بیام پیش شما. _باشه منتظرتم. تلفن را قطع کردم رفتم برای نماز،یکی از بچه ها یک سیب تعارف کرد،یک گاز کوچک زدم و بویش کردم،رایحه خیلی خوبی داشت.یک لحظه فکر کردم اینجا وسط منطقه ،سیب به این قرمزی از کجا آورده است.برگشتم.دیدم انتهای سالن در حال گپ زدن با بچه هاست.تلفنم زنگ خورد، مصطفی گفت:مصطفی گفت:خلیل جان میای کمک کنی،؟ _چی شده؟؟ _کارمون‌ سخت شده،من دارم میام دنبالت که بیای.نمازم را خواندم برگشتم کارگاه و یک سری وسایلم را برداشتم.
🌟🌟۶۶ از در کارگاه که خواستم بیرون بیایم،یاد شعری افتادم.تصمیم گرفتم برای خداحافظی، برای بچه های تخریب هم یک شعر بنویسم.پای وایت برد رفتم و با ماژیک قرمز نوشتم:((کز سنگ ناله خیزد،روز وداع یاران)). نگاهی به کارگاه کردم،همه چیز مرتب سرجای خودش چیده شده بود.دلم میخواست روح الله حتما اینجا را می‌دید که چقدر مرتب همه چیز را مرتب چیدم.در کارگاه را بستم و همراه مصطفی و علاءبه سمت تل حاصل رفتیم.وقتی رسیدیم پای کار،همه تله هایی را که خنثی کرده اند،به ردیف یکجا چیدند.گفتم:((خب مشکل چیه؟؟))مصطفی گفت:((تا اینجای کار را خوب پیش بردیم،اما دو سه تا تله،اون بالا زدن،نمیدونیم باید چی کارش کنیم،معلوم نیست سیستمشون چیه؟برای همین گفتیم خودت بیایی باهم بریم بالا.))باران زمین را حسابی شُل و گِل کرده بود.قدم از قدم برمیداشتیم ،گِل مثل سریش به پوتین هایمان می چسبید. مصطفی گفت:این همه لباس شستی و تیپ زدی،ببین چی شد؟خندیدم و گفتم :متوجه نشدی؟کلی هم ادکلن زدم.علاء سرش را تکان داد و گفت:(حاسّه الشم،خلیل عالی).مصطفی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:یعنی چی؟گفتم:میگه بوی عطر خلیل عالیه. مصطفی با شیطنت گفت:خودم متوجه شدم،خواستم ببینم فهمیدی چی گفت یا نه! هرسه نفر خندیدیم.آن قدر آرامش و اطمینان قلبی داشتیم که بیشتر شبیه این بود که آمدیم برای گردش تا پاک سازی و من این حال خوب را دوست داشتم. چند قدمی از لب جاده به سمت تپه رفتیم،بالای سرکار که رسیدیم،دیدم تا جایی که توانستند کار را پیش بردند،اما دو قسمت اصلی خنثی نشده بود و به اصطلاح تله را زخمی کرده بودند.چندتا سیم آویزان مانده بود،تایمر از کار افتاده بود،اما تله کاملا نبض داشت.سیم چین،انبردست،کاتر،...داخل جیب خشابم بود.کمی فاصله گرفتم و سوئیچ را به مصطفی دادم،گفتم((بی سیم و تلفن را خاموش کن،بذار توی ماشین.چندتا وسیله هم با خودت بیار.قبل از اینکه خیلی از من فاصله بگیرد،صدایش کردم،کلید اتاق و کمدم را به سمتش پرتاب کردم و گفتم:بیا اینا دستت باشه. قبل از اینکه بنشینم پای کار،نگاه کردم،دیدم علاء خیلی نزدیک من ایستاده،لبخندی به او زدم و گفتم:برای چی چسبیدی به من؟یکم برو عقب تر چیزیت نشه. https://eitaa.com/joinchat/1323696266Cf68599de56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 🍃🌸السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ... 🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! 🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان مولای من 🧡 🥀✨دل به شوق لحظه‌ی ظهورتان، روز و شب مي‌تپد... و تنها نگرانیش از ايستادن... نديدن روي ماه شماست....🥀 https://eitaa.com/joinchat/1323696266Cf68599de56
◾️اسماء، همسر جعفر طیّار نقل می‌کند که : در لحظه‌های پایانی عمر حضرت زهرا علیها السلام ... دیدم آن حضرت دست‌ها را به سوی آسمان برآورده، چنین دعا می‌کند: «اِلهی وَ سَیِّدی اَسْئَلُکَ بِالذَّیِنَ اصْطَفَیْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیَتِی» 🤲 «پروردگارا! بزرگوارا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریه‌های حسن و حسین در فراق من، از تو می‌خواهم گناهکاران از شیعیان من و شیعیان فرزندان من را ببخشائی...» 📚 الموسوعة الکبری، ج۱۵، ص۱۱۷. 📚 (مشابه در عوالم العلوم، ج ۱۱، ص ۸۹۱). ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🖤روز دهم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (دوشنبه) @mohaminalmahdi
4_6008079100101529443.mp3
8.58M
✋ اقیانوس آلام نگاهی به مظلومیت‌های بی‌انتهای امیرالمومنین علیه‌السلام در آینه خطبه شقشقیه 🎵 قسمت ششم @mohaminalmahdi