در آزمون ورودی سپاه بخاطر اثر چاقوهای که در بدن داشت، رد شد.
هشت بار برای اعزام به سوریه اقدام کرد اما نشد.
مصطفی که توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجهها داشت. به مشهد رفت، ریشهایش را کوتاه کرد و به مسئول اعزام گفت که یک افغانستانی است. تا فرودگاه رفت اما نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد.
با گذرنامه افغانی به سوریه اعزام شد، مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود.
سید ابراهیم رو که بخونی، می فهمی شوق وصال یعنی چی؟
اسم کتاب متناسب با روحیات بی قرار شهید است. هنوز ترکش ها در بدنش بود که بر می گشت. هنوز نخ بخیه را از تنش نکشیده بودند که دوباره که راهی میشد و با زخمی جدید بر می گشت.
داستان را پدر، همسر، خواهر و دوستان شهید روایت می کنند. نکته جالب توجه برای من شخصیت و تیکه کلام های جالب مصطفی صدرزاده است.
"من شهادت نمی خوام، قسمت بود بدن، نبود ندن، من عشق بازی با معشوق می خوام."
"مصطفی می گفت دعا کنید موثر باشیم شهید شدیم یا نشدیم مهم نیست".
"همسرش برای این که سفرش را به تاخیر اندازد لباس هایش را داخل ماشین لباسشویی انداخته بود، مصطفی هم خیلی راحت با لباسی که به تنش بود رفت سوریه.."
کتاب" قرار بی قرار" حدود سیصد صفحه هست اما بسیار دلنشین و زیباست. بعضی از رفتارهای سید ابراهیم شبیه شهید ابراهیم هادی است. در محل دزد می گیرند. او دست های دزد را باز می کند و به هیئت می بردشان و غذا دستشان می دهد. روحیه ای شبیه ابراهیم هادی دارد.
خدا رحمتش کنه این شهید با صفا رو.....
#قرار_بی_قرار
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#سید_ابراهیم
#فاطمه_السادات_افقه
#مدافع_حرم
#سرزمین_شامات
#گردان_عمار
#لشکر_فاطمیون
#حلب
#تاسوعا
#معرفی_کتاب