#معرفی_کتاب
#لم_یزرع
#محمد_رضا_بایرامی
#رمان
از پا به درخت خشکیده ای آویزان است، همه چیز را برعکس می بیند و فریادهای بازجو را می شنود. "یعنی هیچ ارتباطی نداشتی؟"
"سعدون" تک پسر خانواده شیعه ، عاشق "احلی" که دختری سنی است می شود. و چون خانواده اش مخالفت می کنند به جنگ می رود.
لمیزرع فضای جنگی دارد اما نه در ایران؛ داستان این کتاب در روستای دجیل در کشور عراق رخ میدهد، همان منطقهای که در سال ۸۲ صدام حسین در آنجا کشته شد. داستان جوانی است که به دختری دل میبندد اما عرف قبیله و آداب و رسوم آن اجازه چنین وصلتی را به او نمیدهد. در واکنش به این اتفاق، این جوان به نوعی به خودزنی میپردازد و به جنگ میرود، جنگی که در واقعه دجیل به وقوع پیوست و صدام در آن ۱۴۳ تن را کشت.
برخلاف بسیاری از کتاب ها که داستان بصورت ممتد و خطی نقل و ادامه پیدا می کند این کتاب چندین صحنه اوج بسیار زیبا دارد که برای من شگفت آور بود.
داستان طولانی و مفصل با نثری بسیار روان و روزمره نقل می شود و حتی گاهی حین خواندن کسالت بار می نماید اما وقتی به انتهای کتاب می رسی به سبکی زیبا و غیر قابل پیش بینی داستان تمام می شود.
داستان "سعدون" این جوانک عاشق پیشه را حتما بخوانید. کتابی که اگر می توانستم از نویسنده اش خواهش می کردم که ای کاش پایان ماجرا را آنقدر غمگین نمی کرد.
پ. ن:
یک) حرف هزار راه می رود و عمل فقط یک راه. برای همین عمل حرفی است که تکلیف خودش با خودش روشن شده!
دوم) کتاب "لم یزرع" برگزیده جایزه کتاب سال هم شده.