ادمین نوشت ::
موندم از ستار بگم یا از نوشابه ها؟!
آخه هر چی بگم ی عده هی پیام میدن و نصیحتم می کنن.
یادش بخیر رفته بودیم اعتکاف. روحانی مسجد خوابیده بود. عبا و عمامه اش رو برداشته بودیم و یکی یکی می پوشیدیم و عکس یادگاری می گرفتیم. فردا صب هم روحانی مون دنبال ما توی حیاط مسجد می دوید تا لباس هاش رو پس بگیره.
#مشاور_آسیب_پذیر
#نوشابه
#اعتکاف
پ.ن:
نوشابه کم نبود. هی می خوردیم، خالی می شد. روش آب می ریختیم می دادیم کاروان دخترا. که معلوم نشه ازش کم شده.
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
ادمین نوشت ::
توی راهیان نور ته اتوبوس می نشستیم و نوشابه ها رو می خوردیم و برای این که تابلو نباشه، توی نوشابه ها آب می ریختیم. و دعامون این بود که خدایا بابت نعمت هایی که دادی، مرسی❤️
راوی هم که می اومد برامون صحبت کنه، اگر جانباز بود می گفتیم: سلامتی جانبازان هشت سال دفاع مقدس دس دس..
و اگر رزمنده بود. سلامتی رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دس دس..
بعدم حسابی دست می زدیم.
اون هایی که با ما دست می زدن نوشابه اصلی می خوردن، اون هایی که دست نمی زدن، توی نوشابه شون آب می ریختیم..
#خاطرات_خود_نوشت
#نوشابه
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂