eitaa logo
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
24.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
903 ویدیو
29 فایل
تعین وقت و تهیه کارگاه ها @F_Shojaeeii فهرست موضوعات https://eitaa.com/mohammadi2i/12923 لیست کارگاه ها https://eitaa.com/mohammadi2i/2915 سفارش تحقیقات و مصاحبه از خواستگار https://eitaa.com/mohammadi2i/18921 کانال تلگرام ما t.me/mohammadi2i
مشاهده در ایتا
دانلود
ادمین نوشت:: قسمت نهم می نشستیم و ساعت ها در مورد اتفاقات مهم زندگی مون با هم صحبت می کردیم. ی بار بهم گفت سخت ترین لحظه زندگی ات کِی بوده؟ گفتم شنیدنش کمکی بهت نمی کنه. گفت: "دوست دارم بشنوم". گفتم وقتی قطعه های بدن دوستم رو از روی زمین جمع می کردم. چشماش گرد و خیره شد. و ازم توضیح خواست. بهش گفتم سال 87 وقتی توی حسینه رهپویان وصال شیراز بمب گذاری کردن من اونجا بودم. سخنرانی تموم شد. موقع سینه زنی، ی صدای انفجار شنیدم و حرارت زیادی رو حس کردم. جوری که موهای سر و صورتم سوخت. نگاه کردم دیدم نفر جلویی ام داره از گوشش خون میاد، نفر پشت سریم داره از صورتش خون میاد! بلافاصله دست به سر و صورتم کشیدم. گوش ها، انگشت ها و اجزای صورتم رو چک کردم که جدا نشده باشه. لحظاتی بعد برای کمک به مجروح ها به عقب حسینه رفتم. سخته بگم چی دیدم. الان که یادم می افته غم عالم توی دلم می شینه. دست و پای کنده شده، بدن های قطعه قطعه شده، صورت های سوخته، صدای ناله و بوی دود و باروت فضا رو پر کرده بود. چیزی که می دیدم روضه مصّور بود.. روی شیشه ها راه می رفتم. از شدت موج انفجار لباسم پوک شده بود. دست که می خورد تار و پودش گسسته می شد. اولین مجروح رو به دوش گرفتم، رفتم سمت درب خروجی.سرش رو روی شونه ام گذاشت و از چشم هاش خون می اومد، محاسن بلندش نیمه سوخته شده بود، زیر لب آرام، با طمانینه و دلچسب ذکر یاحسین می گفت. گذاشتمش بیرون و برگشتم. نفر بعد از شدت جراحت بیهوش شده بود. زخم های کاری به تن داشت. روی درب آهنی که کنده شده بود گذاشتمش و با کمک دو نفر دیگه به بیرون انتقالش دادیم. برای بار سوم که برگشتم توی حسینه از شدت بوی باروت و دود حالم بد شد،سرم گیج می رفت. از شدت تهوع نمی تونستم ادامه بدم و زمین گیر شدم. حالا با حسرت به بدن های مطهر شهدا نگاه می کردم. انگار از تل زینبیه به تماشای گودال قتلگاه نشسته بودم. زیر لب زمزمه می کردم: اين کشته فتاده به هامون حسين توست وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست اين ماهي فتاده به درياي خون که هست زخم ستاره بر تنش افزون حسين توست اين آهوي حرم که تن پاره پاره اش در خون کشيده دامن صحرا حسين توست اين صيد خون تپيده به صحرا حسين توست وين مرغ تير خورده بر اعضاء حسين توست پارچه آوردن، جنازه شهید محمد جواد یاقوت رو که شبیه به بدن مطهر حضرت علی اکبر اِرباً اِرباً شده بود رو جمع کردن و داخلش گذاشتن. تا یک ماه کار ما روضه، گریه، رفتن به گلزار شهدا، مراسم خاکسپاری و عیادت از مجروحین این ماجرا بود. بهش گفتم اونجایی که دوستم رو از دست داده بودم سخت ترین لحظه زندگیم بود. حالا اون از بهشت به ما نگاه می کرد. برادرمم تا سحر توی بیمارستان ها و سرد خونه ها دنبال من می گشت، فکر می کرد شهید شدم. وقتی منو با لباس خونی دید، ترسید. گفتم نترس، بادمجون بم آفت نداره. خون مجروح هاست. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ادامه دارد...
اصلا قرار نبود اینجا باشم. یهو برنامه ام کنسل شد. به خودم که اومدم دیدم نشستم وسط هیئت. یادش بخیر چقد خاطراتم برام زنده شد. چقد دوستای قدیمم رو دیدم. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂