eitaa logo
مهندسی شخصیت [یا ملجا کل مطرود]
141 دنبال‌کننده
867 عکس
536 ویدیو
100 فایل
سخنرانی‌ها، نوشته‌ها، آثار و مقالات و دروس تدریس شده ونظرات عضو هیئت علمی دانشگاه قم دکتر محمد جواد حیدری خراسانی
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5902010738083365218.pdf
حجم: 24.92M
📚 نخل میثم ✏️ نویسنده: حاج غلامرضا سازگار 🇮🇷 ناشر: نشر دیجیتال قائمیه ⏳تاریخ نشر: ۱۳۹۲ ه.ش 📄 تعداد صفحات: ۷۰۱۶ 📣 زبان: فارسی #️⃣ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ تسنیم، بزرگترین کتابخانه علوم اسلامی در بستر ایتا 👈 عضو شوید
یک جلد از نخل میثم آقای سازگار برای اساتید و دوستانی که اهل منبر و روضه هستند تقدیم می شود👆👆👆
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحقیقات انجام شده پزشکی روز بر اثراث گریه و سینه زنی بر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام که تا کنون نمی دانستیم کلیپ را چندین مرتبه با آرامش و دقت گوش دهید و برای دیگران هم ارسال کنید ارسال آن ان شاءالله صدقه ای ماندگار خواهد بود.
پایان غم انگیز یک فئودال بزرگ ...! ✍️علی مرادی مراغه ای امروز 27تیرماه مصادف است با خودکشی "محمد ولی خان سپهدار تنكابنی" فئودال مشروطه خوه و یکی از دو رهبر فاتح تهران...در ۱۳۰۵ش. ♦️راغب اصفهانی در محاضرات می‌نویسد: «معتزلی با مجوسی گفت: چرا اسلام نمی آوری؟ مجوسی گفت: تا خدا بخواهد. معتزلی گفت: خدا می‌خواهد اما شیطان رهایت نمی‌کند. مجوسی در جوابش گفت: این چگونه خدایی است که زورش به شیطان نمی‌رسد! من طرفدار آنم که نیرومندتر است.» (محاضرات الادبا...439/4) در حوزه سیاست، طرفدار قدرت بودن و تشخیصِ جهت باد، اکثرا عامل موفقیت و عاقبت بخیری میگردد. هر چند غالبا نفرین و نفرت مردم را هم به دنبال داشته است. در این میان اما سیاستگرانی نیز وجود داشته اند که هر چند مثل گل آفتابگردان همیشه رو به خورشیدِ قدرت چرخیده و جهت باد را هم خوب تشخیص داده اند، اما فرجامی تلخ داشته اند و محمدولی خان تنکابنی ملقب به سپهدار اعظم یکی از این نمونه هاست! ♦️او یکی از بزرگترین ملاکین کشور و فرصت طلبی بود که بارها 180درجه تغییر جهت داد؛ ابتدا طرفدار استبداد شد، سپس مشروطه طلب گردید، سپس طرفدار روسها گشت تا بلکه عاقبت بخیر گردد، اما با اینهمه، پایانی بس دردناک داشت... زمانی با تصرف املاک خالصه گرگان به ثروتی عظیم دست یافته و املاک خود را به دولت روسیه اجاره می داد و حتی پرچم روسیه را بر سر املاک خود نصب می کرد! ♦️به محض آغازی جنبش مشروطیت، طرفدار مشروطه شد اما وقتی مجلس مشروطه به توپ بسته شد در کنار استبداد قرار گرفت و از طرف محمدعلی شاه برای جنگ با ستارخان و مشروطه طلبان عازم تبریز شد خودش می‌نویسد: «آذربایجان خیلی بی نظم، مغشوش، مردم یاغی، تا خداوند عالم چه قوه و قدرتی بدهد برای مسافرت به آذربایجان تفأل شد...» (یادداشتهای تنکابنی...ص27) اما در تبریز از سوی قوای ستارخان شکست سختی میخورد و با عتاب و پرخاش محمدعلی شاه مواجه میگردد که با «اینهمه نیرو از عهده یک مشت مجاهد تبریزی برنمی آید»! عبدالله مستوفی در مورد این شکست مینویسد که: «نه از سبیلهای سرو و سنباط عین الدوله کاری ساخته شد و نه از حرکات دیوانه وار محمدولی خان تنکابنی که زود تحریک می‌شود و زود هم خاموش می‌گردد هیچکدام نتوانسته اند شهر تبریز را تسخیر و تبریزیان را سرجای خود بنشانند». (شرح زندگانی من...ج2ص264) ♦️وقتی در مبارزه با ستارخان، تنکابنی کاری از پیش نمی برد مبارزه با مشروطه طلبان تبریز را کنار گذاشته، یک راست عازم املاک خود در تنکابن می ‌گردد. از آنجا که جهتِ باد را خوب تشخیص داده بود این بار دوباره مشروطه طلب شده در رأس قوای شمال عازم فتح تهران می‌گردد. هنگامی که سواران بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از طریق اصفهان، قم به شهریار و تهران رسیدند، سواران شمال به فرماندهی تنکابنی نیز از طریق قزوین، کرج به تهران رسیدند. البته در بین راه، محمدولی خان تنکابنی چندین بار پا سست کرده خواست که برگردد! اما یپرم خان و دیگران، به فئودال بزرگ اجازه بازگشت نداده و با اصرار او را وارد تهران کردند تا یکی از دو فاتح بزرگ پایتخت شود! ♦️اما فئودال بزرگ، تنها در یک جا بد آورد و آن این بود که کلیه املاک و ثروت عظیم او در منطقه ایی قرار داشت که رضاشاه عاشق زمینهای آن منطقه بود! در نتیجه، به میزانی که رضاخان از پله های قدرت بالا می رفت محمدولی خان از پله های ثروت و قدرت پایین می آمد! بتازگی، رضاشاه بلعیدن املاک دیگران را آغاز کرده و بهترینها را یا به زور و یا با قیمت نازل می‌خرید که نوبت به املاک وسیعِ تنکابنی رسید و از طریق وزارت مالیه بر آنها چنگ انداخت!. هنگامی که کارد بر استخوان محمدولی خان تنکابنی رسید، روزی به کاخ رضاشاه وارد شده و در مورد املاکش پرسید، رضاشاه که در این زمان دیگر احدی جرأت نفس کشیدن بدون اجازه وی را نداشت، با طعنه پاسخ داد: «ولی خان! تو که بهتر می دانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد. بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا وارد مذاکره شوید...!» ♦️فئودال بزرگ و فاتح تهران که شدیدا از فشارهای مالی به تنگ آمده بود، ابتدا وصیتنامه کوتاهی می ‌نویسد، سپس در همان روز دوشنبه شهریور ۱۳۰۵ش، در خانه‌اش در زرگنده تهران، طپانچه ای را به شقیقه خود گذاشته و شلیک می‌کند. البته در وصیتنامه ایی به پسرش امیراسعد، نوشته بود که فوری نعش اش را در امامزاده صالح شمیران دفن کنند و چون سن اش دیگر از 80 گذشته است لازم نیست گریه و زاری راه بیندازند! ( تاریخ تنکابن، علی اصغر یوسفی نیا...ص65)
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب(دامت برکاته): اگه صد مورد خیانت خواص را هم دیدید ناامید نشوید، ان شاء الله همه شما نابودی تمدن منحط آمریکایی و صهیونیزم را خواهید دید. پ.ن: ✅اگه چند بار هم این ویدئو نگاه کردید، باز هم با دقت بیشتری ببینید و برای دوستان و گروهاتون ارسال کنید ✅: هرکس باعث ایجاد يأس و ناامیدی در مردم شود، خائن است. امام خامنه ای عزیز 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ گاو مولانا ✨ در این روزها، مدام یاد حکایت گاوی می‌افتم که مولانا در دفتر پنجم مثنوی می‌آورد. گاوی که تنها روی جزیره‌ای زندگی می‌کند و صبح تا شب، می‌چرد و خود را فربه می‌کند؛ اما شب تا صبح دل‌نگران است که مبادا فردا که از خواب بیدار می‌شوم، چیزی برای خوردن پیدا نکنم. فردا صبح با هراس فراوان می‌خورد و حسابی فربه می‌شود، اما دوباره، شب تا صبح از اضطراب و احساس بی‌ثباتی، لاغر و رنجور می‌شود. این دور باطل خوردن، چاق شدن و نگران بودن و لاغر شدن سال‌های سال زندگی گاو بیچاره را تباه می‌کند. مولانا می‌گوید اگر گاو به "گذشته" نگاه می‌کرد، به خاطر می‌آورد که سال‌های سال زندگی کرده و کم نیاورده آن‌گاه می‌توانست "حال"اش را با آسودگی و لذت بیشتر و درد کمتری بگذراند. اما گاو تنها رو به سوی آینده دارد و نگرانی. گاو نمی‌تواند به روند طبیعت اعتماد کند و با آن کنار بیاید، پس جان خود را می‌فرساید و عمر را می‌بازد. شاید اگر مولانا این روزهای پرتشویش ما را می‌دید که یک روز نگران ویروس قدیمی هستیم و روزی دیگر از ترس ویروس جدید، چنان می‌لرزیم که حتی خود بیماری هم نمی‌تواند تا این حد ما را بلرزاند، اگر مولانا این روزهای ما را می‌دید، داستانی شبیه قصه گاوی تنها در جزیره‌ای خرم برایمان می‌خواند شاید به جای گاو از تشبیهی مودبانه‌تر استفاده می‌کرد و شاید هم همان مولانای بی‌تعارف و بی‌ملاحظه می‌ماند اما به هرحال به یادمان می‌آورد که قرن‌هاست داستان زندگی ما پر بوده از بیماری و غصه و فقدان و...با این حال ما تاب آورده‌ایم و حالا ، به احتمال زیاد در امن‌ترین نقطه از نظر پزشکی و صلح و آسایش ایستاده‌ایم و در عین حال، (بازهم احتمالا) در متزلرل‌ترین نقطه به لحاظ روحی روانی ما بسی بیش از گذشتگان می‌لرزیم، چون تصوری صحیحی از ذات زندگی نداریم. گاو قصه ی مولانا از اضطراب این‌که "فردا چی بخورم؟" جان خود را می‌فرساید و ما از اضطراب این‌که "فردا چی می شه؟!" بی‌آنکه منکر لزوم توجه و دقت برای ارتقای کیفیت زندگی باشم، تصور می‌کنم اندازه نگرانی ما،در تناسب با خطراتی که ما را تهدید می‌کند، نیست. گاهی لازم است نگاهی به "گذشته" بیندازیم تا در "حال"، آرام بگیریم. "یک جزیره هست اندر این جهان اندرو گاوی ست تنها، خوش دهان جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟ گردد او چون تار مو لاغر ز غم چون برآید صبح ،گردد سبز دشت تا میان رسته قصیل سبز و کشت هیچ نندیشد که چندین سال من می‌خورم زین سبزه زار و زین چمن هیچ روزی کم نیامد روزی‌ام چیست این ترس و غم و دلسوزی‌ام؟ باز چون شب می شود آن گاو رفت می شود لاغر که آوه رزق رفت!
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه، شب زیارتی آقا امام حسین علیه السلام مصادف با شب سوم محرم، به یاد سردار دلها و همه شهدای عزیز میهن اسلامی و شهدای راه حق و حقیقت و عزیزان از دست رفته مان، فاتحه مع الصلوات و الاخلاص
درس پرواز تابی نهایت از امام حسین علیه السلام محمد جواد حیدری اگراهل طلب واراده و خواستن باشیم به راحتی می توانیم پرواز تا بی نهایت را ازدرسهایی که امام حسین به انسان ها اموخت بیاموزیم درس توحید وتوکل وارامش وشرح صدر وبزرگی روح را ازنامه‌ ای در جواب برادرش محمد بن حنفیه بیاموزیم که مرقوم فرمودند: "یا أخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية " الفتوح ٥: ٢٣، مقتل الحسين (عليه السلام) للخوارزمي ١: ١٨٨، بحار الأنوار ٤٤: ٣٢٩، العوالم ١٧: ١٧٨، أعيان الشيعة ١: ٥٨٨.
درس توحید وانقطاع کامل و پرواز تابی نهایت از امام حسین علیه السلام محمد جواد حیدری اگراهل طلب واراده و خواستن باشیم به راحتی می توانیم پرواز تا بی نهایت را ازدرسهایی که امام حسین به انسان ها اموخت بیاموزیم درس توحید وتوکل وارامش وشرح صدر وبزرگی روح را ازنامه‌ ای در جواب برادرش محمد بن حنفیه بیاموزیم که مرقوم فرمودند: "یا أخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية " الفتوح ٥: ٢٣، مقتل الحسين (عليه السلام) للخوارزمي ١: ١٨٨، بحار الأنوار ٤٤: ٣٢٩، العوالم ١٧: ١٧٨، أعيان الشيعة ١: ٥٨٨. ودرس های فاخر دیگر را محتشم کاشانی در دوازده بند ترسیم نموده است دوازده بند محتشم كاشانى بند اول باز این چه شورش است كه در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏ باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از كجا كزو كار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب كاشوب در تمامى ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست‏ این رستخیز عام كه نامش محرم است در بارگاه قدس كه جاى ملال نیست سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است جن و ملك بر آدمیان نوحه مى‏كنند گویا عزاى اشرف اولاد آدم است‏ خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده كنار رسول خدا حسین‏ بند دوم كشتى شكست خورده طوفان كربلا در خاك و خون طپیده میدان كربلا گر چشم روزگار برو زار مى‏گریست خون مى‏گذشت از سر ایوان كربلا نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشك ز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلا از آب هم مضایقه كردند كوفیان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا بودند دیو و دد همه سیراب و میمكید خاتم ز قحط آب، سلیمان كربلا زان تشنگان هنوز بعیوق مى‏رسد فریاد العطش ز بیابان كربلا آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خیمه سلطان كربلا آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد بند سوم كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى‏ وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى‏ كاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوه سیل سیه كه روى زمین قیر كون شدى‏ كاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل‌بیت‏ یك شعله برق خرمن گردون دون شدى‏ كاش آن زمان كه این حركت كرد آسمان سیماب وار گوى زمین بى سكون شدى‏ كاش آن زمان كه پیكر او شد درون خاك‏ جان جهانیان همه از تن برون شدى‏ كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكست عالم تمام غرقه دریاى خون شدى‏ آن انتقام گر نفتادى به روز حشر با این عمل معامله دهر چون شدى‏ آل نبى چو دست تظلم برآورند اركان عرش را به تلاطم درآورند بند چهارم بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله انبیا زدند نوبت با ولی چو رسید آسمان طپید زان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند آن در كه جبرئیل امین بود خادمش‏ اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند بس آتشى ز اخگر الماس ریزه‏ها افروختند و در حسن مجتبى زدند وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود كندند از مدینه و در كربلا زدند وز تیشه ستیزه در آن دشت كوفیان بس نخل‌ها ز گلش آل عبا زدند پس ضربتى كزان جگر مصطفى درید بر حلق تشنه خلف مرتضى زدند اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم كبریا زدند روح الامین نهاده به زانو سر حجاب‏ تاریك شد ز دیدن آن چشم آفتاب‏ بند پنجم چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید نزدیك شد كه خانه ایمان شود خراب‏ از بس شكست‌ها كه به اركان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبى رساند گرد از مدینه بر فلك هفتمین رسید یكباره جامه درخم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسى گردون نشین رسید پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید كرد این خیال و هم غلط كاركان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏ او در دلست و هیچ دلى نیست بی‌ملال‏ بند ششم ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند یكباره بر جریده رحمت قلم زنند ترسم كزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم كز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل‌بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك آل على چو شعله آتش علم زنند فریاد از آن زمان كه جوانان اهل‌بیت گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع كنند باز آن ناكسان كه تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان كنند سری را كه جبرئیل‏ شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل‏ بند هفتم روزى كه شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد ز كوهسار موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه ابرى به بارش آمد و بگریست زار زار گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن گفتى فتاد از حركت چرخ بیقرار عرش آن زمان به لرزه در آمد كه چرخ پیر افتاد در گمان كه قیامت شد آشكار
آن خیمه‏اى كه گیسوى حورش طناب بود شد سرنگون زباد مخالف حباب وار جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئیل‏ گشتند بى عمارى محمل شتر سوار با آن كه سر زد آن عمل از امت نبى روح الامین ز روح نبى گشت شرمسار وانگه ز كوفه خیل الم رو به شام كرد نوعی كه عقل گفت قیامت قیام كرد بند هشتم بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند هم گریه بر ملایك هفت آسمان فتاد هر جا كه بود آهوئى از دشت پا كشید هر جا كه بود طایرى از آشیان فتاد شد وحشتى كه شور قیامت بباد رفت چون چشم اهل‌بیت بر آن كشتگان فتاد هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد بر زخم‌هاى كارى تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیكر شریف امام زمان فتاد بى اختیار نعره هذا حسین زو سر زد چنانكه آتش از و در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول رو در مدینه كرد كه یا ایها الرسول‏ بند نهم این كشته فتاده به هامون حسین توست‏ وین صید دست و پا زده در خون حسین توست‏ این نخل‏ تر كز آتش جان سوز تشنگى‏ دود از زمین رسانده به گردون حسین توست‏ این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست‏ این غرقه محیط شهادت كه روى دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست‏ این خشك لب فتاده دور از لب فرات‏ كز خون او زمین شده جیحون حسین توست‏ این شاه كم سپاه كه با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان كه چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست چون روى در بقیع به زهرا خطاب كرد وحش زمین و مرغ هوا را كباب كرد بند دهم كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی‌كس و بى آشنا ببین اولاد خویش را كه شفیعان محشرند در ورطه عقوبت اهل جفا ببین در خلد بر حجاب دو كون آستین فشان‏ و اندر جهان معصیبت ما بر ملا ببین نى نى ورا چو ابر خروشان به كربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین تن‌هاى کشتگان همه در خاك و خون نگر سرهاى سروران همه بر نیزه‏ها ببین‏ آن سر كه بود بر سر دوش نبى مدام یك نیزه‏اش ز دوش مخالف جدا ببین‏ آن تن كه بود پرور شش در كنار تو غلطان به خاك معركه كربلا ببین یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد كو خاك اهل‌بیت رسالت به باد داد بند یازدهم خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد خاموش محتشم كه ازین حرف سوزناك‏ مرغ هوا و ماهى دریا كباب شد خاموش محتشم كه ازین شعر خون چكان‏ در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد خاموش محتشم كه ازین نظم گریه خیز روى زمین به اشگ جگرگون كباب شد خاموش محتشم كه فلك بسکه خون گریست‏ دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب‏ از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسین‏ جبریل را ز روى پیمبر حجاب شد تا چرخ سفله بود خطائى چنین نكرد بر هیچ آفریده جفائى چنین نكرد بند دوازدهم‏ اى چرخ غافلى كه چه بیداد كرده‏اى‏ وز كین چه‏ها درین ستم آباد كرده‏اى‏ بر طعنت این بس است كه با عترت رسول‏ بیداد كرده خصم و تو امداد كرده‏اى‏ اى زاده زیاد نكرده است هیچ گه نمرود این عمل كه تو شداد كرده‏اى‏ كام یزید داده‏اى از كشتن حسین بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده‏اى بهر خسى كه بار درخت شقا و تست در باغ دین چه با گل و شمشاد كرده‏اى‏ با دشمنان دین نتوان كرد آنچه تو با مصطفى و حیدر و اولاد كرده‏اى‏ حلقى كه سوره لعل لب خود نبى بر آن آزرده‏اش به خنجر بیداد كرده‏اى‏ ترسم تو را دمى كه به محشر برآورند از آتش تو رود به محشر درآورند
شخصی به نام «مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد : «چه فكری در سر داری؟ آيا می‌خواهی به حسين حمله كنی؟» حر جوابی نداد و لرزه تمام اندام او را فرا گرفته بود. مهاجر گفت : «به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتی نديده‌ام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را مي‌پرسيدند از تو نمی‌گذشتم». حر پاسخ داد : «والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير می‌بینم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزی را بر بهشت نمي‌گزينم». آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام(ع) شتافت. حر، وقتی به امام(ع) رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت: «اللهم اليك أنبتُ فتب عليٌ، فقد ارعبتُ قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيّك ـ خداوندا به سوی تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم». سپس شرمگينانه به امام(ع) عرض كرد: «فدای تو شوم ای پسر رسول خدا! من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نمي‌كردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر مي‌دانستم چنين مي‌شود هرگز راه را بر تو نمي‌گرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه مي‌كنم. آيا من امكان توبه دارم؟» ميهمان بودی تو، اول من به رويت راه بستم/ چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگیرم آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم/ تا كه از زهرا به محشر سرخط غفران بگیرم آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم/ آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگیرم امام فرمود: «آری. خداوند توبه تو را بپذيرد! از اسب فرود آی». حر عرض كرد : «چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويی تو آمدم مي‌خواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد». دست رد بر سینه‌ام مگذار و بگذر از خطایم/ تا به راهت سینه را در معرض پیکان بگیرم امام(ع) به حر اذن جهاد داد. حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشكر كوفه فرياد زد: «اي اهل كوفه! اين بنده‌ي صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟! به او گفتيد ما در راه تو جانبازي مي‌كنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نمي‌گذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟ يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مي‌نوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كرده‌ايد؟ خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاهيان دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند او را تيرباران كردند. پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشكر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند. امام(ع) خود را به پيكر پاک حُر رساند و خطاب به او گفت: «ای حُر! براستی همانگونه كه نامت را نهاده‌اند در دنيا و آخرت حُر (آزاد و آزاده) هستی». آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست. آری؛ امام حسين(ع) خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد مي‌شدند مي‌رساند و پيكر پاكشان را در آغوش مي‌كشيد ؛ اما دل‌ها بسوزند و چشمان بگريند برای او كه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينه‌اش نشسته بود... الا لعنة الله علی القوم الظالمين؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون. .................... √ منابع اصلی: ۱. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، ۱۳۶۴. ۲. شيخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، ۱۳۷۸. ۳. اشعار فارسی، زبان حال هستند و برگرفته اند از جزوه آموزشی آداب مرثيه‌خوانی با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، ۱۳۸۰ ---------- 🍀 اخلاق و اعتدال ؛ کانال سید علیرضا حسینی (عارف) در پیام‌رسان ایتا @alirezahoseiniaref