🗒 #داستان_روز
چگونه یک #بی_مغز مردمان #سبکسر را به جان هم انداخته است!
#ملا_مهرعلی_زنوزی خویی (ز:1182 د: 1262 ه.ق) حکیم و شاعر بود. سروده زیبای غدیریه و مشهور «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر/ ربُّهُ فیه تجلّی ' و ظَهَر» از او است و پس از این سروده پیامبر بزرگوار را به خواب دید. خاندان «فضلی» در تبریز از نوادگان آن بزرگوار هستند.
#ملامهرعلی روزی دو کودک را در کوچه دید که بر سر یک گردو با هم کشمکش میکنند. کار آن دو به زد و خورد کشید و سرانجام یکی با چوب بر چشم دیگری کوبید و او را کور کرد. آن یکی کور شد و این یکی هم می ترسید که او را بگیرند و به تلافی چشمش را در آوردند. هر دو، گردو را روی زمین رها کردند و گریختند. #ملا_مهر_علی رفت گردو را برداشت و شکست و دید که پوک است!
بر زمین نشست و گریست.
پرسیدند: تو دیگر چرا گریه میکنی؟
گفت: بر نادانی این دو کودک سبکسر، که بر سر گردویی پوک می چنگیدند و بر نادانی مردمان! که بر سر این جهان که مانند گردوی بی مغز است همگی باهم میجنگیم و بر خود آسیب می زنیم و چون هنگام مرگ شود آن را رها می کنیم و به گور خود می رویم.
🗒 #داستان_روز 2
#بوی_کینه !
روزی لقمان به فرزندش گفت: «از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به شماره آدمیانی که آنان را دشمن می دانی و از آنان بدت میآید پیاز بگذار!»
پسر لقمان چنین کرد. لقمان گفت: « از امروز هرکجا که بروی این کیسه را با خود ببر!»
یک هفته گذشت. فرزندش گفت: «پدرجان! دیگر خسته شدم. این پیازها هم گندیده و بدبو شده اند و بوی بد آن مرا می آزارند. بگذار دیگر این کیسه را بر زمین بگذارم.»
لقمان پاسخ داد: «این بوی بد و بار سنگین همانند کینه ای است که از دیگران در دل داری. این کینه، تو را از صفا می اندازد و دلت را می گنداند. کینه دیگران را بر زمین بگذار!»