۲۰ مهر ۱۴۰۳
۲۰ مهر ۱۴۰۳
#رباعی
آن روز که با تو آشنا شد دل من
بدجور به عشق مبتلا شد دل من
ای رفتن تو قفل غمی بر جانم
با آمدنت چقدر وا شد دل من
#محمد_رضا_کاکایی
#عاشقانه
@mohammadrezakakaei
۲۲ مهر ۱۴۰۳
۲۲ مهر ۱۴۰۳
#غزل
کی زبان قهر جنبد در دهان دوستی
هر زبانی فرق دارد با زبان دوستی
دوستی های زبانی جز ریا و مکر نیست
بگذر از آنکس که وا کرده دکان دوستی
دوستی مجموعه ای از تلخی و شیرینی است
کی جدا گردند شهد و شوکران دوستی
صحبت صاحب خرد جز احترام دوست نیست
نیست جز نقل محبت در بیان دوستی
هیزم آماده بزم سخن چینان مشو
کین گداز آتش زند در استخوان دوستی
تا ابد دارد شراب کهنه لطف دیگری
نو که می آید مده از کف، عنان دوستی
هر که خورد از این نمک، هرگز نمکدان نشکند
جز نمک نشناسهای بزم نان دوستی
#محمد_رضا_کاکایی
#دوستی
@mohammadrezakakaei
۲۲ مهر ۱۴۰۳
۲۳ مهر ۱۴۰۳
#رباعی
هر چند که باری از گناه آوردم
در پای تو موج اشک و آه آوردم
امشب به امید بخششت آمده ام
رحمی که به رحمتت پناه آوردم
#محمد_رضا_کاکایی
@mohammadrezakakaei
۲۳ مهر ۱۴۰۳
۲ آبان ۱۴۰۳
بعد از یک شب پر از استرس و نگرانی مهمانتان می کنم به این رباعی داغ داغ تنوری. نوش نگاهتان
#رباعی
از چشم، دو آلوی حسابی داری
از دل سر هر کوچه کبابی داری
ای خانه ات آباد مگر زلزله ای
دل لرزیدن، خانه خرابی داری؟
#محمد_رضا_کاکایی
#عاشقانه
@mohammadrezakakaei
۲ آبان ۱۴۰۳
#رباعی
هر چند به دوش بار ننگی دارد
لبریز صفاست، آب و رنگی دارد
در دوره مکر و حیله و صد رنگی
دیوانگی عالم قشنگی دارد
#محمد_رضا_کاکایی
@mohammadrezakakaei
۲ آبان ۱۴۰۳
به بهانه ۶ آبان ماه پایان ۵۲ سالگی و آغاز یک سال بیشتر پیر شدن...
یک عمر کنارتان به صد شوق،خندیدم و طی راه کردم
پنجاه و دوسال عمر خود را با دست خودم تباه کردم
شعر آیه روح بخش جان شد،بزم شعرا حرای احساس
پیغمبر دوستی گزیدم،افسوس که اشتباه کردم
هر دست دراز دوستی شد،یک خنجر سخت آبدیده
پهلوی دریده ام گواه است بر آنچه که اشک و آه کردم
هر کس که عصای دست من شد،پایش ز جفای چاله پیچید
از مکر برادران جان بود روزی که هوای چاه کردم........
هر چند گلایه ها زیادند، تکرار گلایه ناسپاسی است
یاران که تمام بد نبودند، العفو که من گناه کردم
#محمد_رضا_کاکایی
@mohammadrezakakaei
۴ آبان ۱۴۰۳
#غزل
گرچه نقل داستان غصه هایم بی سر است
نیستم نومید چون یارم مُجیب المضطر... است
در هوای سینه ام هر چند شوقی تازه نیست
گرچه مرغ جان من عمریست بی بال و پر است
روز از نو روزی از نو گر صدای قلب من
باز می گوید که دردی تازه پشت این در است
گر چه گاهی دل از آن خورشید غافل می شود
روزهایم غرق در تاریکی شرم آور است
تا صدایش می کنم آرام می گیرد دلم
زندگی با او برایم شور و حالی دیگر است
ذکر بسم الله او نقش نگین جان من
دوستی با او برایم حلقه انگشتر است
هر که جانش مُلک او شد پادشاهی می کند
او سلیمان است و عشق او سلیمان پرور است
#محمد_رضا_کاکایی
@mohammadrezakakaei
۱۳ آبان ۱۴۰۳